رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۲۰

الَذّی خَلَق سَبعَ سَمواتٍ طباقاً ما تری فی خَلقِ الرّحمن من تفاوُتٍ فارِجعِ البَصَرَ هَل تَری من فطورٍ * ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کرّتین ینقَلبِ الیک البَصُر خاسِئاً وَ هُوَ حسیرٌ »

ترجمه آیات : ( از تفسیر نمونه جلد ۲۴ )

همان کسی که هفت آسمان را بر روی یکدیگر آفرید، در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبی نمی بینی، بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکاف و خللی مشاهده می کنی؟ بار دیگر (به عالم هستی) نگاه کن سرانجام چشمانت (در جستجوی خلل و نقصان ناکام مانده) به سوی تو باز می گردد در حالی که خسته و ناتوان است.

♥️به نام آفریدگار جهانیان♥️

پارت ۲۰

۲۰.۱

شانه بالا انداختم که نسترن به سمت ام آمد.

دستم را گرفت وبه وسط برد .

دخترا دورم حلقه زده بودند.

نسترن بلند بلند میخواند:

+-تولدت مبارک رفیق من…….

کسی که توهمه ای سختیا وتنهایی بوده پشت من ……

باتو میشه خندید حتی به روی غم …..

چی می تونم بگم جز اینڪه عاشقتم…..

تولدت مبارڪ رفیق من ….

خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم…

یه رفیق دارم…..

اگه نبود چقدر بد میشد حالم…..

شمع هارو فوت کن زندگی من…..

امیدورام آرزوهات خاطره شن….

خندیدم وعمیق بوسیدمش …

-حالا نوبتیم باشه نوبت فوت کردن شمع ها هست …..

این صدای هیراد بود.

با هیراد به سمت جایگاهم رفتیم. ۲۰.۲

با هیراد به سمت جایگاه رفتیم.

هیراد شمع هایم را روشن کرد .

همه با هم میخوندن :

-تولد تولد بیا شمع ها رو فوت کنن تا صدسال زنده باشی ….

آترین با خنده گفت:

+اول آرزو کن!…..

داخل آرزوت بگو خدایاااا …

این آترین امشب عاقبت به خیر بشه ..

با این حرفش همه خندیدن .

چشم هایم را بستم .

واز ته دل دعا کردم .

خدا تا اخر عمرم مواظب خانواده ام باشه …

وهمیشه همینجور خوشحال باشم.

چشم هایم را باز کردم وشمع هارو فوت کردم.

صدای دست وجیغ بلند شد.

هیراد رو کرد سمت بچه ها وگفت:

+-دستتون دردنکنه بچه هااا ….از خودتون پذیرای کنید….

جمعیت پراکنده شد .

آرتان به سمتم اومد.

نگاهم کرد وگفت:

+-خوبی؟!…

درجوابش گفتم:

+-مگه میشه بد باشم ؟؟!!….

-نه .

انگار حرفی داشت مردد بود.

نگاهش کاردم وگفتم:

+-بگو !.

نگاهم نمیکرد سرش پایین بود .

-اسم این دوست که موقع رفص برات شعر خوند چیه؟!دختر خوبیه؟!رل داره؟!نامزد داره؟!

درجوابش گفتم:

+-بچه صبر کن ….بیست سوالیه که هی میپرسی…..اسمش نسترنه….خیلی دختر خوبیه …..نه رل داره نه نامزد……

با خنده گفت:

-ای دمت گرم….اجی حورا بیا خواهری کن مارو آشنا کن….من ازش خوشم اومده…

با اخم گفتم:

+-نسترن …دختر اینجور نیست …

با کف دست با پیشونیش کوبید وگفت:

-احمق جان …منظورم این بود اشنا شیم …ازدواج کنیم..

با نیش باز گفتم:

-+حتما …حتما …صحبت میکنم. ۲۰.۳

+-حتما……..حتما…………..صحبت میکنم ….

ممنونی گفت ودور شد..

هیراد وپریما به سمتم اومدن.

پریماه درآغوشم گرفت وگفت:

-عزیزم خیلی خوشحال شدم…تولدت مبارک….گل من ….

خندیدم وعمیق گونش رو بوسیدم وگفتم:

+-مرسی زن داداش گلم ….من فدات…انشالله برای عروسیت میترکونم…

پریماه انگار موضوع مهمی را به یاد آورده بود که گفت:

-راستی …اجی ببخشید بابت خاستگاری…

بخدا قصد داشتیم بگیم…

ومیخواستیم بزاریم توهم باشی…

ولی من خاستگار داشتم وبابام قصد داشت جواب بله بده….

که تا هیراد فهمید ..

با بزرگترا اومدن…

شرمنده گل من…

مشتی رو بازی هیراد زدم که مشغول صحبت با تلفنش بود .

برگشت سمت وسوالی نگاهمون کرد.

بی اهمیت به اون به پریماه گفتم:

+-نه ناراحت از این شدم که خبر ندادین…

ولی به قول معروف گذشته ها گذشته…آینده رو بچسب ….

هیراد به سمتمون اومد وگفت:

-مشکلی پیش اومده‌؟؟!!…

چرا زدی به بازوم…

تا قبل از اینکه جواب بدهم پریماه گفت:

+-دلش خواست….

من خندیدم که هیراد گفت :

-داشتیم پریماه خانم…

پریما اره ای گفت .

که باعث خنده سه تایی مون شد. ۲۰.۴

که باعث خنده سه تایمون شد .

بچه ها گوشی نشسته بودن .

همراه هیراد وپریماه به سمتشون رفتیم.

اکیپ همیشگی .

به جز نسترن که تازه اضاف شده بود.

کنار آرمین نشستم که گفت:

+-تولدت مبارکمون باشه …..

خندیدم وممنونی گفتم.

همون هین سپهردادگفت:

+-خب خاله سوسکه….از دانشگاه چخبر…

خندیدم وگفتم:

+-یه استاد داریم .توپ جیگر ….با اخلاق ….

آرمین تند نگاهم کرد.

که اضاف کردم:

+-البته به چشم برادری….

آترین خندید وگفت:

ای جان گیر کردا؟!

با تعجب گفتم :

+-چی؟!

با دیدن قیافم خندید وگفت:

+-وایی چشاشووو….بابا میگم گلوت گیر کرده دیگه.

تا خواستم جواب بدم آرمین سریع گفت:

+-نه گیر نکرده…

با ابن حرفش همه اویییییی گفتن.

وخودشونم خندیدن.

بی مزه ها !

کجاش خنده داشت.

-سلام .

با صدای آشنا با تعجب سرم را بالا آوردم ونگاهش کردم.

آترین با دیدنش سریع بلند شد واون رو داخل اغوش کشید وگفت:

-سلاممم داداششش…چه عجبب ما داداشمونو دیدم…

خندید وپیشونی آترین رو بوسید وگفت:

-هنوزم آدم نشدی!…..

آرتان هم به سمت اش رفت ولی مردونه دست دادوگفت:

+-دلمون تنگ شده بود!….

ارتان را درآغوش کشید وگفت:

-من بیشتر داداشم…خوشحال دیدمت!

من ودخترا با شوک نگاهش میکردیم. ۲۰.۵

من ودخترا با شوک نگاهش میکردیم.

با پسر ها خوش وبش کرد .

هیراد رو کرد سمت وگفت:

+-اینم آرتین .داداش بزرگتر آرتان وآترین….

واشاره ای به ما کرد وگفت:

+-حورا خواهرم.نسترن دوست خواهرم .آتناز خواهر خواهر محمدرضا.فاطمه دختر عمو آرش.

با خنده گفت:

-نفس دختر عموت .

با این حرف اش همه خندیدم .

که زد رو شونه ای هیراد وگفت:

-دانشجو های خودو میشناسم.

وبعد نگاهی به من کرد وگفت:

-خوبی ؟!…حورا جان….حالتون بهتره اون روز خیلی حالتون بد بود.

با ترس نگاهش کردم که خودش موضوع را گرفت.

ولی آرمین ول کن نبودکه گفت:

+-مگه حورا جان مشکلی داشتن؟!

استاد با همانطور که صندلی را عقب میکشید گفت:

+-اره …یک سرما خوردگی خفیف….که الان بهترن….

ارمین با اخم اهانی گفت.

که همه مشغول صحبت شدن.

سلامممممممم عزیزان .

اگه رمان مشکلی داشت
ومن نمیدونم خوشحال میشم نظرات خودتون رو کامنت کنید که وایرش کنم .

🌹🌸😍

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Artamis
Artamis
4 سال قبل

سلام مارال جانم .

قربونت برم خوشحال خوشت اومده .
اجی چشم سعی میکنم بیشتر کنم .🌹😍💋😚😚😘😘🥰

geshniz
geshniz
پاسخ به  Artamis
4 سال قبل

قربونت عزیزم

Artamis
Artamis
پاسخ به  geshniz
4 سال قبل

خدانکنه خوشگلم…🌹🌸😍

Artamis
Artamis
4 سال قبل

ایلین قشنگم .

اینم پارت .

هروقت اومدی عکس بزار روش قشنگم😍😍

Artamis
Artamis
4 سال قبل

تا اینجا که معلوم شد آرتین داداش آرتان وآترینه .

داریم میرسیم به جاهای خوب خوب😂😂😂

geshniz
geshniz
4 سال قبل

نسترن رمانت خیلی خوبه موفق باشی فقط پارت ها رو طولانی تر بکن

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x