صدای آرام بقدری بلند بود که واضح شنیده میشد :
_اینو کی راه داده تو خونه؟ به چه حقی پاتو گذاشتی اینجا؟ همین حالا گم میشی میری
_آرام ، من کارش داشتم میخواستم حرفاشو بشنوم
_تو غلط کردی ، همه چیز واضحه ، چرا باز اینو راه دادی اینجا؟
_چون میخوام حرفاشو بشنوم ، حرفایی که پشت تلفن زد غیر منطقی نبودن
_ تو .. تو هنوز با این بیشرف در تماسی؟ آوا چرا انقدر خری؟ چیو نمیفهمی ؟ چه حرفیش منطقیه آخه ؟
_هم من هم تو میدونم این چه آدم کینه ایه ، چرا دفعه قبل کاری نکرد؟ میتونه دلیلش این باشه که واقعا نقشه باشه و رسپینا هم طبق نقشه پیش رفته باشه .
چشمام گرد شد ، چند دقیقه ای سکوت شد و بعدش صدای نحسشو شنیدم
_رسپینا منو میخواست ، هنوزم میخواد ، همش طبق نقشه بود که آوا از سر راه برداشته شه بعدش همون جنگ و دوستیتون بهم بخوره که راحت باهم باشیم.
مات موندم ، چه نقشه ای ؟ اینجور میخواست ضربشو بزنه؟ لعنتی
صدای آرام دیگه فرقی با داد زدن نداشت
_احمقی تو آوا ، احمقی ، برای رادان که ماجرا رو توضیح داد کر شده بودی ؟ تو مسافرخونه هم تهدیدش کرده بود ، یادت نیس دیر کرده بود؟ نگران شدی ؟
کاش کمک آدمی مثله تو نمیکرد ، بخاطر توعه نفهم با آدم کینه ای مثل این بیشرف در افتاد ، بعد تو به رسپینا شک کردی ؟
میخوای حرفشو باور کنی بفرما برو ، نصف این خونه واس اونه نصفش واسه ما که سهم من و رسپینا بیشتر از توعه ، وقتی میخای با آدم لجنی مثله این حرف بزنی نکشش تو این خونه که خونه نجس نشه
_ تو طرف اونی یا طرف من ؟ منی که خواهرتم؟
_ من طرف کسی نیستم اما عین تو کور نیستم ، زودتر جمع کن برین هر حرفی دارین بزنین رسپینا بیاد بحث بالا میگیره
_ اگه بیاد یعنی ترسی از امیر نداره ، اون همه تهدید ، چرا نترسه و بیاد ؟
_آوا هرچقدرم باهات حرف بزنم عین یاسین خوندن تو گوشه خره ، نقشه بود اعتبار این مردکو با خاک یکسان کنه؟ بره شکایت کنه؟
هرچیزی هم که میشد نمیموندم تو این حال ، هرچیزی میشد برام مهم نبود ، کلید انداختم وارد شدم ، خونه تو سکوت مطلق فرو رفت ، یکراست رفتم سمت آوا
_حرف هرکسیو میخوای باور کن ، کسی که منو بشناسه ، این حرفای مضخرفو باور نمیکنه ، حیف اون تایمایی که با توعه بی لیاقت گذشت .
امیر اومد سمتم
_خشمتو کنترل کن بعدا خالیش کن الان بزنی مشخص میشه نقشه نبوده جناب
نشستم رو مبل و حرفم رو گفتم
_ از این به بعد نمیخوام ببینمت آوا ، هیچوقتِ هیچوقت ، همه چی تموم میشه ، این خونه نصفش ماله منه همچنین هزینه نصف وسایل و چیزایی که میدونی ، یا خودت بخر یا میفروشم سهمم رو به یکی دیگه .
دلم نمیخواست اینطور شه اما نه پول داشتم سهم آوا رو بخرم نه مطمئناً اون میفروخت .
مردد نگاهم کرد اما نگاه جدیمو که دید رفت تو اتاقش و با دسته چک برگشت مبلغی نوشت و داد دستم ، قیمتی که نوشته بود به قیمت روز بود ، خوب بود
_ میرم وسایلم رو جمع کنم
آرام پشت سرم اومد
_رسپینا ، صبرکن ، تو این شرایط کجا میخوای بری؟ من از نگرانی میمیرم
موندم آرام اومد تو ، در اتاق رو بستم و برگشتم سمتش محکم بغلش کردم
_ بی خبرت نمیذارم ، موقعی که رسیدم همه حرفارو شنیدم ، عزیزتر از تو واسم نمونده ، کسی که باورم داره ، قبولم داره رو بی خبر نمیذارم ، حتی بیا بهم سر بزن بریم بیرون .
غمگین نگام کرد
_ کجا میخوای بری ؟ خوابگاه؟ مسافرخونه؟ هتل؟
جایی که مدنظرم بود همون خونه بود ، خونه ی خاطرات
_ نه ، تو یه خونه مستقر میشم آدرسشو بعد بهت میدم
_ بذار کمکت کنم ، تا اونجا هم میام باهات.
توقع نداشتم خواهرشو شب ول کنه ، اما بیخیال منم نشد و این برام ارزش داشت .
وسایلم بیرون مونده بود
_ وسایلم رو جا گذاشتم برم و بیام ، از جلوی چشمای پر خشم امیر گذشتم ، میدونستم منتطره تا تنها گیرم بیاره و زهرشو بریزه ، مطمئنا این موقعیت گیرش میومد ، خدا میدونست قراره چه بلایی سرم بیاد.
با وسایلم برگشتم و رفتم تو اتاقم آرام لباسامو داشت جمع میکرد ، اما ناراحت بود
_ با چه ذوق و شوقی اینجارو خریدیم ، چیدیم ، قرار بود همیشه باهم باشیم .
حرفی نزدم نشستم لوازم آرایشم و اکسسوری و لاکام و بقیه وسایلمو جمع کردم ، آرام تقریبا لباسامو جمع کرده بود کمکش کردم و زود همه چیو جمع کردیم
کل وسایلم شد چهار چمدون که دوتا بزرگ دوتا کوچیک ، با ۵ تا کوله پر پر .
با چه آرزویی این خونه رو خریدم ، نفسمو دادم بیرون
_ آرام باهام میای ؟ میخام به عرفان زنگ بزنم با اون برم .
نمیتونستم ریسک کنم آژانس یا اسنپ بگیرم ، امیر انقدر نفوذ داشت و قلدر بود که بتونه آدرسمو گیر بیاره و به عرفان میخواستم رو بزنم
_میام ، عرفان بهترین مورده ، همه چیو فهمیده و در جریانه .
فکر کنم کل اکیپ فهمیده بودن و نمیدونستم واکنششون چطوره
گوشیمو برداشتم شمارشو گرفتم ، نمیدونستم رفتارش قراره چطور باشه و کمی استرس گرفتم
با جواب دادنش یکم استرسم کم شد که حداقل جواب داد
_الو ، سلام عرفان…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوگل
سوگل
2 سال قبل

نویسنده تو که نمیتونی مسئولیت قبول نکن یا گوشیت هنگ کرده یا باید کنکور بدی بعدشم هعی میگی بیشترش میکنم پارتا رو ولی خبری نیست مجبور نیستی که تو که نمیتونی نزار مسئولیت قبول نکن😑😒

Hani
Hani
پاسخ به  سوگل
2 سال قبل

عزیزم این پارت ۳۶ هس که دیشب ساعت ۱۰ گذاشته شد ، پارت ۳۷ هم ساعت ۱۰ صبح گذاشتع شده 😐
من الکی مسئولیت قبول نکردم سر ساعتم پارتا رو واسه فاطمه جون فرستادم ، بخاطر کنکورم متوقف شد یبارم گوشیم ، به جز این دوتا همیشه سر ساعت بوده 🙂🌱

سوگل
سوگل
پاسخ به  Hani
2 سال قبل

ولی پارت ۳۷ نیست عزیزم😑 منظور بدی نداشتم از اینکه گفتم مسئولیت قبول نکن😊💛 فقط نمیدونم چرا نمیتونم پارت ۳۷ بخونم😞

سوگل
سوگل
پاسخ به  Hani
2 سال قبل

مرسی عزیزم💕💕💕

همچو دُر
همچو دُر
2 سال قبل

۱۰ صبح شده پارت جدیدو نمیزاری؟؟؟

سوگل
سوگل
پاسخ به  همچو دُر
2 سال قبل

نویسنده فقط بلده الکی بگه بیشترش میکنم😐

Hani
Hani
پاسخ به  همچو دُر
2 سال قبل

پارت ۳۷ گذاشته شده ، دیشبم که ۳۶ گذاشته شد یعنی همین پارت 😐💔

Hani
Hani
2 سال قبل

زیر پارت قبلی گفتم ، یکبار هم اینجا میگم ، دو پارت از این به بعد داریم هم ۱۰ صبح هم ۱۰ شب

سوگل
سوگل
پاسخ به  Hani
2 سال قبل

چه خوب 😘😘
مرسی 💚 کاش همه نویسنده ها اینطوری بودن

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x