رمان شاه خشت پارت 22 - رمان دونی

 

 

 

اسگل پدر بی‌‌…

 

_ صدات رو ببر ها، من الآن می‌تونم خفه‌ت کنم.

 

از ماشین پیاده شد و سمت کمک راننده نشست.

 

_ بشین بریم دیگه، تا فردا می‌خوایی وایسی غر بزنی؟

 

نیم‌ ساعت نکشید که در خیابان‌های نیمه‌خلوت باسرعت می‌راندیم، بی‌خیال و‌سرخوش!

 

بستنی خوردیم، بلال به نیش کشیدیم، ذرت مکزیکی خریدیم.

 

به چند پسر متلک گفتیم و فرار کردیم…‌ آب انار خنک را جرعه جرعه سر کشیدیم و سرآخر، مسیر پارک نیاوران را گرفتیم و پیاده و پیاده و پیاده…

 

حوالی دو صبح، خسته و منگ پشت دیوارهای دژ بودیم، دنبال راهی برای ورود.

 

گوشی موبایلم زنگ خورد.

 

چشمم به شماره افتاد و بدنم یخ کرد… شازده!

 

◇◇◇

 

فرهاد

 

تماس آلا برای مدت کوتاهی ذهنم را به‌هم ربخت ولی سریع به خودم برگشتم.

 

اوضاع انبارها همان بود که مدنظر داشتم، بی کم و کاست.

 

بسته‌های اسباب‌بازی فکری، عروسک و البته نیمی از محموله‌های سفارشی اسلحه.

 

در غیاب الیاسی، سود خوبی کرده و نبض بازار را به دست می‌گرفتم.

 

 

 

نقشه داشتم برای تک‌تک دشمنانم، الیاسی صرفاً یک شروع بود، تسویه‌حساب فرهاد، روز تلافی!

 

غروب نشده پرواز داشتیم برای امارات.

 

سفر کردن با شاهین زیاد راحت نیست، مردک خشک و یبس، نمونه‌ای شبیه خودم.

 

اکثر مواقع به سکوت می‌گذشت.

 

سؤالات کوتاه من، جواب‌های خلاصه‌شده شاهین.

 

شیخ عاصف، طرف معاملات ما در امارات، دونفر را دنبالمان فرستاده بود.

 

سوار ماشین سیاه‌رنگ بنز شدیم و حرکت به‌سمت هتل.

 

باید با بچه‌ها حرف می‌زدم، سهند و سدا.

 

سدا مشتاقانه گزارش روزانه می‌داد، سهند رغبتی برای صحبت نداشت.

 

سرش به گوشی موبایلش گرم بود.

 

تمایل داشتم از پریناز هم خبر بگیرم ولی خودداری کردم.

 

اتمام تماسم با ایران و شروع جلسه بابت محموله بعدی ما، این‌بار از مرز امارات.

 

جلسات خسته‌کننده، مذاکرات تکراری، قول و قرارهای پر منفعت.

 

موجوداتی که امروز در مقابلت خم و راست می‌شدند و منتظر فرصتی بودند برای له کردنت.

 

 

 

 

 

شاهین مسلط به اوضاع جلسات را اداره می‌کرد.

 

تنها یکی دوبار بود که مکث کرد و منتظر نظر من ماند. برای همین خودم رفتم، می‌دانستم مواردی پیش میاید که حضورم را می‌طلبد.

 

جلسه به اتمام رسید، توافق شغال‌ها حاصل شد!

 

به‌سمت اتاق‌ها راه افتادیم.

 

_ آقا، شام نمی‌خورین؟ رستوران نریم؟

 

_ من خسته‌م، سفارش می‌دم بیارن اتاقم.

 

سری به تأیید تکان داد.

 

وارد کابین آسانسور شدیم و شاهین دکمه طبقه‌مان را فشار داد.

 

_ شاهین؟

 

_ بله آقا؟

 

_ دارم فکر می‌کنم تو رو بفرستم بیایی دفتر امارات.

 

سکوت کرد، راضی نبود؟

 

_ هرچی امر کنین، آقا.

 

_ چرا حس می‌کنم ته دلت راضی نیست؟

 

دستی لای موهایش فرو کرد.

 

_ پدرزنم ناخوشه، سیما سختشه. ولی باهاش حرف می‌زنم، حله آقا. شما امر کنین، همونه.

 

می‌دانستم که اخیراً ازدواج کرده، چشم‌روشنی خوبی هم دادم برای کادو.

 

سخت بود پذیرش عاشق شدن شاهین، آن هم با یک پرستار اورژانس!

 

 

 

 

 

_ تو هرجا باشی، کمک من هستی. یه نفرو بذار جای خودت امارات، تهران بمون، اوضاعت ردیف شد بیا امارات.

 

دستش مشت شد.

 

_ چشم آقا، ممنونم.

 

آسانسور در طبقه مربوطه متوقف شد و ما راهی اتاق‌هایمان.

 

یک راست به حمام رفتم و عضلات خسته‌ام را به دست معجزه‌گر آب گرم سپردم.

 

حوله به کمر سراغ تلفن رفتم برای سفارش غذایی سبک که…

 

تق‌تقی به در توجهم را جلب کرد.

 

از چشمی نگاه کردم، دختری زیرِ پوشیه، هدیه جناب شیخ! مردک سالوس!

 

در را باز کردم، ناخودآگاه یاد پریناز افتادم.

 

تصور این‌که با چند مرد خوابیده آزارم می‌داد.

 

مثل باقی زنان هرجایی بود و نبود… برای من چیزی فراتر داشت.

 

شاید شخم می‌زد از بین لایه‌لایه‌های روحم، فرهاد جوان و ناتوانی را بیرون می‌کشید، همانی که زمانی دور، منِ واقعی بود.

 

زمان گذشت، زنگار گرفت به روح پاک فرهاد.

 

هرکسی رد شد و خنجری زد… برادر، پدر، آلا…

 

فرهاد رفت، آقا آمد… شدم همانی که می‌خواستند؛ ارباب!

 

لعنت به این خاندان… لعنت به آلا!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x