بازگشت به گذشته ….
از خانه ی زنعمویش برگشتند
سمیه حال نزاری داشت ، احوالش به هیچ عنوان به سامان نبود
بدون درنگ به سوی اتاقش روانه شد … تا آنجا با خیال راحت بگرید
هنوز قدمی از قدم بر نداشته بود که صدای مادرش گوشش را در بر گرفت : سمیه !
رو برگرداند ، سر به زیر انداخت و با بغض به زمین چشم دوخت
سودابه نگران جلو آمد ، صورت دخترش را نوازش کرد و متعجب پرسید : چیزی شده دخترم ؟ رنگ به رو نداری ؟ با آرمین حرفتون شده ؟
پس سودابه هم متوجه آن بی محلی ها شده بود
ناگاه قطره اشکی روی صورتش غلتید
قطره اشک دخترک بی نوایش را پس زد
_ مادر دورت بگردم عزیزم. گریه نکن
گریه نمی کرد ، او خود گریه بود و گریه خود او
_ چی شده تعریف کن برام ؟
و تنها چیزی که بر زبانش جاری شد این بود : عادتم مامان ، حالم خوب نیست فقط همین
مهر سکوتی روی لب های سودابه نشست
سری به تایید تکان داد و دخترک را رها کرد ، به حال خود …
سمیه با لبخند تلخی داخل اتاقش شد
دیگر این زندگی را نمی خواست ، زنده بودن را نمی خواست ، بدون آرمین بودن را نمی خواست …
از درون کیفش قرصی بیرون آورد ، نزدیک سی عدد قرص را در دهانش فرو برد ، بدون خوردن قطره ای آب آن حجم از قرص را قورت داد
پلک زد ، اشک هایش جاری شدند و درد قلبش وسعت گرفت
او مستحق مرگ بود حداقل از نظر خودش ….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این چه وضعه رمان نوشته تو رو خدا یکماه یه داران ام نمیزاری
به نظرم اگه ده سال نمیرفت جلو بهتر بود چون الان رمان کامل معلوم شده
سمیه میره عمارت و حتما خودشو به پیام میفروشه و باردار میشه و پیام میمیره و آرمین هم یا ازدواج کرده یا نکرده شایدم اخر رمان با سمیه ازدواج کنن
سلام دوستان من یکی از نزدیکان نویسنده ی رمان هستم ، متاسفانه نویسنده دچار سکته قلبی شده و اوضاع خوبی ندارد ، به من اطلاع دادن تا به شما بگم
سلام دوست عزیز
اگه ایشون بیمار شدن خیلی غلط کردن ک اومدن شروع کردن ب رمان نوشتن😂
واقعا راست میگی؟؟؟
من فکر کردم الکی میگی و اصلا فامیل نویسنده نیستی
امیدوارم زودتر خوب بشه
البته اگه واقعا فامیل نویسنده باشی
انشالله زود تر خوب شن خدا یا خیلیییشوکه شدم
امید است که حالشون خوب بشه🤲🤲
الکی؟؟🥺🥺 امیدوارم زود خوب بشه
دو ماهه ک رمانت رو شروع کردی ولی هنوز پارت ۳۱ هستی
آخه این چ وضعشه؟
سلام
مهسا چرا پارت نمیزاری؟
رمانت شروع خیلی خوبی داشت
هم پارتا طولانی بودن هم سروقت میزاشتی
آبجی یا مرتب پارت بزار یا اصن نزار بنظرم
تروخدا پارت هارو زیاد تر بنویس و زودتر بزار
این چه طرز پارت گذاریه واقعا ؟😐
مهسا بانو لطفا پارت هارو بیشتر کن
مرگ هم ارزوست 💔
#پناه
خیلی کمه هاا
تو رو خدا اینجوری پارت نزار مهسا چند تا با هم بزار
خیلی کم بود چند روز هم نزاشتی لطفا پارت اضافه بده🙄