رمان رسپینا پارت 33 - رمان دونی

 

_نامزدش مقصر بود اما تقصیرا افتاده بود گردن آوا
_آوا رفته بود ؟ کدوم شهر؟
این تاخیرش در پرسیدن انگار یه چیزایی فهمیده بود اما نمیخواست قبول کنه
چشمام رو به هم فشار دادم
_گرگان
و نذاشتم چیری بگه و ادامه دادم
_آرام که فهمید فقط میخواست بره منم تنهاش نذاشتم و باهاش رفتم ، خودمونو نشون ندادیم تا بتونیم مدرک گیر بیاریم و بعد سه روز یه ویدیو تونستم بگیرم
انگار فهمیده بود که نذاشت ادامه بدم
_ روزی که ویدیو پخش شد اینجا بودی
_همون روز پخشش نکردم ، همون روز توی مسافرخونه تهدیدم کرد ، اما اهمیت ندادم ، بخاطر موقعیت بابای آوا بهش نزدیک شده بود ، و من با نشون دادن ویدیو همه چیو خراب کرده بودم اومد تهدید کرد اما آرام و آوا با باباشون هماهنگ کرده بودن چیزی نشه و خیالم راحت بود ، اما سعی کرد آوا رو با من لج کنه و دورم کنه و ضربشو بزنه ، منم ویدیو رو پخش کردم
_پس اونی که سر کرده بود تو کاراش و گردو خاک کرده بود تو بودی ،
صورتش سرخ شده بود اما عصبانیتش رو کنترل میکرد ، مطمئن بودم بخاطر رها عصبی شده
_اون دختر تو اون ویدیو چه گناهی کرده ؟ ابروی اون دختر چی ؟ فقط لج کردی با اون مردک ؟ کسی که اونجا کار کرده فهمیده اون خواهر من بوده ، از آشناها کسی اون ویدیو رو با دقت ببینه متوجه میشه رهاعه و اینکارت رها رو خراب میکنه
سعی میکرد صداش بلند نباشه اما نمیتونست ، چشمام رو بستم
صدای کوبیده شدن در رو شنیدم ، کاملا حق داشت و زبونم کوتاه بود تو ان شرایط ، من به هیچ چیز فکر نکردم و ویدیو رو پخش کردم ، درسته تصویر رو تار کرده بودم اما کارم اشتباهه محض بود .
روز سختی رو گذرونده بودم و فقط میخواستم بخوابم ، به هیچ چیز فکر نکنم قرص آرامبخش برداشتم با یه لیوان آب رفتم سمت اتاقم ، نمیخواستم بخورم اما اگه خوابم نمیبرد و مجبور میشدم ، میخوردم .

~~~

وقتی بیدار شدم تصمیم گرفتم وسایلم رو جمع کنم برم شهرمون ، حرف زدن با بابام بهترین تصمیم بود ، و حالا وسایلم رو جمع کرده بودم ، با یک چمدون و یک کوله بلیط اتوبوس گرفته بودم و منتظر آژانس شدم .
از پنجره متوجه اومدن آژانس شدم با آوا و آرام خداحافظی کردم و راهی شدم
زودتر از چیزی که فکرشو میکردم کارا جور شد و سوار اتوبوس شدم ، هندزفریمو زدم و چشمام رو بستم ، به رادان حق میدادم ، خواهرش بود همه کسش بود ، منم بودم جوش میوردم اما به قدری خوب تربیت شده بود که با اسم غیرت دست روش بلند نمیکرد ، شاید توبیخش میکرد اما حد میدونست ، آرامش رها رو مهم تر میدونست ، از حرفاش مگه میشد متوجه عصبانیتش از امیر نشد ؟ مطمئن بودم امیر بیچاره میشه چون رادان ولش نمیکرد ، به کل میشه گفت امیر دیگه کارش تموم شده اس .
بعد کلی بالا پایین کردن فکرم تصمیم گرفتم به رادان پیام بدم :
_سلام، اشتباهم بابت اون فیلم و تیترش رو قبول دارم ، بابت کاری که با امیر کردم پشیمون نیستم اما برای رها پشیمونم. به قدری عصبی بودم و میدونستم امیر زهرشو میریزه از روی حرص و بدون فکر اون کار رو کردم و واقعا متاسفم ،
یه مدت نیستم به دو جلسه هم نمیرسم ، گفتم اطلاع بدم ، خدانگهدار.

گالریمو باز کردم ، عکسای دسته جمعیمون با بچه ها تو این مدت رو باز کردم زوم کردم رو رادان ، نمیدونم چطور شد که انقدر عاشقش شدم ؟ چی شد که حاضرم جونمم بدم براش ؟
نفسمو دادم بیرون ، باید درستش میکردم همه چیو ، نمیخواستم بخاطر اشتباهم رادان رو از دست بدم
با رسیدن ب شهرمون حس میکردم بخاطر دیدن خانوادم کل خستگی و ناراحتی ازم دور شده ، به بابام گفته بودم دارم میام و قرار بود بیاد سراغم ، آروم پیاده شدم با دیدن بابام محکم بغلش کردم ، صدای خنده های آرومش تو گوشم پیچید
_تو هنوزم سر به هوایی که دختر بابا
با شیطنت جواب دادم
_دیدن شما هوش از سرم پرونده دیگه چیکار کنم؟
_برو وسایلتو بیار کم زبون بریز .
وسایل رو توی صندوق عقب جا دادم و خواستم بشینم که با دیدن خوراکی های مورد علاقم رو صندلی با خوشحالی نگاه بابام کردم
_اینطور قبول نیست جناب ، بزار برسم بعد دلبری کن دل ببری
بلند خندید و زیر لب یه پدرسوخته نثارم کرد .
تا برسیم نصف خوراکی هارو تموم کردیم دوتایی و حرف زدیم ، اینکه نبودم چه اتفاقایی افتاده تو خونمون
_خواهرات عین همیشه با هم جنگ دارن منم که میشناسی رفتارم چجوریه
_ بله بله میدونم ، قطعی میگم نشستی تخمه شکستی و خندیدی بهشون
خندش مهر تایید بود
بابام آدم خوش خنده ای بود، اوایل سخت گیر بود اما به مرور خیلی بهتر شد ، به یه سری مسائل گیر میداد قبل اما الان براش عادی شده بود.
با هیجان نگاهمو به خونه انداختم ، مامانم اسپند به دست جلو آشپزخونه بود اسپند رو دور سرم چرخوند و در نهایت محکم بغلم کرد ، از فرصت استفاده کردم و حسابی خودمو لوس کردم براش ، تو خونمون رفتارم درست مثل دختر کوچولوی ۴ ساله تخص و سرتق بود و هرکس میدید تعجب میکرد از رفتارم بیرون و داخل خونه

نرسیده بحث با خواهرام شروع شد ، همش میزدیم تو سر‌ و کله هم ، جونمون واسه هم در میرفت اما باید همو اذیت میکردیم تا بلکه راضی شیم
خواهر اولیم راحیل ازم هفت سال بزرگتر بود
خواهر دومیم ریما ازم پنج سال بزرگتر بود
و خودم بچه سوم از برادرم سه سال بزرگتر بودم داداشم رادمهر
اسم مامان و بابام هردو به حرف ر شروع میشد راحله و روزبه و به همین علت اسم مارو هم اینطور انتخاب کردن .
نگاهم به مامان و بابام دوختم هنوزم که هنوزه عشق و علاقشون بهم کم نشده که هیچ بیشتر شده ، الان که عاشق و شیفته رادان شده بودم تازه درکشون میکردم.
عشقی که بین مامان و بابام بود خیلی بزرگ بود
دوتا مادربزرگام اول همسایه بودن و بعد دوست صمیمی میشن به قدری صمیمی میشن که تصمیم میگیرن دختر و پسرشون باهم ازدواج کنن ، قبل از اون پدر و مادرم از این تصمیم خبر نداشتن و جداگونه از هم خوششون میومد ، مادرم زیادی جسور بود، توی اون دوران که حرف زدن یا دیدن یه پسر نامحرم ننگ بود ، با بابام پنهونی قرار میذاشت اونم توی دشت و باغ های نزدیک روستای خودشون که اگه دیده میشدن به شدت بد میشد ، اما جسور و بی پروا بود و کاری که میخواست رو انجام میداد ، جسارت و بی پرواییم رو از مامانم به ارث برده بودم .
دشت و باغی ک قرار عاشقانه ی مامان و بابام اونجا اتفاق میوفتاد رو بابام خریده بود و همیشه آخر هفته رو اونجا میگذروندن
_بابا میشه فردا بریم باغمون ؟ دلم واسه اونجا تنگ شده
ریما چشم غره بهم رفت
_ما همینجوریش اخر هفته ها اونجاییم ، میخوای کل هفته رو بریم اونجا ؟
_من نبودم ، الان دلم هوا کرد ، تو ناراحتی نیا ، بشین سرتو کن تو گوشی
ادامو دراورد و دوباره سرشو کرد تو گوشی
_خودمو خودت میریم فرداشب مهمونیه مامانت اینا خسته میشن
_باشه ، بهتر که کسی نباشه .
بابام فهمیده بود میخوام باهاش راجب یه سری چیزا حرف بزنم و غیر مستقیم گذاشته بود برای فردا ، اینطور بهتر بود ذهنمو مرتب میکردم ببینم چیو بگم چیو نگم .
راحیل بعد شام حاضر شد بره خونه خودش ، سه سالی بود ازدواج کرده بود و زندگی خوبی داشت و راضی بود ، راحیل و ریما شبیه من بلند پرواز و جسور نبودن ، حتی با عشق ازدواج نکردن
مامانم همیشه معتقد بود آدم باید عاشق شه و ازدواج کنه و خوشبختی تو دل آدمه ، راحیل که با عشق نبود اما بعدش شوهرشو دوس داشت اما ریما اکثرا به مادیات توجه میکرد ، به موقعیت شغلی و همچین چیزایی که بابام مخالف بود ، یه بار هم خیلی جدی با ریما حرف زد که تو بخاطر مادیات ازدواج کنی وقتی اونارو از دست بده میخوای زندگیتو خراب کنی و جدا شی و این ضرر به خودت و روحته

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی تام
بی تام
2 سال قبل

رمان رفت رو سایلنت بازم

Ghazaleh Behzad
Ghazaleh Behzad
2 سال قبل

نویسنده عزیز امیدوارم کنکورت رو خوب داده باشی و تو هر رشته ای که دوست داری موفق باشی❤
ولی خب بعد کنکور دوست داشتیم پارت گذاری مثل قبل باشه. چون دیشب جبرانی گذاشتی یعنی امشب قرار نیست دیگه پارت داشته باشیم؟ نامردیه خب🙁

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

قرار بود ۳تا پارت باشه

Hani
Hani
2 سال قبل

دو پارت کامل اندازه حرف شمار تلگرامه بیشتر از این واقعا سخته

Sania
Sania
2 سال قبل

قرار نبود امشب بیشتر شه !!؟؟؟

سوگل
سوگل
2 سال قبل

رمانت دیگه هیجان نداره الان چند تا پارت که اتفاق خاصی نیفتاده 😶

Hani
Hani
پاسخ به  سوگل
2 سال قبل

رمان من کلا هیجانی نیست ، یه روند عادی و معمولی با ژانر درام عاشقانه اس 🤷🏻‍♀️🙂

سوگل
سوگل
پاسخ به  Hani
2 سال قبل

چه بد ولی بازم از رمانتیک خوشم میاد 😁

سوگل
سوگل
2 سال قبل

💛😘 بد نبود ولی قرار بود بیشترش کنی؟ ؟؟؟؟

سوگل
سوگل
2 سال قبل

عالی😘 رمان قشنگیه نویسنده ممنون برای پارت گذاری به موقع و متن پارتا ولی قرار بود بیشترش کنی؟!؟!

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x