بعد کلی مسخره بازی ، رفتیم آماده شیم که بریم ناهار خوران ، من چون لباس نیورده بودم قرار بود از لباسای آوا کش برم ، رفتم سر وقت کمد لباساش ، با دقت نگاه کردم که ببینم چی ست کنم ، لگ مشکی با پاییزه سبز چمنی برداشتم ، بلیز بافت مشکی خودم داشتم شال مشکی ، کفش اسپورت با کیف سبز هم برداشتم ، آوا بیشترین خریداش ست بودن و صدالبته رنگ شاد .
آوا ست کرم سفید زده بود
و آرام آبی سفید .
سبد خوراکی که آماده کردیم برداشتیم ، مرغ هایی که از دیشب تو آب لیمو و ادویه هم گذاشته بودیم رو ریختیم تو ظرف چندتا سیخ و نون هم برداشتیم جا دادیم تو ماشین ، عاشق بیرون رفتنای دوستانه و مجردی بودم ، چیزی که تو جامعه ما برای ما دخترا و زن ها ننگ محسوب میشد ، اما خب آدم تا یه جاهایی اهمیت میده .
■□■□■□■
زیرانداز و وسایل رو برداشتیم بریم ، واقعا جای قشنگی بود نفس عمیقی کشیدم ، عاشق طبیعت بودم ، راه افتادیم سمت جنگلش ، راه میرفتیم و حرف میزدیم
_ من برگشتم میرم برای دکوراسیون داخلی شرکت کنم کلاساشو ، دوتا استاد مد نظرمه یکی آریا داداش آراد ، یکی رادان شمس
آوا : _ من بودم میرفتم پیش رادان شمس ، درسته تو شرکت خاندانش کار میکنه و به اون درجه از موفقیت نرسیده اما همه از تدریسش راضین ، هنرجو هم میدونی که زیاد نمیگیره
آرام : _ اونطور که من شنیدم میخواد دوره نذاره دیگه ، اخرین دوره اش قراره برگذار شه از دستش نده
_باید برم یه جلسه ببینم ازش اگه راضی بودم ادامه میدم، اما الکی اسم در نکرده به نظرم ، قطعا تدریسش عالیه.
همونطور که زیرانداز رو مینداختم ادامه دادم
_اما اینم میدونم هزینه های کلاسش سرسام آوره ، باید بتونم اونو هم جور کنم
آوا بهم چشم غره رفت
_خری مگه؟ تهش از ما قرض میگیری بعد برمیگردونی
_ حالا بیخیال این بحث ، دانشگاهو که پیچوندیم چه دلیلی قراره بیاریم؟ اونم با سخت گیری های اونجا
آرام ریلکس برگشت سمتم
_زنگ میزنم قبل فردا سه تا برگه پزشکی میگیرم که مثلا دکتر استراحت مطلق داده بهمون ، این یکی کاری نداره ، چون هم خونه ایم میگیم از هم گرفتیم.
یه اکیپ سمت راستمون نشسته بودن بلند شدن برای بازی ، میخواستن والیبال بازی کنن ، با حسرت زل زدم بهشون ، چقدر دلم الان بازی میخوااااست
آوا نگاهم کرد پق زد زیر خنده
_پاشو ، پاشو میرم میگم ماهم بریم تو بازی
رفت سمت یکی از دخترا و یکم حرف زد ، کنجکاو نگاه میکردم ، کاش قبول کنن با اشاره آوا با هیجان رفتم سمتشون بعد یار کشی با ۳ تا پسر و دوتا دختر هم تیمی شدم، والیبالم حرف نداشت
قبل بازی یه آشنایی دادیم
یکی از دخترا ، سبزه بود با چشمای درشت مشکی دماغ متوسط و لبایی که پروتز کرده بود اما بد نشده بود در کل قشنگ بود و میشه گفت بیشتر چهرش ملیح بود ، اسمش فاطمه بود
دومین دختر سفید بور با چشای عسلی ، خیلی خیلی ناز بود خودشو عسل معرفی کرد و الحق که بهش میومد
پسرا به ترتیب محمد و عرشیا و سام بودن که محمد نامزد فاطمه بود و از لحاظ قیافه سفید با چشم و ابروی مشکی موهاش مدل خامه ای بود و در کل قیافه خوبی داشت از لحاظ هیکلی نه خیلی درشت بود نه خیلی ریز متناسب
عرشیا داداش عسل مو نمیزد قیافشون باهم فقط از لحاظ جنسیتی فرق میکردن
و در آخر سام دوست عرشیا چشمای سبز موهای خرمایی و پوستی سفید دماغش کمی بزرگ بود اما متناسب با صورتش بود و بد نشده بود زیاد
یه تور والیبال آورده بودن که گذاشتنش وسط و هرکی سر جاش موند و آماده برای شروع بازی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من توی استان گلستان زندگی میکنم… شهرستان علی اباد کتول.. 🤌🏿💜
هانی اینکارو نکن توروخدا همین تایم خوبههههه
الان پارتو دارم مینویسم ، تایمش زیاد به برنامم نمیخوره ، بجاش پارتو طولانی تر میدم شباااااا
پس اگر هرچی دیرتر بدی طولانی تر میشه اخر شب بزار😁😁
بچه ها تایم رمان تغییر کرده ساعت ۱۰ شب گذاشته میشه 🙂🧡
هانی جونم میشه رمانتو یکم تغییر بدم بزارم تو چنل یا پیجم البته اگز میخوای اسم خودتو برا نویسنده مینویسم
عزیزم من راضی نیستم حقیقتا ، نذار
هانی جون میشه رمانتو یکم تغییر بدم بعد بزارن تو پیچ یا گروهم البته اگر میخوای اسم نویسنده هم اسم خودتو میزارم؟؟
ای ژاااااانم داریم به رادان میرسییییم
عر منم دلم گردش و بازی خواس با رفیقام🥲😂
عالییی
خیلی قشنگ بود مرسی 🤍💛
فک کنم کم کم داریم به رادان میرسبم😁
اولین کامنت
یکم کم نبود هانی
راستی بچه ها بیاین خودمونو معرفی کنیم
هانی تو هم خودتو معرفی کن اشنا شیم
من مانلی عظیمی
اهل کردستانم
۱۷ سالمه دهمم🤦🏻♀️
هانی اسمت کردی نیست؟
میدونم کم بود اما سه روزه به شدت مریض شدم و خیلی سخت بود نوشتن برام این پارتو هم زیاد نفهمیدم چی نوشتم حتی ، ساعت 3/30 نوشتمش که فقط برسونم و منتظرتون نذارم
من هانی 19 سالمه از لرستان
اشکال نداره ایشالا خوب شی زودتر ما به همینم راضیم ولی ادامه بده قطع نکن
اشکال نداره ایشالا زودتر حالت خوب شه
فقط ادامه بده و مارو تو خماری نذاررر
برای همین گفتم اسمت شبیه کردیه چون لری و کردی خیلی شبیه همن
هم تباریم منم اهل لرسونم خرموعه
غزال۱۵
اوکی بندع رها هستم 15 سالمه اهل تهران
من ستایش 15سالمه از تهران