رمان شاه خشت پارت 15

4.2
(5)

 

 

 

ظاهراً مربی بچه‌ها دچار کسالت شده و نیامده بود، دست آقا هم در پوست گردو.

 

می‌توانستم پیشنهاد بدهم که بچه‌ها را سرگرم کنم ولی زیاد هم ایده خوبی نبود.

 

شاید خوشش نمی‌آمد بچه‌های عزیزکرده‌اش را دست یک زن خراب بسپارد. اصلاً به درک!

 

من که نباید غصه از بالا تا پایین این دنیا را می‌خوردم.

 

سراغ کتاب‌ها رفتم. گزیده اشعار ایرج میرزا!

 

شیرین بود و جالب… ذهنم پرواز می‌کرد بین لغات.

 

همه را نمی‌فهمیدم ولی با گوشی موبایلم دنبال معنی واژه‌ها می‌گشتم.

 

ساعات خوشی را گذراندم.

 

از همه بهتر ساندویچ فلافلی بود که گفتم ابراهیم برایم خرید.

 

اصلاً تمایلی به دیدن آن آشپز دماغو و بی‌ادب را نداشتم.

 

حوالی دو عصر بود که روی تخت کوچک گوشه اتاق دراز کشیدم.

 

آفتاب هنوز پرجان و داغ بود ولی به لطف سیستم تهویه، آزارش به من نمی‌رسید.

 

چند کوسن را دورم چیدم و پاهایم را روی‌هم انداختم، نیمه لم داده، کتاب می‌خواندم.

 

کسی در اتاق را باز کرد و سریع بست.

 

 

 

 

انگار حرف می‌زد.

 

«قبر پدر پدرجد همه‌تون سگ برینه که از صبح یه کاری رو نمی‌تونین درست انجام بدین. همه‌شون رو باید بدم ببندن به فلک قرمساقای پدرسوخته‌ رو!»

 

جناب مستطاب، سرورم! با قیافه‌ای شوکه شده از دیدن من!

 

نخندیدن به وضعش غیرممکن بود.

 

_ چقدر فحش بلدینا!

 

_ نیشت رو ببند، پریناز!

 

لب پایینم را گاز گرفتم.

 

این‌بار به‌جای لم‌ دادن، لبه تخت نشستم.

 

پشت میزتحریر نشست و‌به صندلی تکیه داد.

 

_ از کی اومدی این‌جا؟

 

_ از صبح، گفتین اشکال نداره.

 

_ خیر، ایرادی نداره.

 

به ساندویچ روی میز اشاره زد.

 

_ این چیه؟

 

بلند شدم و ساندویچ را از گوشه میزتحریر برداشتم.

 

_ راستش، گفتم ابراهیم برام بگیره. این شاممه، ناهارمم خوردم.

 

حین گشتن روی میز، گوشه ابرویش را بالا داد.

 

_ مگه غذا نیست توی این خونه که آشغال می‌خوری.

 

 

 

خواستم بگویم «غذای با منت نخورم بهتره.» ولی ترسیدم بازهم دستش هرز شود.

 

_ نه من از آشپزتون خوشم میاد، نه اون چشم داره من‌و ببینه‌. منم با دوتا لقمه سیر می‌شم، حرص خوردن نداره.

 

مکث کرد. هنوز روی میز پی چیزی می‌گشت.

 

یک مرتبه!

 

سرش را خم کرد و از سطل آشغال کاغذ مچاله‌شده‌ای را بیرون آورد… دست‌خط من!

 

«پریزاد خر است.» و البته قلمی که نوکش را شکاندم!

 

_ پریناز!

 

خب ظاهراً بازهم به دردسر افتادم.

 

_ بله؟

 

_ این قلم رو تو شکوندی؟

 

_ به خدا خودش شکست!

 

_ حقته که…

 

حرفش را خورد.

 

قلم را بیرون آورد و با مهارت شروع به تراشیدن کرد.

 

ظاهراً این اتاق پناهگاهش بود، برای تمدد اعصاب می‌آمد.

 

چه کسی باور می‌کرد که شازده قشمشم، اهل ادب و‌فرهنگ باشد و در خلوت رباعیات خیام را مشق کند… باقی مواقع هم درحال فلک‌کردن اهالی منزل!

 

 

حضور مرا نادیده گرفت و مشغول کارش شد.

 

من‌ هم لم داده و کتاب شعر به دست چرت می‌زدم.

 

با صدای حرکت قلم روی کاغذ خوابم برد.

 

با حس حرکت چیزی روی صورتم، از خواب پریدم.

 

دستش بود، به فاصله کمی از صورتم.

 

_ نترس.‌

 

زانوهایم را در سینه جمع کردم و نشستم.

 

_ ببخشید، خوابم برد.

 

لبه تخت‌چوبی نشست.

 

_ پریزاد کیه؟

 

چرا می‌پرسید؟ برایش چه اهمیتی داشت؟

 

_ چرا می‌پرسین؟ چه فرقی می‌کنه که کی بوده؟

 

دستش زیر چانه‌ام رفت و به ضرب صورتم را بالا داد.

 

_ چه تمایلی داری برای عصبانی کردن من؟

 

_ پریزاد خواهر بزرگ‌ترم بود. با پدر و مادرم زیر آوار موندن.

 

آن‌ها زیر آوار سیمان و آهن رفتند و من زیر آوار تنهایی دنیا ماندم.

 

_ گفتم یکی از اتاقای بالا رو برات آماده کنن. وسایلت رو بذار اون‌جا. می‌خوایی بری خرید؟

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Xadi
Xadi
1 سال قبل

لایک

الهام
الهام
1 سال قبل

فایل این رمان فروشی نیست چرا

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x