رمان دونی

 

 

تا جایی که فاصلش دیگه باهام مویی بود.

 

ولی هنوز ندیده بودمش.

اما عطرش برام به شدت آشنا بود.

 

همینکه برگشتم، رو به روم قرار گرفت.

 

ضربان قلبم رفت روی هزار.

خودش بود.

مازیار.

 

_ سلام.

لال شده بودم. به زور زبون باز کردم.

 

و با نگاهی به اطراف گفتم :

تو اینجا چی کار می کنی؟

 

_ گفته بودم کارت دارم

 

_ چه جوری پیدام کردی؟

_ به سادگی. الان وقت این حرفا نیست البته.

 

چشمام رو بستم. دستام رو مشت کردم

 

دلم می خواست سرش عربده بکشم. ولی اونجا نمی شد.

 

از لای دندون های کلیک شده گفتم :

خدا منو بکشه از دست تو مازیار

 

اخماش رفت تو هم. و با تهدید گفت :

 

بار آخرت باشه ازین چرت و پرتا میگی. خب؟

 

هیچی نگفتم فقط با غضب زل زده بودم بهش.

 

نگاهی به اطراف انداخت و گفت :

بریم یه جای خلوت حرف بزنیم.

 

 

 

 

_ من عمرا هیچ وقت با تو جای خلوت نمیام دیگه.

 

یه بار اومدم برای هفت پشتم بسه.

_ دیگه انداختن رو تموم کن.

 

نگفتم بیا بریم خونه خالی. بریم یه گوشه که اینقدر جمعیت نباشه.

 

حرفش رو خیلی جدی زد.

 

چشم غره ای بهش رفتم و دیگه کل کل نکردم.

 

با هم رفتیم زیر یه صخره که تقریبا کسی اونجا نبود

 

تکیه دادم به صخره و دست به سینه وایسادم.

 

اونم جلوم داشت قدم می زد. انگار کلافه بود.

 

تو سه دقیقه که رژه رفت گفتم :نمی خوای حرف بزنی؟

 

مامان بابام الان نگران می شن.

وایساد و خیره شد توی چشمام

 

یه طور خاص نگاهم می کرد.

 

یکم که گذشت هوفی کشید و گفت : استغفرالله.

 

همونجا یهو روی ماسه ها نشست.

 

خشک بود و مشکلی پیش نمیومد.

 

گفت : بشین.

_ راحتم.

_ لج نکن گفتم بشین

 

 

یکم خیره و طلبکار نگاهش کردم.

 

بعد جلوش روی زمین نشستم.

 

منتظر بودم چیزی بگه. اما انگار نه انگار.

 

کلافه هوفی کشیدم و گفتم :

اسکلم کردی؟ خب حرف بزن.

 

یک تای ابروش رو بالا انداخت و گفت :

به به. اصطلاحات جدید می شنوم.

 

_ نه. مثل اینکه تو واقعا منو سر کار گذاشتی.

 

خواستم بلند شم که مچ دستم رو گرفت.

 

نگاهی به دست هامون. بعد به صورتش انداختم و گفتم :

 

می خوای این یکی رو هم بشکنی.

 

تلنگر بدی براش بود. فوری ولم کرد.

 

و با دلخوری گفت : مگه اون یکی رو شکستم که اینجوری میگی؟

 

خیلی لحنش با همیشه فرق داشت.

 

برای همین کشش ندادم. دوباره نشستم و گفتم :

 

حرف بزن مازیار.

 

دیدم لبخند نشست روی لبش و زل زد بهم.

 

دست جلوی صورتش تکون دادم و گفتم :

 

خوبی؟ چرا اینجوری می کنی تو؟

 

_ چه جوری؟

_ بابا حرفتو بزن.

 

_ میشه یه بار دیگه صدام بزنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

پارت نداریم؟

turk_gizi
پاسخ به  ...
1 سال قبل

سایت برا فاطمه نمیاره

...
...
پاسخ به  turk_gizi
1 سال قبل

چرا سایتا نمیارن هزار بار باید بری بیای بلکه بیاره
رمان وان هم رمان هاش بعد دو ساعت به زور میارد

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x