رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۱ - رمان دونی

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۱

♥️به نام خالق هستی♥️

۱۱.۱

که به ثانیه نکشید موبایلم روشن شد.

-الو….. سلاممم برخانم بی معرفت…خوبی ….

با لبخند محوی گفتم:.

+-سلام …. آرمین خوبی؟!….. بی معرفت کجا بود….. این چند روزی که اومدم تهران همش درگیر بودم ….

آرمین خندید وگفت:

-اره در جریانم…..همین چند دقیقه قبل داشتم با آتناز صحبت میکردم….گفت برام…دیگه چخبر خوبی ؟!….

در جوابش گفتم :

+-اره…. خدارشکر من خوبم …. شما چطورین ؟!…. عمو زن عمو…. آقا جون اینا …

آرمین باصدای که پراز غم بود گفت:

-امشب … خونه آقا جون اینا همه جمع بودیم….. جاتون خیلی خالی بود …..
زن عمو ومامان از وقتی که اومده بودن تا برگشت ……. فقط حورا وآتناز میکردند….

با بغض گفتم:

+-الان دیگه ما اومدیم….. چرا اسرار داری …. که یفمیم همه ناراحت هستند…. آرمین ؟!

آرمین خودشم با بغض گفت :

-من منظوری نداشتم…. بخدا ….. انشالله موفق باشی…وقتی ناراحت میشی با من صحبت کنی خداحافظ ….

سریع گفتم:

+-نه آرمین…. منظورم این نبود … منظورم اینه که تواز وقتی فهمیدی…. ما دانشگاه تهران قبول شدیم … میخواهی کاری کنی منصرف بشیم برگردیم مازندران ….

آرمین آهییی کشید وگفت :

– مزاحمت نمیشم ……
برو بخواب فردا کلاس داری دیرت نشه ….فعلا شب خوبی داشته باشی ….

شب بخیری گفتم …

وموبایل را قعط کردم.

موبایلم را روی میز آرایشم گذاشتم .

لباس ولباس های فردا هم را آماده کردم .

وبه تخت خوابم رفتم.

با فکر فردا به خواب رفتم‌.

-حورا ….. حوراییی…اجی بلند شو دیرت میشااا…میخوایم بریم…

چشم هام رو باز کردم که آتناز رو روبه روم دیدم .

با اخم بالشت را روی سرم گذاشتم وگفتم:

+-آتناز …. من امروز خسته ام نمیام کلاس شما برین ……

آتناز با جیغ گفت :

– حورا باز شروع کردی….. مدرسه نیستا! …. که دل بخواهی باشه ….

اهمیتی به حرف هایش نکردم وبه خواب رفتم .

۱۱.۲

اهمیتی به حرف هایش نکردم وبه خواب رفتم .

با صدای موبایلم بیدار شدم.

موبایلم را روی کنسول برداشتم .

با صدای خواب آلود گفتم :

+-بله !…….

نسترن با هول گفت :

-وایییی… دختر بلند شو بیا….. دانشگاهت… چرا الکی نمیایی …..امروز کلاس جدید داریم…
سریع باش……

با هول گفتم:

+- واییییی…. خوا موندم …. الان میام…. خداحافظ…..

سریع به سرویس رفتم.

دست وصورتم را شستم.

ولباس هایم را پوشیدم .

و به نشیمن رفتم.

+-دخترا سریع باشین…. میخوام حرکت کنم….کلاس ها…دیر میشااا….

صدای دخترها بلند نشد.

اوه اوه مثل اینکه دخترا رفتن .

اونم با واحد…

سویچ را برداشتم‌.

وسریع از خونه به بیرون زدم .

با سرعت رانندگی میکردم .

وراه یک ساعته را نیم ساعت طی کردم.

ماشین را در پارکینگ دانشگاه پارک کردم .

به طرف کلاس مون رفتم.

درکلاس نیم باز بود.

وپسری قد بلند وبا کت وشلوار داشت با موبایلش صحبت میکرد.

نگاهی به پسره انداختم ونگاهی به در کلاس .

پسره با اینکه با موبایلش صحبت میکرد.

ولی مشکوکانه به من نگاه میکرد.

بی اهمیت به پسره وارد کلاس شدم.

به سمت آتناز ونسترن رفتم .

با کف دستم به گردن آتناز زدم.

وگفتم:

+-بزغاله …. چرا بیدارم نکردین ؟!

آتناز سرش را مالش دادوگفت:

-اول اینکه بزغاله خودتی….. دوم اینکه صدات زدم ….جواب ندادی …..یعنی گفتی میخواهی بخوابی..

خندیدم وگفتم :

+-حالا خدارشکر ….استاد نیومده ….حالا این استاد جدید کجاست که ما نبینیمش ؟!…. استادم اینقدر تنبل !

نسترن ریز ریز خندید وصدای از پشت سرم گفت :

-خانومه؟!…

۱۱.۳

-خانومه ؟!….

با تعجب گفتم :

+-آریا منش هستم !

پسره با اخم‌گفت :

-خانم آریا منش …بیرون …

با تعجب گفتم :

+-بیرون !

پسره با چشم های سلز جنگلی اش زل زد در چشم هام وگفت :

-بله بیرون …. کجای حرفم‌جای تعجب داشت ؟!…..

کم کم اخم هام در هم رفت وبا اخم گفتم:

+-هی هی بچه پرو…. این چه طرز صحبت کردنه …. مگه توکی هستی؟!…. که منو از کلاس میخواهی بیرون کنی….. واقعاً برات متاسفم !

پسره تک خنده ای کرد وگفت:

-خانم آریا منش !من فکر نمی کنم کسی هستم ….. ولی استاد شما هستم!…. پس به عنوان یک استاد اجازه دارم که دانشجویی… که دیر کرده رو بیرون کنم …. اینم اجازه ندارم؟!……

۱۱.۴

خیلی قشنگ تدریس میکرد.

استاد کت اش را از روی صندلی اش برداشت .

واز روی صندلی بلند شد .

وخسته نباشیدی گفت.

دوباره قبل از اینکه بره بیرون رو کرد سمت بچه ها وگفت:

– لطفا … جلسه بعدی دیر نکنید …..

از دستش حرصی شدم .

میدونم منظورش چی بودا .

به در میگه که دیوار بشنوه .

کل طعنه اش با من بود.

اصلا چرا ازش عذر خواهی کردم .

پسره بیشعور .

با حرص وسایل هایم را داخل کوله ام گذاشتم .

واز جاه بلند شدم .

با آتناز ونسترن به سمت سلف دانشگاه رفتیم .

دخترها روی صندلی نشستند .

صندلی را عقب کشیدم .

وگفتم :

+-دخترا …. چی میخورین … سفارش بدم …..

نسترن در کوله اش را باز کرد .

وگفت :

– بشین …. مامانم سه تا لقمه کتلت برامون گرفته …. بابام گفت از سلف دانشگاه چیزی نگیرین …. خوارکی هاشون مونده هست….

رو کردم سمت بچه ها وگفتم :

+-اگه شلف چیزی نمیخواین بریم بیرون…. داخل محوطه …. دانشگاه بشینیم …..

دخترا بلند شدند وبه محوطه دانشگاه رفتیم .

زیر درخت بزرگی نشستیم .

آتناز گفت :

-از الان به بعد… اینجا بشه پاتوقمون … چقدر قشنگه …

باشه ای گفتیم .

نگاهی به نسترن کردم وگفتم :

+-چقدر دیگه تا کلاس بعدی وقت داریم ؟!….

نگاهی به ساعت اش انداخت وگفت:

-دقیقا یک ساعت دیگه …..

آهانی گفتم .

۱۱.۵

آهانی گفتم .

مسیجی به دخترا دادم.

نفس سریع نوشت :

-سرکلاسیم …

به فاطمه هم مسیج دادم.

ان هم سریع مسیج داد

-استاد داره تدریس میکنه … خونه صحبت میکنیم .

-سلام !

با تعجب به پشت سرم نگاه کردم .

به اخم رو کردم سمت اش وگفتم :

+-سلام …. بفرمایید!….. امرتون……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مگس

    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
S.s
S.s
4 سال قبل

دمتون گرم عالی بود👏👏👌👌

Artamis
Artamis
پاسخ به  S.s
4 سال قبل

S.S…..
جان خوشحالممممم خوشت اومده عزیزم 🙂

Naziiiiii
4 سال قبل

😍😍😍😍😍😍😍

عالیهههههه نسترن جانیییییمممممم😍😍😍

A
A
پاسخ به  Naziiiiii
4 سال قبل

رمان قشنگیه نسترن خانم موفق باشی👏👏

Artamis
Artamis
پاسخ به  A
4 سال قبل

ممنونم A جان خوشحالم خوشتون اومده …

Artamis
Artamis
پاسخ به  Naziiiiii
4 سال قبل

فدات نازییییی جانممممم

Artamis
Artamis
4 سال قبل

وپارت ۱۱

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x