رمان زادهٔ نور پارت 58 - رمان دونی

خورشید ناتوان از مقابله با او ، اجباراً قبول کرد .

ـ باشه قبول .

ـ دوست داری پیش من بمونی ؟

خورشید قلبش انگار کارایی خودش را از دست داده بود که یکی می زد و یکی نمی زد ………. پیشش بماند ؟ این منتهای آرزویش بود ………. اما با چه شرایطی ؟

ـ پیش شما ؟

ـ آره پیش من .

خورشید شوکه مانده بود که چه بگوید ……… دوست داشتن که خیلی دوست داشت . اصلا بودن در کنار این مرد می توانست منتهای آرزوی هر دختری باشد …….. اما صیغه مجدد شدن او را می ترساند ……. دیگر دلش به صیغه رضایت نمی داد . توقعاتش بالا رفته بود . امیرعلی را تمام و کمال می خواست .

ـ یعنی …….. یعنی دوباره صیغه رو تمدید کنیم ؟

ـ میشه این شکلی هم بهش نگاه کرد ……… اما نه دیگه موقت .

ـ پس ……….. پس ………. چی ؟

ـ دائم .

خورشید انگار که برق 220 ولت به او وصل کرده باشند ، جوری از آغوش امیرعلی بیرون آمد که امیرعلی را به خنده انداخت …….. از همان خنده های خاص و مخصوص خودش .

ـ چی ؟ ……. دائم ؟

خورشید باورش نمی شد . فکر می کرد امیرعلی باز هم سر کارش گذاشته ، اما نگاه جدی این مرد و چشمان مصمم و جذابش ، می گفت هیچ شوخی در کار نیست.

ـ آره دائم ……. گفتم که می خوام نظرت و بدون هیچ خجالت یا رودربایستی بدونم …… شاید تو دیگه تمایلی به موندن تو خونه من نداشته باشی ………خورشید من دیگه زندگی هرج و مرج و باری به هر جهت نمی خوام . من یه زندگی آروم می خوام که دوست داشتن و گذشت حرف اول و درونش بزنه ………. من دختری رو می خوام که عاشقش باشم ……… که دوستش داشته باشم .

ـ پس …… لیلا خانم ……. لیلا خانم چی ؟

ـ گفتم که یه فکرایی راجبش دارم . انقدر ازش آتو دارم ، انقدر این چند وقته خود احمقش دلیل و مدرک از خیانتاش کف دستم گذاشته که مجبوره برای رسوا نشدن ، خودش پاش و از زندگیم بزاره بیرون .

خورشید لبش را از فکر خیانت گزید و چشمانش گشادتر از قبل شد .

ـ چی ؟ …… خیانت ؟

امیرعلی از دیدن چشمان گرد و لب گزیده او نیمچه لبخندی بر لبش نشست که بی شباهت به پوزخند نبود ………. خوب می دانست در فرهنگ لغات خورشید ، خیانت نه جایی ندارد و نه معنایی ……… این دختر ساده تر و پاک تر از این حرف ها بود که این واژه جایی در دایرة المعارف ذهنش داشته باشد .

ـ آره خیانت …….. یکی از دوستای لیلا مثلا می خواست از آب گل آلود ماهی بگیره و خودش و جای لیلا خانم خونم کنه ……….. چندتا از عکس های لیلا و داداش دوستش که با هم اکیپی به شیراز رفته بودن و برام آورد .

خورشید به صورت امیرعلی که لحظه به لحظه بر افروخته تر از قبل می شد و لبخند و نگاه هایش رنگ و بوی عصبی می گرفت نگاه کرد ………. فهمیدن اینکه غیرت امیرعلی به جوش آمده ، اصلا سخت نبود .

بیشتر از همیشه از لیلا متنفر شد . چگونه با وجود مردی چون امیرعلی که آرزوی هر دختری بود ، می توانست باز هم به سمت مرد دیگری کشیده شود؟؟؟

ـ اون دوست کثافتِ بدتر از خودش هم عکسا رو با کلی افتخار آورد شرکت و گذاشت رو میزم ……… می گفت لیلا دختر خوبی نیست . زیادی با داداش نگار هم پیاله شده ………. اومده بود بلکه بتونه خودشم از این سفرهٔ باز بهره ای ببره ……… دقیقا از همون لحظه ای که عکسای مزخرف این زنیکه رو با اون پسره حروم زاده دیدم ، لیلا برام مرد . درسته که دوستش نداشتم ، اما اون لعنتی هنوزم زن منه ………. اون نانجیب هنوزم اسمش تو شناسنامه منه . من تو رو صیغه کردم ، تو شرعاً زنمی ……….. دستم باز بود که با تو بخوابم و هزارتا غلط دیگه بکنم که هیچ کس هم چیزی ازش نفهمه …….. اما جلوی هوا و هوسم ایستادم . من یه مردم با کلی غریزه مردانه . خورشید تو خوشگلی ، ملوسی ، طنازی ………. من پسر پیغمبر نیستم که بتونم راحت جلوی دست و پای دل به ایستم و افسارش و تو دست بگیرم . اما با تمام سختی هاش ایستادم ……. اما لیلا چی کار کرد ؟ با اون برادر نگار آشغال روی هم ریخته .

خورشید نگاه نگرانش روی رگ بیرون زده گردن او نشست ……… می دانست این افکار مالیخولیایی بدجوری دست روی غیرت او گذاشته و انگولکش می کند …….. در این چند ماه خوب دستش آمده بود که امیرعلی تا چه اندازه روی چنین مسائل حساس است و غیرت دارد و حتی حاضر نیست ذره ای سرش کوتاه بیاید .

نمی دانست چه کند که امیرعلی را از این حال و احوال بیرون بکشد ……….. امیرعلی را بیشتر از این حرفها دوست داشت که خجالت یا شک و تردید مانع از آرام کردن این مرد دوست داشتنی اش شود .

دستش را روی سینه مردانه او گذاشت و امیرعلی را مجبور کرد تا نگاهش را سمت او بچرخاند ……….. در آن تاریکی هم می توانست اخم نشسته بر روی پیشانی اش را ببیند ……… و یا حتی خشمی که میان نی نی نگاهش جای گرفته بود.

ـ لیلا خانم ضرر کرد ، چون شما رو از دست داد …….. چون عشق شما رو از دست داد ……. چون شما بزرگترین شانس و نعمت زندگیش بودید ………. اما قدر ندونست …….. اونی که الان باخته اونه .

امیرعلی با همان ابروان درهم رفته نگاهش را سمت اویی که هنوز هم میان آغوشش جای گرفته بود ، پایین کشید ………. اگر او نعمت زندگی لیلا بود ، پس خورشید هم نعمت زندگی خودش بود .

ـ حالا حاضری پیش من بمونی ؟ حاضری که با این اختلاف سنیمون ………..

خورشید همچون آهویی مسحور شده در نگاه امیرعلی ، بدون فکر و بدون آنکه بداند چه از دهانش خارج می شود ، میان کلام او پرید :

ـ سن اصلا مهم نیست . سن فقط یه عددِ ……. سن شما زیا …..دم ……

و انگار که برای یک آن خون به مغزش رسیده باشد و فهمید باشد چه بر زبانش بلغور می کند ……….. زبانش در دهانش همچون تکه چوبی خشک شد و با چشمانی گرد و قلبی که فاصله ای با منفجر شدن نداشت ، به لبخند یک طرفه روی لبان امیرعلی و آن ابروان بالا رفته او و نگاه منظور دارش نگاه کرد ……… آنچنان خجالت زده و شرمنده شد که دلش می خواست بی ترس و بدون تعمل خودش را درون دریای پیش رویش پرت می کرد و از مقابل نگاه منظور دار این مرد ، نیست و ناپدید می شد .

امیرعلی با صدایی که به راحتی موج خنده درونش شخص بود گفت :

ـ خب پس با این اختلاف سنیمونم مشکلی نداری ………. پس فکر کنم تمام اون معیارهایی که برای همسر آینده ات در نظر داشتی رو من دارم .

و غیر مستقیم به دوست داشتنش اعتراف کرد …….. همان معیاری که خورشید رویش تاکید داشت . ادامه داد :

ـ ببینم حالا حاضری یک عمر کنار من بمونی ؟

خورشید آنچنان هیجان زده از حرف های غیر منتظره امیرعلی بود که حس می کرد تمام جانش به لرزه ای نامحسوس افتاده ……….. لرزه ای که انگار امیرعلی هم حسش نمود که حلقه بازویش را به دور شانه او تنگ تر کرد و سر او را به سینه اش چسباند .

ـ خورشید .

سرش هنوز هم به سینه او چسبیده بود و امیرعلی به راحتی می توانست حرارت نشسته درون صورت او را از روی پیراهن نازک در تنش حس نماید …….. خورشید ناچارا نگاهش را بالا برد و درون چشمان او انداخت .

ـ بله .

ـ دوست داری با من باشی ؟ کنارم باشی ؟

ـ خب ………. خب ……….

ـ اگر دوست نداری من به هیچ عنوان اجبارت نمی کنم .

و بار دیگر مغز یخ زده و هیجان زده او آنقدر دیر به کاه افتاد که زبانش زودتر دست به کار شد و آبرویش را بر باد داد :

ـ نه نه اصلا اینجوری نیست ، اتفاقا من دوست دارم …..

بی شک در شرف سکته ای ناقص بود که نفسش هم درست و حسابی بالا نمی آمد ……… حرفش را میانه راه رها کرد و با حال بدی آب دهانش را پایین فرستاد و باعث شد لبخند امیرعلی نمایان تر از لحظه پیش شود ……… حال خورشید آنقدر بد شده بود که اگر امیرعلی حلقه دستش را از دور شانه های او آزاد می کرد ، بی شک همچون عروسک پشمی با سر به درون دریا پرت می شد .

ـ پس چی آفتاب خانم ؟ فقط یک کلمه ……. آره یا ……. نه .

مطمئناً چشمان منتظر این مرد بود که مغزش را مختل کرده بود .

ـ آره .

ـ آره چی ؟

ـ من ……… من …………

نمی دانست اسم این توده جمع شده درون گلویش را چی بگذارد ……… توده ای که کم کم حجم می گرفت و تصویر امیرعلی را مقابل دیدگانش تار و تارتر می کرد ………. حالش انگار در عین خوب بودن ، خراب هم بود . نگاه عاشق و شیدایش را بی صبرانه پایین انداخت ……… طاقت دیدن نگاه امیرعلی از این نزدیکی و با این حرارت و عطش و خواستن را نداشت ……….. ناتوان پیراهن امیرعلی را میان مشتش گرفت و فشرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر مجازی به صورت pdf کامل از سوزان _ م

    خلاصه رمان:   تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی می‌گذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجه‌ی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Darya
Darya
2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی👌

زهرا
زهرا
2 سال قبل

زیباااااااا😍

زهرا
زهرا
2 سال قبل

واااییی😍

Zahra
Zahra
2 سال قبل

عالیییی بود❤❤❤

ناز
ناز
2 سال قبل

سلام فاطمه جان
ممنونم از اینکه تو پارت قبلی جواب سوالمو دادی 🙏🌹 سپاسـ
متوجه شدم .. ولی فعلا برنامه های مجازیمو حذف کردم .. فک کردم میشه از طریق سایت قرارش بدم
تلگرام آینده ..👑

رز
رز
2 سال قبل

وای‌خیلی هیجان‌زدم‌مبارکه‌😂

n
n
2 سال قبل

وای خدا

مبینا
مبینا
2 سال قبل

اخییییی

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x