فاصله کمی تا در خروجی مونده بود و من دیگه رمق و نایی واسم نمونده بود ریه ام از بی اکسیژنی به سوزش افتاده بود و گلوم راهش بسته شده بود و سعی میدونستم با دو سه بار دم و بازدهم بیهوش میشم و مرگم حتمیه ، تند تند سرفه میکردم ، بزور با تمام توانم در رو کشیدم و باز شد ، خودمو انداختم تو راهروی ساختمون و کمی راه نفسیم باز شد تند تند نفس کشیدم تا اکسیژن بهم برسه ، بدنم بی حس بود خودمو کشوندم سمت آسانسور اما چشام سیاهی رفت و دستمو آوردم بالا که دیوار رو بگیرم اما سرگیجه باعث شد اشتباه کنم و از ۴ پله کنار آسانسور بیوفتم پایین ، حالم خوب نبود باید خودمو به پایین میرسوندم و از نگهبانی میخواستم زنگ بزنه اورژانس
با هر سختی که بود خودمو به آسانسور رسوندم و قسمت پارکینگ رو انتخاب کردم و گوشه ای از آسانسور افتادم ، با اعلام شدن اینکه رسیدم با تمام تلاشم در رو باز کردم و تا اتاق نگهبانی خودمو رسوندم اما سرم سیاهی رفت و افتادم کنار اتاقک نگهبانی
~~
چشمام رو که باز کردم توی بیمارستان بودم دستگاه اکسیژن بهم وصل بود
_جناب سروان بهوش اومدن ، اما زیاد توانایی حرف زدن ندارن بهتره ازشون زیاد سوال نپرسید
مرد جوونی اومد سمتم
_سلام خانوم ، از دادگستری…. خدمت رسیدیم ، چه اتفاقی دقیقا براتون افتاد؟
_نصف شب احساس خفگی کردم وقتی بلند شدم در پنجره و بالکن باز نشد بزور خودمو به اتاقک نگهبانی رسوندم و بعدش رو دیگه نمیدونم
_به کسی مشکوک هستید ؟ کسی که باهاتون دشمنی داشته باشه یا تهدیدتو کرده باشه؟
بلافاصله امیر یادم اومد ، میتونست کار خودش باشه اما نخواستم فعلا بازگو کنم
سرمو تکون دادم
_خیر
_شماره تماس از خانوادتون آشنایی کسی بدید
_خانوادم شهرستان هستن نمیخوام نگرانشون کنم فردا بهشون اطلاع میدم ، میتونم با گوشیتون یه تماس بگیرم؟
_از پرستار بگیرید من باید برم خانوم ، امیدوارم حالتون زودتر بهبود پیدا کنه ، خدانگهدار
_مرسی خدانگهدار
منتظر موندم تا یه پرستار بیاد ، بالاخره بعد چند مین که برای من سخت گذشت اومد
_ببخشید میتونم با گوشیتون یه تماس بگیرم ؟
_حتما عزیزم ، فقط ماسک اکسیژن رو زیاد برندار تنفس عادی باعث درد تو قسمت ریه میشه برات
_مرسی
گوشیو گرفتم ، شماره رادان رو حفظ بودم شماره گیری کردم گذاشتم زنگ بخوره
برنداشت ، شماره غریبه بود و کم جواب میداد ، سه بار دیگه تماس گرفتم بار چهارم ناامید شده بودم که جواب داد
_الو
با صدایی که بزور درمیومد جواب دادم
_رادان منم رسپینا
صداش هول شد و نگران
_رسپینا؟ خوبی؟ این شماره کیه؟ کجایی تو؟
_بیمارستانم ، شماره یکی از پرستاراعه گوشیو میدم بهت آدرس بده .
نمیخواستم ماجرارو پشت تلفن بفهمه و هول شه و دست و پاشو گم کنه
پرستار هم متوجه خواستم شده بود و فقط آدرسو داد.
چشمام و بستم که استراحت کنم تا رادان بیاد ، ثانیه ثانیه اش عذاب کشیده بودم
من جز امیر دشمن دیگه ای نداشتم یقین داشتم کار اونه اما ممکن بود مشکل از ساختمون باشه .
در که با سرعت باز شد متعجب برگشتم سمت در و با دیدن رادان تعجبم چند برابر شد ، خیلی زود خودشو رسونده بود.
با دیدن من و ماسک اکسیژن فکر کنم یه سکته ای رو زد ، خودشو بهم رسوند و دستمو گرفت
_چیشده ؟ چه اتفاقی افتاده؟
ماسک اکسیژن رو برداشتم جواب بدم اما سرفه های مداومم اجازه نداد
پرستاری که تو اتاق بود با آرامش توضیح داد
_گاز گرفتگی ، نصف شب متوجه شدن و خودشونو به نگهبانی رسوندن اون اقا هم با اورژانس تماس گرفته ، میتونم بهتون بگم که خیلی شانس آوردن که الان نفس میکشن مثل معجزه میمونه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارتو با تاخیر فرستادم لطفا آپلودش کن 🥺
به تأخیرای تو ما دیگه عادت کردیم نویسنده جان 😏 اگه به موقع میذاشتی تعجب میکردم😁
😂😂
هر یه ساعت یه پارت بزار من حوصلم سره🤕😂
هعیش، ای کاششش
کاش همینطور بود