رمان شاه خشت پارت 15 - رمان دونی

 

 

 

ظاهراً مربی بچه‌ها دچار کسالت شده و نیامده بود، دست آقا هم در پوست گردو.

 

می‌توانستم پیشنهاد بدهم که بچه‌ها را سرگرم کنم ولی زیاد هم ایده خوبی نبود.

 

شاید خوشش نمی‌آمد بچه‌های عزیزکرده‌اش را دست یک زن خراب بسپارد. اصلاً به درک!

 

من که نباید غصه از بالا تا پایین این دنیا را می‌خوردم.

 

سراغ کتاب‌ها رفتم. گزیده اشعار ایرج میرزا!

 

شیرین بود و جالب… ذهنم پرواز می‌کرد بین لغات.

 

همه را نمی‌فهمیدم ولی با گوشی موبایلم دنبال معنی واژه‌ها می‌گشتم.

 

ساعات خوشی را گذراندم.

 

از همه بهتر ساندویچ فلافلی بود که گفتم ابراهیم برایم خرید.

 

اصلاً تمایلی به دیدن آن آشپز دماغو و بی‌ادب را نداشتم.

 

حوالی دو عصر بود که روی تخت کوچک گوشه اتاق دراز کشیدم.

 

آفتاب هنوز پرجان و داغ بود ولی به لطف سیستم تهویه، آزارش به من نمی‌رسید.

 

چند کوسن را دورم چیدم و پاهایم را روی‌هم انداختم، نیمه لم داده، کتاب می‌خواندم.

 

کسی در اتاق را باز کرد و سریع بست.

 

 

 

 

انگار حرف می‌زد.

 

«قبر پدر پدرجد همه‌تون سگ برینه که از صبح یه کاری رو نمی‌تونین درست انجام بدین. همه‌شون رو باید بدم ببندن به فلک قرمساقای پدرسوخته‌ رو!»

 

جناب مستطاب، سرورم! با قیافه‌ای شوکه شده از دیدن من!

 

نخندیدن به وضعش غیرممکن بود.

 

_ چقدر فحش بلدینا!

 

_ نیشت رو ببند، پریناز!

 

لب پایینم را گاز گرفتم.

 

این‌بار به‌جای لم‌ دادن، لبه تخت نشستم.

 

پشت میزتحریر نشست و‌به صندلی تکیه داد.

 

_ از کی اومدی این‌جا؟

 

_ از صبح، گفتین اشکال نداره.

 

_ خیر، ایرادی نداره.

 

به ساندویچ روی میز اشاره زد.

 

_ این چیه؟

 

بلند شدم و ساندویچ را از گوشه میزتحریر برداشتم.

 

_ راستش، گفتم ابراهیم برام بگیره. این شاممه، ناهارمم خوردم.

 

حین گشتن روی میز، گوشه ابرویش را بالا داد.

 

_ مگه غذا نیست توی این خونه که آشغال می‌خوری.

 

 

 

خواستم بگویم «غذای با منت نخورم بهتره.» ولی ترسیدم بازهم دستش هرز شود.

 

_ نه من از آشپزتون خوشم میاد، نه اون چشم داره من‌و ببینه‌. منم با دوتا لقمه سیر می‌شم، حرص خوردن نداره.

 

مکث کرد. هنوز روی میز پی چیزی می‌گشت.

 

یک مرتبه!

 

سرش را خم کرد و از سطل آشغال کاغذ مچاله‌شده‌ای را بیرون آورد… دست‌خط من!

 

«پریزاد خر است.» و البته قلمی که نوکش را شکاندم!

 

_ پریناز!

 

خب ظاهراً بازهم به دردسر افتادم.

 

_ بله؟

 

_ این قلم رو تو شکوندی؟

 

_ به خدا خودش شکست!

 

_ حقته که…

 

حرفش را خورد.

 

قلم را بیرون آورد و با مهارت شروع به تراشیدن کرد.

 

ظاهراً این اتاق پناهگاهش بود، برای تمدد اعصاب می‌آمد.

 

چه کسی باور می‌کرد که شازده قشمشم، اهل ادب و‌فرهنگ باشد و در خلوت رباعیات خیام را مشق کند… باقی مواقع هم درحال فلک‌کردن اهالی منزل!

 

 

حضور مرا نادیده گرفت و مشغول کارش شد.

 

من‌ هم لم داده و کتاب شعر به دست چرت می‌زدم.

 

با صدای حرکت قلم روی کاغذ خوابم برد.

 

با حس حرکت چیزی روی صورتم، از خواب پریدم.

 

دستش بود، به فاصله کمی از صورتم.

 

_ نترس.‌

 

زانوهایم را در سینه جمع کردم و نشستم.

 

_ ببخشید، خوابم برد.

 

لبه تخت‌چوبی نشست.

 

_ پریزاد کیه؟

 

چرا می‌پرسید؟ برایش چه اهمیتی داشت؟

 

_ چرا می‌پرسین؟ چه فرقی می‌کنه که کی بوده؟

 

دستش زیر چانه‌ام رفت و به ضرب صورتم را بالا داد.

 

_ چه تمایلی داری برای عصبانی کردن من؟

 

_ پریزاد خواهر بزرگ‌ترم بود. با پدر و مادرم زیر آوار موندن.

 

آن‌ها زیر آوار سیمان و آهن رفتند و من زیر آوار تنهایی دنیا ماندم.

 

_ گفتم یکی از اتاقای بالا رو برات آماده کنن. وسایلت رو بذار اون‌جا. می‌خوایی بری خرید؟

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Xadi
Xadi
1 سال قبل

لایک

الهام
الهام
1 سال قبل

فایل این رمان فروشی نیست چرا

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x