رمان رسپینا پارت 7 - رمان دونی

 

تو این تایم بوتیک معمولا خلوت بود جزومو در اوردم مشغول به خوندن شدم ، همیشه همین وضعم بود تایمای خالی تو بوتیک درس میخوندم واسه دانشگاه تا مشتری بیاد ، در حال خوندن بودم که در باز شد سرمو بالا آوردم پدر آمین و آراد بود صاحب اصلیه اینجا ، حدسش سخت نبود برای سرک کشی اومده باشه ، خیلی آدم متواضع و خاکی بود هیچوقت از بالا به آدما نگاه نمیکرد و همین بود که خیلی خیلی براش ارزش قائل بودم :
_سلام آقای سپهری خسته نباشید
_سلام دخترم ، تو راهت باش من یکم به مغازه ها اومدم سرک بکشم ببینم همه چیز سر قاعده خودش هست یا نه
سری تکون دادم و دوباره مشغول خوندن جزوه شدم ، اون یه سالی که پشت کنکور موندم انقدر بهم سخت گرفتن تا تونستم دندون شهید بهشتی قبول شم اما استارت سختی ها از همونجا شروع شد
_دخترم سختت نیس تو این شرایط درس خوندن؟
لبخند محوی زدم : درس خوندن کلا سخت هست آقای سپهری اما خوب قراره آیندمو بسازه هرجا باشم باید بخونم چه اینجا چه کتابخونه چه خونه
سری تکون داد و خدافظی کرد و رفت ، تا رفت مشتری وارد شد جزوه رو گذاشتم رو صندلی و بلند شدم به مشتری برسم ، تا ساعت ۱۱/۳۰ هم درس خوندم هم به بوتیک رسیدگی کردم با اومدن دنیا تایم کاری من تموم شده بود و این خوب بود ، از پاساژ زدم بیرون مسیرم پارکی بود که نیم ساعت فاصله داشتم هندزفریمو گذاشتم تو گوشم آهنگ مورد نظر رو پلی کردم و راه رفتم ذهنمو خالی کرده بودم تا با آرامش راه برم
این پارک جایی بود که همیشه میومدم و بهم آرامش میداد ،
تا به ورودی پارک رسیدم جهتمو عوض کردم سمت جای همیشگی یه آلاچیق که اکثر مواقع خالی بود ، قسمت لبه اش نشستم ظرف غذامو دراوردم مشغول شدم همزمان یه اسنپ گرفتم برای اینکه به موقع به دانشگاه برسم

■□■□■□□

۱۰ مین تا دانشگاه فاصله داشتم ، تصمیم گرفتم به آوا یه زنگ بزنم ساعت ۹ راه افتاده بود حدودای ۳ تا ۴ میرسید
_به به صدا جونم خوش میگذره تو راه؟
_مرررگ و صدا ، بدم میاد میگی صدا بفهم نفهم ، به کوری چشمت داره خوش میگذره انقدررر خوش میگذره دل و رودم تو حلقمه
ریز ریز خندیدم ، آوا بد ماشین بود اما خیلی خیلی کم ولی امان از اینکه با اتوبوس بره جایی حالش خیلی بد میشد و میدونستم الان رنگش پریده حالت تهوع داره
_من غلط کنم دیگه با اتوبدس سفر کنم ، دارم میمیرم
_ای جان حلوا گیرم میاد
_فقط دعا کن زنده برگردم
به شوخی گفته بود و میخواست بگه برای اتوبوسه اما مگه میشه دختر باشی و نفهمی؟ از واکنش خانوادش میترسید ، استرس داشت ، برای نامزد شدن عجله کرد اما حدسشم نمیتونست بزنه که به اینجا برسه ، پدرش خیلی خشک مذهب بود و من استرسشو به خوبی درک میکردم ، درسته خانوادم اینطور نبود اما یه سری رفتارای خانواده ها مثله همِ
_نگران نباش چیزی نمیشه ، اوضاع هم خیلی قاطی شد وسایلتو جمع کن بیا تو منو داری
_میترسم رسپینا ، نگرانم ، دلشوره و استرس انرژیمو ازم گرفته ، نمیدونم چی پیش میاد
با ایستادن اسنپ وقت نشد آوا رو دلداری بدم و با گفتن بعدا بهش زنگ میزنم گوشیو قطع کردم هزینه رو حساب کردم پیاده شدم .
دانشگاه فضایی که تو رمان ها میخوندیم رو نداشت ، شاید یکم وجه اشتراک میشد پیدا کرد اما در اصل اونطوری که میگفتن نبود
پا تند کردم به سمت کلاس و دقیق به موقع با استاد به در کلاس رسیدم اشاره زد وارد شم زیرلب تشکر کردم و وارد شدم صندلی خالی فقط قسمت وسط بود رفتم نشستم، طبق همیشه یه کوئیز داشتیم از مباحث جزوه جلسه قبل ، با آرامش به سوالا جواب دادم
همیشه درسمو میخوندم و نمراتم خوب بود اما شاگرد ممتاز نبودم چون زیاد نمیخوندم که بخوام با بقیه رقابت کنم علتشم برمیگشت به وقت نداشته ام ، بوتیک و کارای مشاوره و درگیری های دیگه ، تا جایی هم که یادم میاد همیشه همین بودم تا سوم دبیرستان درس خوندنم شب امتحانی بود ، یادمه همیشه سر این موضوع درس با خانوادم درگیر بودم و در نهایت سر کنکور من تسلیم حرفاشون شدم چون اعصابم و روانم کشش بحث و درگیری و طعنه ، کنایه مداوم نداشت
نمیتونستم دلخور شم ازشون چون میدیدم بیشتر از من مشتاق موفقیتم بودن ، اما راهشو بلد نبودن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Raha
Raha
2 سال قبل

عالییییی بود عزیزم

hani
hani
پاسخ به  Raha
2 سال قبل

فدات ک

Niki
Niki
2 سال قبل

ممنونم هانا جونم ، عالی بود🥰❤😘💋
خسته نباشید عشقم

hani
hani
پاسخ به  Niki
2 سال قبل

قربونت عزیزمممم

انیسا
انیسا
2 سال قبل

عاِلی

مانلی
مانلی
2 سال قبل

هانی اگه تونستی عکس شخصیتارو بزار که بهتر تصورشون کنیم

hani
hani
پاسخ به  مانلی
2 سال قبل

از فردا نوبتی عکس شخصیت هارو میذارم

مانلی
مانلی
2 سال قبل

خیلی خوب داری پیش میری هانی
یکم بیشترش کنی به جایی نمیخوره😁

hani
hani
پاسخ به  مانلی
2 سال قبل

سعیمو میکنم بیشتر بنویسم و پارت بدم

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x