امیرعلی نگاهش به سمت خورشید چرخاند …….. نور کم جان اسکله چندین متر آنطرف تر باعث شده بود نیم رخ خورشید اندکی نمایان شود .

ـ چه فکرایی ؟

خورشید لب بر هم فشرد و سکوت کرد …….. چه داشت که بگوید ؟؟؟ ……. اصلا از چه بگوید ؟؟؟ از خیره سری و بی شرمی خودش بگوید که عاشق مردی متاهل شده ؟؟؟ یا از دردی بگوید که جز با عشق او هیچ جور دیگری التیام نمی یافت ؟؟؟

ـ برگردی پیش خانوادت ، می برمت به خونه جدیدت که هم خیالت راحت باشه و هم اینکه دیگه نگران حرف و حدیث مردم نباشی …….. خونت تو محله آرومیه .

خورشید نگاه ناباور و مضطرب و پریشانش را به ضرب سمت او کشید ………. چه می شنید ؟ برگردد ؟ ……… امیرعلی شوخی اش گرفته بود یا قصد بازی دادن او را داشت ؟

حرف الانش را باور کند یا حرف های چند دقیقه پیش و یا حتی چند روز پیشش را ؟ ……… حالا که به او دل باخته بود برگردد ؟ ……… حالا که شب و روزش در فکر کردنِ به او خلاصه شده بود ؟ فکر کردن به اویی که به تنها مالک روح و جسمش تبدیل شده بود .

امیرعلی به چشمان سبز و لرزان او نگاه کرد و ابروانش بی اختیار اندکی از هم فاصله گرفت و نیمچه لبخندی بر لبانش ظاهر شد ………. این نگاه ها را می شناخت ………. این نگاه ها بوی خوبی می داد .

ـ به نظرت من چطور مردی هستم ؟

ـ شما ؟

نگاهش را به چشمان گرد شده از سر تعجب خورشید داد و لبخندش بازتر شد ………. این دختر می توانست به راحتی آب خوردن لبخند بر لبان سرد او بیاورد .

ـ آره من .

ـ خب خب شما مرد خوبی هستید ……….. شاید به ظاهر آدم خشک و یبس و …….. خشنی به نظر بیاین ……… اما ذاتتون دلرحمه …….. یعنی مهربونه …….. شاید نشه دیدش ……… اما میشه حسش کرد .

امیرعلی فرو ریختن چیزی میان سینه اش را حس کرد …….. فرو ریختن چیزی که تمام روح و روانش را درهم می ریخت ………. درهم ریختنی که در عین هیجان ، لذت عجیب و غریبی داشت ……….. یک سمت لبش بالا رفت و تک ابرویی برای او بالا انداخت و خورشید را خلع سلاح کرد .

ـ خب ……… دیگه .

ـ دیگه اینکه ……. خوش قولید ………. دلتونم خیلی بزرگه .

ـ دیگه .

خورشید شانه هایش را بالا فرستاد و گردنش را میان شانه هایش پنهان کرد و انگشتان دو دست لرزانش را که لحظه به لحظه بر شدت لرزشش افزوده می شد را در هم گره زد بلکه بتواند لرزش از سر هیجانشان را سرکوب کند .

ـ همین دیگه .

ـ دوست داری همسر آینده ات چه ویژگی هایی داشته باشه ؟

خورشید متعجب از سوالات منظور دار امیرعلی ، در حالی که حس می کرد تمام جانش را صدای کوبش بی امان قلبش گرفته ، انگشتانش را در هم فشرد ، آنچنان که حس کرد ناخن هایش در پوست دستش فرو رفت .

ـ خب …..خب …… مهربون باشه ……. من و دوست داشته باشه ………. با ایمان باشه ……. خوش اخلاق باشه و ………..

امیرعلی به معیارهای خورشید خندید ……….. نه اینکه معیارهایش بد باشد و نادرست ……… معیارهای خورشید همچون خودش ساده بود و کم توقع . مانند دیگر دختران از قیافه افسانه ای مرد رویاهایش و یا از سواد آنچنانی اش و یا مال و اموال بی حد و نصاب و یا ماشین های آخرین سیستم و خانه فلان جا نگفته بود .

امیرعلی لبریز از حس حریصی که ذره ذره جانش را به تسخیر می کشید و روحش را در می نوردید ، بی توجه به دردی که ممکن بود با فشرد خورشید به خودش ، درد در استخوان های خورشید بپیچد ، خورشید را بیش از پیش به خودش فشرد و ناتوان از کنترل احساسات غلیظ مردانه اش سر پایین کشید و پیشانی خورشید را محکم و طولانی بوسید و خورشید را خجالت زده تر از قبل کرد .

امیرعلی نفس سنگینِ میان سینه اش را صدا دار بیرون فرستاد و سر به سمت آسمان تاریک بالا سرش گرفت .

ـ می دونی خورشید …….. من زمانی که ازدواج کردم فقط ۲۴ سالم بود …….. هم جوون بودم و هم خام . سرم یا تو کار بود یا تو درس …….. کنکور کارشناسی رتبم سه رقمی شد ، دانشگاه امیرکبیر مکانیک قبول شدم ……. تا لیسانسم گرفتم مادرم دستم و گذاشت تو حنا و زن برام گرفت …….. خب قبل از لیلا من هیچ وقت نه دوست دختری داشتم ، نه دنبال کشف این جنس به قول بعضی ها لطیف هم بودم که چه جوریه ، چه شکلیه ، اصلا خواسته هاشون چیه ………. وقتی با لیلا نامزد کردم تمام وجودم شد رسیدن به این دختر .

ـ می دونی خورشید …….. من زمانی که ازدواج کردم فقط ۲۴ سالم بود …….. هم جوون بودم و هم خام . سرم یا تو کار بود یا تو درس …….. کنکور کارشناسی رتبم سه رقمی شد ، دانشگاه امیرکبیر مکانیک قبول شدم ……. تا لیسانسم گرفتم مادرم دستم و گذاشت تو حنا و زن برام گرفت ……..

خب قبل از لیلا من هیچ وقت نه دوست دختری داشتم ، نه دنبال کشف این جنس به قول بعضی ها لطیف هم بودم که چه جوریه ، چه شکلیه ، اصلا خواسته هاشون چیه ………. وقتی با لیلا نامزد کردم تمام وجودم شد رسیدن به این دختر ……. خیلی زود بهش دل بستم ………به الانم نگاه نکن که تبدیل شدم به یه کوه یخ . کوه یخی که انگار خندیدن و خوشحال بودن و حتی زندگی کردنم از یاد برده ……. من این کوه یخی که کنارت نشسته نبودم . ممکن نبود بتونم روزم و شب کنم اما صدای لیلا و حتی شده از پشت گوشی نشنوم ……… انقدر بهش دل بستم ، انقدر همه دنیام شد که نتونستم تفاوت هایی که بین خودم و لیلا بود رو ببینم و بفهمم …….. هیچ وقت به این فکر نکردم که لیلا قبل من با چند نفر بوده ……. نه اینکه ندونم یا خبر نداشته باشم ، می دونستم ولی برام اهمیتی نداشت . زندگی قبل ازدواجش برام مهم نبود ………. اما غافل از اینکه لیلا با هر شناختی که از من پیدا می کرد ، بی اختیار من و با دوست پسرای قبلیش مقایسه می کرد …….. شاید اگر اون مقداری که من بهش دل بستم ، اونم بهم دل می بست وضعیتمون این نمی شد . اما اون فقط من و به عنوان همسرش قبول کرد بدون هیچ دلبستگی و دلدادگی ………. تا چهارسال نمی گم وضعمون خوب بود و همه چیز بر وفق مراد بود ، نه ، اما زندگیمون عادی بود ، یعنی هم خوشحالی داشتیم هم ناراحتی اما عشق ……… هیچ وقت ……… خیلی زود به روزمرگی افتادیم . لیلا فقط با من همبستر شد نه همراه ، نه غم خوار . توقعاتش از من خلاصه شده بود در اینکه ماه به ماه حسابش و پر کنم ……… آزادش بزارم تا هر جور که دلش می خواد زندگی کنه ……. اما اون بجاش هر جور دلش خواست با آبروی من بازی کرد ……… هر جور دلش خواست با غرور و شخصیت من و جلوی هر کس و ناکس بازی کرد ……… خورشید من عاشق بچم ……… چندین سال منتظر موندیم ولی خبری نشد رفتیم دکتر بلکه با دوا درمون بچه دار شیم ، اما اونم نشد . بعد از اینکه مطمئن شدیم دیگه هیچ وقت نمی تونیم بچه ای داشته باشیم ، زندگیمون سرد که بود سردتر هم شد . فقط هم و تحمل کردیم و گذاشتیم زندگی هر جور که دلش بخواد باما تا کنه و هرجا دلش می خواد ببره ……… زندگی ما الان بهم نریخته خورشید ، زندگی ما چندین ساله که نابود شده . چندین ساله که تو قلب و روحِ سنگ شده من دیگه خبری از اون دلدادگی و وابستگی احمقانه گذشته نیست .

خورشید بدون آنکه تصمیمی به بیروت آمدن از آغوش او را داشته باشد ، پرسید :

ـ حالا می خواین چی کار کنید ؟

ـ یه فکرایی دارم …….. اما اول باید از یه چیزی مطمئن شم .

امیرعلی هنوز هم خیره به آسمان مانده بود و خورشید به دریای پر تلاطم مقابلش نگاه می کرد ……… میان سینه و بازوی مردانه او در خلسه ای فرو رفته بود که نه علاقه ای به بیرون آمدن از آن را داشت و نه می توانست از آن بیرون بیاید ………. صدای ضربان آرام قلب امیرعلی میان هیاهوی موج های دریا قشنگ ترین موسیقی بود که در آن لحظه برای او پخش می شد می شد .

امیرعلی متعجب از سکوت خورشید و نفس های منظم و کوتاه او و بدن بی تحرک شده اش ، با فکر اینکه خورشید چرتش گرفته ، سر پایین کشید و تا نزدیکی های صورت او پایین برد .

ـ ببینمت آفتاب ، خوابت برد ؟

صدای آرام خنده خورشید به گوشش رسید و نفهمید کی لبانش برای بار دوم به پیشانی خورشید چسبید و پیشانی اش را بوسید .

ـ نه بیدارم ……… اینجا آرامش عجیبی داره ……. آدم بی اختیار آروم می شه .

امیرعلی لبخند شرور آمیزش را روی لبانش آورد و با شرارت تمام لبانش را به گوش خورشید چسباند و با صدایی پایین انگار که نخواهد صدایش را کس دیگری بشنود گفت :

ـ منظورت بغل منه یا دریاست ؟

خورشید با متعجب چشمانش گشاد شد و لبش را با شرم گزید ……… این گونه شوخی های منظور دار از امیرعلی بعید بود ………. تکانی به خودش داد تا خودش را از بند بازوی مردانه او آزاد کند که امیرعلی حلقه دستش را به دور شانه های او تنگ تر کرد و او را میان سینه و بازویش زندانی کرد .

ـ کجا ؟ ………. تو جات اینجاست .

و با دست آزادش روسری خورشید را عقب راند و روسری لیز خورد و دور گردنش افتاد .

– آقا .

ـ نگران نباش اینجا انقدر تاریکه که چشم چشم و نمی بینه ……. کسی هم نیست ……… فقط خودم و خودتیم . بعدشم آفتاب خانم ، از این لحظه به بعد من امیرعلیم …….. نه آقا .

برای ثانیه ای سکوت میانشان بر قرار شد و امیرعلی با صدایی که مجددا رنگ جدیت گرفته بود و پیدا بود که می خواهد موضوع جدی را بیان کند ، ادامه داد :

– می خوام ازت یه مسئله ای رو بپرسم ……… می خوام بدون خجالت و سرخ و سفید شدن و رو در بایستی جوابم و بدی ……. قبوله ؟

خورشید سرش را بالا آورد از میان آغوش او به چانه مردانه و زاویه دار او که در خط دیدش بود نگاه کرد و باعث شد نگاه امیرعلی هم سمت او کشیده شود .

ـ نشنیدم قبول کنی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۸ / ۵. شمارش آرا ۴

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
2 سال قبل

چرا باید الان تموم بشه
الان فردا از هیجان و کنجکاوی نمیخوابم جواب بی خوابی های مارو شما باید بدی ها😂

مینا
مینا
2 سال قبل

واییی 🥺 خیلی به جاهای خوبش رسید 🥺حسودیم شد🤣 دیگه زندگی امیرعلی میشه همونی که مخواد🥺😍مخوام از خوشحالی گریه کنم😭🥺🥺زود بزار پارت بعدیو مگنه گریه میکنم🥺🥺🥺😭

ناز
ناز
2 سال قبل

سلام خدمت همه و فاطمه جانی ک رمانارو قرار میدین
مرسی از رمان قشنگ 😍

منم میخوام اگه امکانش هست یکی از رمانامو تو سایت قرار بدم
ولی نمیدونم چطوری
اگه میشه گذاشت و امکانش هست راهنماییم کنین .. لطف میکنین 🌹 ممنون

***
***
2 سال قبل

داره جالب می شه😈

مینا
مینا
2 سال قبل

وااااای عاااالیهههههههههه لطفاااا توروخدا یه پارت دیگه امروز بذااااااار من نمیتونم تا فردا صبر کنممممم
لطفاااااااااا😭😭😭

رز
رز
پاسخ به  مینا
2 سال قبل

اخ آره از جایی‌خوبش‌مونده‌

رز
رز
پاسخ به  مینا
2 سال قبل

اخ آره از جایی‌خوبش‌مونده‌
یکی‌‌دیگه‌…

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x