نگاه برمیدارد
چه زود هم رسیده بود
چطور توانسته بود دل از قناریاش بکند؟
نفس عمیقی میکشد
مشکلی با سارا نداشت
تنها از آن دختر و رفتارهایش بدش می آمد
اگر با او برخوردی نداشت شاید از حرکت هاکان این چنین به او برنمی خورد..
البته که هاکان حق نداشت سرکارش بگذارد اما به طور کل دلیل اصلی تمام این حرص و عصبانیتش سارا بود..
همون روز در کافه باید سر و ته آن دختر با آن طرز نگاه های مسخره اش را یکی میکرد
حالش از سارا بهم میخورد
نمی فهمید هاکان چطور از شخصیت او خوشش آمده است؟
طوری همه را از بالا نگاه میکرد که انگار مادرش حین زایمان در ارتفاع به سر میبرده است ..
اخر دلیل دیگری برای آن همه تکبر پیدا نمیکرد
تمام آن هم فیس و افاده بخاطر داشتن هاکان بود؟
چه داشت مگر آن مرد؟
خوش قد و بالا بود میدانست
تحصیلات داشت میدانست
آدم حسابی بود میدانست
اما ..
جوابی برای امایش نبود
مهم این بود که او دوستش نداشت
#پارت_هفتادوهفت
از خانه که فاصله میگیرند تلفنش را روشن میکند
نمیتوانست مدتی طولانی خاموشش بگذارد
هاکان هم که زنگ نمیزد
میرزا هنوز با او کار داشت
جاوید تماس میگرفت تا بپرسد هنوز هم نمیخواهد فکر کند؟
پشیمان نشده است؟
خواهر هاکان ، سوفی زنگ میزد تا مطمئن شود سر ساعت به آرایشگاه رسیده است
طلای قشنگش دل نگران میشد که چرا خاموش است.
به محض روشن شدن گوشی اش نام هاکان روی صفحه می افتد
دستی به چند تار موی بیرون آمده از شالش میکشد و آن ها را پشت گوش هل میدهد
قرار نبود این بار هم جواب ندهد
آیکون سبز رنگ را لمس میکند
و به محض آنکه گوشی را دم گوش میگذارد صدای خشمگین و دو رگه شده از عصبانیت مرد پشت خط را میشنود
– تو زبون آدمیزاد نمیفهمی؟
#پارت_هفتادوهشت
گوشی را میان دست می فشارد و هاکان می غرد
– مگه بهت نگفتم صبر کن میام دنبالت؟ پا شدی کدوم گوری رفتی؟
– درست صحبت کن
صدای بالا رفته اش لرز داشت
گریه اش گرفته بود اما کنترلش میکرد
سالها تمرین کرده بود که در این مواقع جای آنکه اشکش دربیاید حرفش را بزند
– گفتی نمیتونی بیای با آژانس دارم میرم ، دلیلی واسه عصبانیتت نمی بینم وقتی اونی که سر حرفش نمونده تو بودی …
نفس های تند و سنگین مرد را از پشت خط شنید
– حق نداری سر من داد بزنی ، وقتی نمیتونی از پس کاری بربیای قول و قرار نذار ، من مسخره دست تو نیستم هاکان …
لبهایش را بهم فشرد
چندثانیه میانشان در سکوت گذشت و سپس این هاکان بود که پرسید
-کجایی؟
– تو راهم …
– بگو بزنه کنار میام دنبالت
– نمیخوام ، تا اینجا با هر چی اومدم بقیه اشم با همون میرم ، فعلا
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 180
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این رمان امروز پارت نداره؟؟
خیلی خوبه که مانلی بتونه شخصیتش رو حفظ کنه و کم نیاره و به شان خودش ارزش قائل هست
افریننن مانللییی