با این عملکرد حرفه ای که آرمین در عرصه ی رانندگی داشت به راحتی توانست خود را به در خانه برساند ، ترافیک چه بود گویی ساعت چهار صبح را در خیابان رانندگی کرده بود
پیکان قراضه اش را جلوی درب خانه پارک نمود و این نزدیکی چند قدمی به سمیه ضربان قلبش را شدت بخشیده بود
از وقتی عاشق شده بود قلبش مال خودش نبود ، قلب او متعلق به سمیه بود ، گویی او اصلا قلب نداشت چرا که زود تر از آن قلبش را به سمیه هدیه کرده بود
به در طوسی و زنگ زده ی خانه شان نگریست ، بی اراده تبسمی به لبش نشست که حرف ها در خود می گنجاند
چه چیزی لبخند به لب هایش داده بود ؟ جز سمیه چه کسی قدرت خنداندن این پسر مغرور و عبوس و بد اخلاق را داشت !
از ماشین بیرون آمده نایلون های میوه را در هر دو دستش جای داد ، کمرش را خم کرده ، به زور با سوئیچش در ماشین را قفل کرد و نگاهش به سمت در خانه شان دوید ….
چه حس لذیذی داشت ، او الان چند قدمی با سمیه بود و این یعنی پرواز در عالم بال شکسته ها ….
لبخندش عمق پیدا کرد ، دلتنگ بود ، دلتنگی را نمی توان با کلمات وصف کرد ، فقط می توان آن را گفت و تو ندانی چیست این دلتنگی
دلتنگی یعنی قلبت داد بزند که من بغلت را می خواهم ، بوسیدن طره موهایت را می خواهم و دیگران فقط بگویند او دلتنگ است
اصلا دلتنگی یعنی آرمین ، اصلا دلتنگی را اگر شخص بود آرمین جناب دلتنگ بود
هی آرمین خوش خیال ! الان برود سمیه تحویلش می گیرد ؟ به او ابراز عشق می کند ؟ نه دیگر سمیه عهد بسته بود که از این عشق و حرارت سوزان آن بر حذر باشد ، هر جا عشق آرمین باشد ، به سنگ دلی پناه ببرد آرمین آمده بود امشب این عشق را به اوج برساند طفلک بیچاره خبر نداشت سمیه آمده این عشق را به درجه ی نزولی ترینش منصب کند
نفس عمیقی کشید و به سمت در خانه حرکت کرد ، کلید داشت اما دستانش پر بود به سختی زنگ درب را فشرد و کمی بعد صدای آشنای خواهرش گوشش را اشغال کرد : بیا تو داداش
در با تیکی باز شد ، با پا در را کنار زده داخل حیاطشان شد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من متاسفانه نتونستم چت روم رو پیدا کنم
به راهنمایی بیشتر نیاز دارم🙏🏻🙏🏻😘
عزیزم بالای صفحه ی صورتی رنگ نوشته چت روم ❤️
مرسی عزیزم
به به چه قلمی چه ذوقیییی ، خیلیییی زیبا می نویسید با این که کوتاه اما زیبا مختصر و عالییی قلم تون ادم کیف میکنه
ممنون عزیزم ❤️
خلاصه این رمان::: آرمین رفت لایی کشید و اومد خونه تا سمیه رو ببینه فقط همین؟؟؟ چرا مثل نمنم بارون پارت میدین شما نویسنده ها؟؟؟؟
چ رمان غمگینی…..ولی خدایی خیلی داری کشش میدی یکم خلاصش کن
کاش زود تر سمیه رو ببینه 🌷
مهسا خانم شما قبلا رمان هم مینوشتین؟ یا این اولین رمانتونه؟
اگه دارین اسمشو میگین ؟ دان کنیم
نه عزیزم اولین رمانیه که در فضای مجازی منتشر می کنم ❤️
پسسس کی قراره آرمین تهفععع سمیه جونو ببینه 🖕🏿😐
اون انگشت چیه 😁