اما گوش هایش که به اختیار خودش نبود!
جملات را می شنید و یک راست سمت قلبش هدایت میکرد
خودش در دل جواب خودش را داد :
_ ارسلان به گفتن این حرفها عادت داره اما من که به شنیدن این حرف ها عادت ندارم!
آرام جواب داد :
_می خوام برم خونه
ارسلان سر تکان داد :
_ میدونی که تا من نخوام نمیتونی بری خونه
هنگامه کلافه پوف کشید :
_بابا غلط کردم با شما دو تا اومدم بیرون
ارسلان بی توجه به او خیره نگاهش کرد
_ کدومش؟
_ هیچکدوم
_ انقدر اینجا وایمیستیم تا بلاخره تسلیم بشی
_ می خوام تنها باشم
از تو و از این دختره متنفرم !
هنگامه با چشمای گرد شده نگاهش کرد و ارسلان بالاخره کمرنگ لبخند زد
_ کدومش دلی؟
دلارای عصبی نفسش را بیرون فرستاد و سرش را بلند کرد
چشمش به تابلوی سینما ۵ بعدی افتاد و بی توجه به عکس فیلم ترسناکی که روی آن زده بودند شانه بالا انداخت :
_ سینما
بهترین تصمیم هم همین بود
فیلم چند دقیقه بیشتر نبود و سریع تمام میشد
حوصله هیجان و استرس وسیله های دیگر را نداشت
هنگامه شاکی سمت سینما برگشت :
_ گند بزنن به سلیقتون آخه آدم میاد شهربازی که بره سینما؟! ای بابا
ارسلان غرید :
_ داری میری رو مخم هنگامه
هنگامه شانه ای بالا انداخت :
_ تو و دوست دخترتم رو مخ منین
روی صندلی سینما که نشستند ارسلان سعی کرد به حرفش بگیرد :
_ نمیترسی؟!
دلارای گیج نگاهش کرد :
_ از چی؟!
ارسلان پوزخند زد
متوجه بود که دلارای حتی به فیلمی که انتخاب کرده بود نگاهی هم نینداخت
زیر لب به او هشدار داد :
_ بهتره تمومش کنی دلی! کل دخترای تهران می خوان با من بیان بیرون اونوقت تو چند ساعته داری حسابی اعصابمو به بازی میگیری
دلارای حرفی نزد
هنوز هم بغض داشت
می ترسید چیزی بگوید و به گریه بیفتد
فیلم که شروع شد حتی نگاهش هم را به پرده سینما نداد
هیچ چیز از آن نفهمید
هر چند دقیقه صدای جیغ چند نفر بلند می شد
صندلیها تکان می خوردند و حتی یکبار باد خنکی به پاهایش خورد اما هر کاری کرد نتوانست فکرش را متمرکز موضوع فیلم کند
به صندلی روبرو خیره شد
در تاریکی درست تشخیص نمی داد اما زمان نشستن دختر و پسر جوانی را دیده بود که دست در دست هم در آن صندلی ها نشسته بودند
دخترک بادکنک قرمز و خرس عروسکی قهوه ای رنگی همراه ربانی دور سرش که معلوم بود هدیه است به دست داشت و پسر جعبه چیپس را حمل می کرد
بغضش را فرو داد و با دقت تر نگاه کرد
با هر جیغی که دخترک می زد پسر سرش را در آغوش می گرفت و دو نفری میخندیدند
صحنهای که ارسلان جلوی همه دستش را بالا برده بود مقابل چشمانش آمد و ناخواسته اشک روی گونه هایش سقوط کرد
دختر سرش را جلو آورد و چیزی کنار گوشه پسر گفت
دوباره صدای خنده هایشان بلند شد
اشک هایش شدت گرفت
او هم از رابطه همین چیزهای کوچک را میخواست
یک شاخه گل!
یک خرس عروسکی کوچک!
دو بلیط سینما!
غروری که هر ثانیه نابودش نمیکردند و مهم تر از همه ذره ای احترام!
با روشن شدن برق ها سعی کرد به سرعت اشک هایش را پاک کند اما موفق نشد
هنگامه از آن سمت آلپارسلان خودش را به طرف دلارای کشید :
_ چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟
دلارای به نشان تایید سر تکان داد
هنگامه ابرو بالا انداخت :
_ وا خب تو که میترسی چرا فیلم ترسناک انتخاب میکنی؟!
ارسلان انگار میدانست حتی برای یک ثانیه هم حواسش به فیلم نبوده که پوزخند زد
دلارای دیگر تحمل ماندن نداشت
صبرش تمام شده بود
اشک هایش را پاک کرد و از جا بلند شد :
_ من میرم خونه
هنگامه اعتراض کرد :
_ ولی هنوز که هیچی…
دلارای با جدیت جملهاش را قطع کرد :
_ من میرم شما بمونید
برخلاف انتظارش ارسلان گفت :
_ میرسونمت ، پاشو هنگامه تو رو هم میذارم خونه
هنگامه با بی میلی بلند شد :
_ میام خونه تو
پاهای دلارای از حرکت ایستاد
باورش نمیشد چه شنیده است!
به همین راحتی ، در برابر چشمان او ، بدون هیچ خجالتی…
نگاه پر خشمی به الپارسلان انداخت و پوزخند زد
قبل ازینکه ارسلان حرفی بزند سمت ماشین راه افتاد
تمام راه در ماشین سکوت برقرار بود
هنگامه دو سه جملهای گفت و زمانی که جوابی از طرف هیچ کدامشان نگرفت ادامه نداد
الپارسلان سمت دیگر خیابان توقف کرد و نگاهی به دلارای انداخت
میدانست وارد خانه که شود با برادرهایش درگیر میشود
_ میخوای شب بریم خونه من؟
بدون هیچ قصد و غرضی پیشنهاد داده بود
می دانست در این صورت هم مشکل دلارای حل نمیشود و با شب به خانه نرفتن همه چیز بدتر می شود اما تنها کاری بود که از دستش بر می آمد
دلارای با غیض سمتش برگشت و عصبی پوزخند زد :
_ چندتا چندتا میخوای مهمون کنی؟
ارسلان تازه به یاد آورد هنگامه در مقابل دلارای چه گفته بود
_از کثافت کاریهای آلپ ارسلان زیاد شنیده بودم اما این یکی جدید بود
گفت و قبل از اینکه ارسلان بتواند حرفی بزند از ماشین پیاده شد و در را محکم به هم کوبید
ارسلان دست مشت شده اش را روی فرمان فشرد و عصبی پوف کشید
هنگامه بهت زده خندید :
_ بد ازت شکاره ها
موبایلش را درآورد و همانطور که جواب پیامش را میداد زیر لب ادامه داد :
_ به این نمیگن منت کشی آقا ارسلان راهو اشتباه اومدی
ارسلان پایش را روی گاز فشرد
ماشین با صدای بدی از جا کنده شد
_ کی گفته من میخواستم منت کشی کنم؟! اصلاً چند بار تو عمرت دیدی من منت کسی رو بکشم؟
هنگامه بی خیال شانه بالا انداخت :
_ کسی نگفته ولی از صورت کبودش و رفتار عجیبت معلومه میخواستی از دلش در بیاری
اما پسر حاج ملک شاهان رو چه به معذرت خواهی کردن؟ مگهنه؟
حاجی فقط وحشیگری و بی رحمی رو به پسرش یاد داده ، پدری کرده!
ارسلان عصبی در آینه نگاهی به صورت خونسرده هنگامه انداخت و تمام حرصش از جمله آخر دلارای را هم سر او خالی کرد :
_ ولی مثل اینکه یک نفر اینجا بد دلش همون پدری کردن حاجی رو خواسته و نداشته ، مگه نه خواهر کوچیکه؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اه الان میخواد بره پیش داراب اصلا از برادرش خوشم نمیاد ای کاش ب جای برادرش ی خواهر میزاشتن تا دلارای هر کثیف کاریش رو با آبجیش در میون بزار ن از داراب کتک بخورن
این پارت چون زیاد باحال نبود
من واستون چن تا جوک میگم تا باحال شه😁
1) واکنش پسرا بعد از اتمام مکالمه با نامزدشون :
پسر آمریکایی : تلفن رو بغل میکنه و میره تو حس !
پسر فرانسوی : تلفن رو ماچ میکنه !
پسر ایرانی : ۱#*۱۴۱*😂
2) فقط یه ایرانی میتونه از بی قانونی مملکت بناله
اما موقع دعوا و درگیری بگه مملکت قانون داره😂
خو حالا فعلا این دوتا رو داشه باشین
بقیش فردا تو نظرات پارت جدید رمان زاده نور میزارم بیاین اونجا😁😘😂
😂😂😂
😂😂😂😂
خب خب دلارای گند ترین شخصیتی که تو این داستان ارسلان بی نظیر رو مخه هنگامه چندش داراب عزیز دل دوران مرداب چیه اسکل عالم بابای دلی ساده مامانش آدم نشو مامان اری بی نهایت چندش دیگه چرت و پرت میگم ولی اینم شخصیتا ا نظر من کلا داراب باحال بودش
وای از دست نویسنده این چجور ش اخ یه صفحه یه صفحه رمان می نویسن کلافه مون کرد ی دیگه نمیخام بخونم ادامه شو
کامل ش کردی بزار حوصله مو سر بردی
به دختراتون بگين،
اگر خواستی ازدواج کنی
با مردی ازدواج کن
که به جای ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ
ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ می گویند،
ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺟُﮏ ﻫﺎ و… صحبت می کنند؛
تو را ﺑﻪ؛
دوچرخه ﺳﻮﺍﺭﯼ،
کوهنوردی،
ﺗﺌﺎﺗﺮ،
ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ،
ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﺪﻥ،
ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ،
كافه ﺭﻓﺘﻦ ﻭ
ﺷﺐ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻫﻮا،
سفرهاي ﺑﯽ ﻫﻮﺍ،
ﺑﺎ:
ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻭ
ﻋﮑﺎﺳﯽ ﻭ
ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ…
ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ زند.
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ” با تو بودن ” ايمان ﺩاشته باشد
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ
ﻭ ﻫﺮ ﭘﺸﻪ ﯼ ﻧَﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ و ﺑﺮت ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﯿﺮ ندهد.
ﻭ ﺑﻪ تو ﺍﺣﺴﺎﺱ
” ﺭﻓﯿﻖ ” ﺑﻮﺩﻥ بدهد ﻭ
ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ
” ﺯﻥ ” ﺑﻮﺩﻥ!!!
طوﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ
ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ تان ﺣﺴﻮﺩﯼ ﺷﺎﻥ ﺷود…
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ زمان مناسبی رسیده،
که تن به ازدواج بدهی!
وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند
که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت
که تو را فقط زن می داند و زن!!!🍁🍁❤️🩹
عزیزم چقد خوب گفتی…. چقد همه اینا حسرت شبای بیخابی منن… دلم ویرانه ای بیش نیست….
😢😔
اولش می خواستم بگم ببند بابا
ولی وقتی کامل خوندمش حرفت خیلی پرمعنی و زیبا بود احسنت🙂🌹
😘😘😘😘😘😘😘😘😘💞💞💞💞💞💞💞💞😘عالی گفتی عزیزم
آفرین آفرین 👌👌👌
خب دیجی و دکلمه گ و سولومون عزیز دارن میشن سلبریتی های جمع رمان دونی ها
گویش کردم گفتم بدونی😉🙂🌹
خندهام میگیرد وقتی حرف از عشق میزنید…
عشقهایی که دوام آن به ندرت به شش ماه میرسد! عشقهایی که بند میشود به یک شب بخیر و بوسههایی که بوی شهوت میدهند!
عشق را کجای زندگی جا گذاشتیم؟
چرا نمیشود کسی بیاید پشیمانت نکند از بودنش…
رابطههامان اینگونه شده است که
میآید، وابستهات میکند، دلش را که زدی میرود و پشت سرش را هم نگاه نمیکند…
مشکل ما این است که نمیخواهیم عاشق شویم،
فقط میخواهیم تنها نباشیم.
به اشتباه دل میبندیم و به اشتباهِ بزرگتر، بند دل را پاره میکنیم. در اصل همهٔ ما مقصریم.
اشتباه میکنیم در دوست داشتن آدمها
و مدام این اشتباه را تکرار میکنیم…💔
به نظرم قشنگ اومد🙃
💔🥺
وای خدای من عالی بود🥺🥺
فوق العاده بود👏👏🤍
فوق العاده بود🤍👏🌹🌹
خیلی قشنگ بود🥺
این متنو باید ارسلان بخونه😠مردک عشق حالیش نیس ولی دلم واسش میسوزه
منو ببخش دلارای
همش جر و بحث!؟ چشم غره اخم
این هنگامه دوس دخترم نی!
اه هی میگیره بغضمو شبا
میگذره با دلهره سخت وقتی میام ب خونه
چرا تهش اینجوری شد
همش لش بگو منو ول کنه این عشق الکی
همش غر! همش جروبحث…
همه جا تنفر
آخ حالا جواب دارب سگو چی بدم منننن ؟
آه
خدا لعنتت کنه ارسلان
پسرِ حاج ملک شاهان
آه
این هم آهنگ حاج آقا تتلو با اندکی تغییر توسط دیجی توووون 😂😂(با ریتم بخوانید)
امیدوارم مناسب باشه 😂دوستدارم نظارتتون و راجبش بگید ، دیگه نهایت خلاقیتم بود 😂😂😂
😂😂😂
عالی بود لعنتی😂😂😂💛
😂😂😂
عشق واقعا یه حس خیلی پوچ و بی معنی هر کی میگه عاشق شدم وابسته شده ولی اون کسی که این چیزا رو گفت اولی عالی بودش کف کردم
تو بی نظیری دجی😉😂قول میدم اگه خدا زد پس کلم خواستم شوهر کنم تو رو میبرم تو عروسیم بخونی برامون😂
🤣🤣چشم
وایی عالی بودش 😂🤣
آفرین آفرین😂 اگه خواستی آلبوم بدی بیرون اسپانسر خواستی هم هااااا😉😆
😂😂😂
وایی لابد تو پارت بعدی از تعجب دلارای میگه
راستش اگه من بودم دلم آروم میشد با ارسلان مهربون میشدم😁😁😁
کلا من زود میبخشم😂😂😂
منم 😐
خاصیت همه ما فاطمه هاس
آره فک کنم😐
وایی لابد تو پارت بعدی از تعجب دلارای میگه
راستش اگه من بودم دلم آروم میشد با ارسلان مهربون میشدم
مذخرف میشه،چقد من دلارای رو درکش میکنم ولی…😑🙄
شما قدرت درکت بالاس