بوق دوم نخورده بود که صدای گرفته اش در گوش دلارای پیچید :
_ سلام
دلارای زمزمه کرد :
_چی شده؟
هومن جواب داد :
_ نگران نباش چیزی نشده … خوبی؟
دلارای سر تکان داد
دیشب حتی بعد از اینکه فهمید یک غریبه اینطور ماشینش را داغان کرده هم اینطور گرفته نبود
تمام راه برگشت که دلارای را با آژانس رسانده بود سعی داشت حال دخترک را بهتر کند
مدام تکرار می کرد که ایرادی ندارد
اتفاق است و پیش میآید اما دلارای که این حرفها را نمی فهمید
او خوب می دانست همه چیز تقصیر خودش و ارسلان است
اما امروز انگار هومن بی حوصله تر از دیشب بود
_ یعنی چی بگو چی شده
اصلا کجایی؟ میتونی بیای دنبالم؟
هومن پوف کشید :
_ ماشین ندارم عزیزم اذیت میشی تو این هوای گرم
چند روز صبر کن
دلارای شرمنده به زمین خیره شد
_ نه این چه حرفیه پس من حاضر میشم
قبل از اینکه هومن بتواند مخالفت کند تماس را قطع کرد
لباسهایش را پوشید و از اتاق بیرون زد
مادرش با دیدنش ابرو بالا انداخت
_ خوبه دیگه شب تا دیر وقت نمیای خونه
صبح نشده ام میخوای بری بیرون
انگار یادت رفته هنوز ازدواج نکردی
مردم چی میگن؟!
دلارای حوصله توضیح نداشت اما مجبور بود
نمیخواست حساسشان کند
_ دیروز با هم تصادف کردیم ماشینش داغون شد
حالش زیاد خوب نیست
نیم ساعت ببینمش برمیگردم
قبل از این که مادرش بتواند حرفی بزند از در خارج شد
می دانست اگر بماند هم مخالفتی نمی کند
انگار بیشتر از همه خانواده هایشان این وصلت را می خواستند
نزدیک نیم ساعت دم در منتظر ماند تا بالاخره تیبای سفید رنگی برایش بوق زد
هومن صدایش را بالا برد
_ دلی؟ بپر بالا
دلارای لبخند زد و سوار شد
با دیدن چشمان قرمز و موهای نامرتب هومن نگران پرسید
_ چی شده؟
این ماشین کیه؟
هومن لبخند زد و از کوچه خارج شد
_ چیزی نشده اینم ماشین پسرداییمه چند روزی داده دستم
_ از ماشین خودت چه خبر؟
دارن درستش میکنن؟
هومن نگاهش نکرد
_ نه
_ یعنی چی؟
_ گذاشتم برای فروش
_ چرا اون وقت؟!
_ داغون شده درست کردنش پول میخواد
دلارای اخم کرد
یک جای قضیه می لنگید
_به حاجی گفتی چی شده؟
هومن جواب نداد
دلارای خودش را جلو کشید
_ هومن با توام میگم به حاجی گفتی؟
مطمئنم خودش ماشینت رو درست میکنه
هومن پوزخند زد
_ ازش نخواستم درست کنه
ازش پول قرض خواستم
دلارای شانه بالا انداخت
_حالا هر چی
چه فرقی داره
هومن عصبی بود
_ فرقش اینه که وقتی پول قرض می خوای بالاخره پس میدی
دلارای بهت زده نگاهش کرد
_ خیلی خوب چی شده مگه؟
بالاخره که درست میشه
_گفتم که درست نمیشه میفروشمش
دلارای چند ثانیه مکث کرد
کاش آن چیزی که فکرش را میکرد نباشد
کاش ارسلان هم مثل او دلش برای پسرک سوخته باشد و این بازی را تمام کند
دودل زمزمه کرد
_ حاجی پول و نداد؟
هومن به نشان سر بالا انداخت
_ تو این ۲۷ سال هیچ وقت نشده بود ازش چیزی بخوام و نه بگه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ای وای ای وای بازم بوی دردسر میاد 😔🤧
نویسنده دیگه گندش رو بالا آوردی ، خوب پارت نده دیوونمون کردی ، خوندن این پارت سرجمع یک دقیقه هم نمیشه
ادمینننننن
شما مگه با نویسنده در ارتباط نیستی خب بش بگو خواننده های رمانت ناراضین یکم بیشتر بنویس
خیلی کم میزاری … خدایی یه روز آدم صبر کنه واسه چارتا خط؟!!!!
نمیدونم چرا حس میکنم مانیا و هومن تهش کانکت میشن😐😐😐
امیدوارم هومن این وسط قربانی نشه
آره واقعا
چقدر دلم برای هومن سوخت…
منم دلم براش کباب گشت
۹۹ درصد احتمال میدم ارسلان به پدرش گفته و یا به هومن گفته
اره ی چیزی شده
خدا کنه ب باباش بگه
دلارای الان این عاشق کرد چقد بدع عوف
بخوای ب یکی دیگه بزسی پای یکی دیگه وست کنی اون داغون میشه
آره خیلی بده این هومنم فک کنم آدم خوبی باشه واقعا گناه داره🥺
اره خیلی گناه داره
چون می فهمه عشقش ی طرفه هست و قربانی بازی دلارای و ارسلان شده واقعا داغون میشه
خیلی گناه داره حقش این نیست که عشقش به طرفه باشه
ممکنم هست اصن هومن دلی رو دوس نداشته باشه فقط بخاطر حرف حاجی اومده وسط …اخرش معلوم میشه
اره خوب اینم هست راست میگی
دیگه گفتم کمتر ناراحت هومن شیم🥺😂
خودمونو دلداری بدیم😂
خوب کردی فاطمه ذهنم زیادی درگیر بود😂
😂😂😂
دستت مرسی فاطمه ذهنم زیادی درگیر بود😂
چه جالب اسم منم اتناس. خوشبختم
انقد دعوا دوس دارم
ذوق تو از همینجا حس کردم 😂😂
هعی چهار تا کلمه حرف زدن
ارسلان کجایی ک ی دلارای گف دلی بیا بزنش