رمان شاه خشت پارت 28 - رمان دونی

 

 

 

_ وای وای…! ببین چکار کردم. خدا… من‌و می‌کشه این. سکته کرد… واییی!

 

باید کمی در آن وضعیت زانوزده ثابت می‌ماندم تا درد لعنتی کم می‌شد.

 

سایه‌اش را دیدم که از کنارم رد شد.

 

چند دقیقه بعد با کیسه فریزری پر از نخودهای سبز منجمد برگشت و جلویم زانو زد.

 

_ ببین… آقا… سرورم… من غلط کردم، پام خورد به قرآن… بذار این‌و بذارم دردت کم بشه. چشمت رو باز کن… یتیم نکنی بچه‌هاتو…

 

منتظر من نماند و دستم را کنار زد.

 

سردی محتویات کیسه حتی از روی لباس، آتش گرگرفته تنم را کم می‌کرد.

 

سرم را به دیوار تکیه دادم و با دستی وسط پاهایم، پلک‌ها را بستم.

 

روبه‌روی من نشست و به دیوار تکیه داد، زانوها به بغل.

 

خط‌های قرمزی روی تنش بود، پوست تاول‌زده از ضربه.

 

چند نقطه ناسور هم روی بازو و ساق پایش.

 

_ پا شو برو گم شو از جلوی چشمم.

 

یک دست را اهرم کرد که بلند شود، نظرم را تغییر دادم.

 

_ نه، بشین سرجات.

 

بلند نشده، سرجایش برگشت.

 

_ به کی قسم بخورم که مخصوصاً نزدم؟ عکس‌العمل غیرارادیمه. به‌خدا ترسیدم یه بلایی سرتون بیاد.

 

خواستم از جایم بلند شوم ولی هنوز درد داشتم.

 

یک دست را حائل کردم که بلند شد و‌ جلو آمد، بدنش را اهرم کرد که کمکم کند.

 

_ اگه فکر کردی با این کارا کتک زدنت منتفی می‌شه سخ…

 

به میان کلامم پرید.

 

_ نه می‌دونم، بعداً می‌زنین. منم دفعه اولم نیست می‌خورم، حالا از همه خوردم، یه دفعه هم از شما.

 

 

 

 

 

 

 

_ پس زبون دراز و رفتار هرزه‌ت همیشه گرفتارت می‌کنه.

 

زیربغلم را ول کرد و اگر نمی‌جنبیدم با صورت زمین می‌خوردم.

 

_ قبول که من هرزه، اونی که با هرزه می‌خوابه چیه؟ مفاخرالسلطنه‌س؟

 

_ کار خودت‌و سخت‌تر نکن.

 

_ نه دیگه، من که قراره عین سگ کتک بخورم، چه می‌دونم، فلک بشم، حداقل حرفم‌و بزنم.

 

دستم را دراز کردم.

 

_ بیا زیربغلم رو بگیر، کمک کن بلند بشم.

 

اخم کرده جلو آمد.

 

روی تخت نشستم، دردم واقعاً کمتر بود.

 

_ آبی چیزی بیارم براتون؟ قرصی، دوایی چه‌ می‌دونم این‌جور وقتا چی می‌خورین؟

 

بازهم من دوم شخص جمع شدم، وقتی عصبانی و کلافه می‌شد، ضمائرش به مفرد تغییر می‌کرد.

 

_ خیر، اون کمربند من‌و بیار.

 

چشم چرخاند و کمربند افتاده روی زمین را یافت.

 

سگک کمربند را سمتم گرفت.

 

_ حالا می‌خوایین بذارین خوب بشین بعد؟ چون من الآن می‌تونم فرار کنم، شما هم خب با این وضعیت که نمی‌شه دنبال من بدوئین!

 

چرا خفه نمی‌شد!؟ حلقش را نمی‌بست.

 

_ باورکنین؛ من دیدم افتادم به فین‌فین، ته گلوم هم می‌خارید، تبم کردم. برای این‌که شما رو زابراه نکنم رفتم اتاق خودم.

 

_ تب و لرزت یه‌هو خوب شد؟!

 

_ نه دیگه، دارو خوردم، عمل کرد، خوابم برد. شما اصلاً نذاشتین من توضیح بدم.

 

کاش حرف نمی‌زد.

 

 

 

_ بهت گفتم همین‌جا بخواب، نافرمانی می‌کنی، بی‌ادبی و جسارت عادتت شده، این رقم پیش نمی‌ره.

 

_ خب بگم ببخشید چی؟ اشتباه کردم، خوبه؟ به خدا ترسیدم بدخواب بشین بعد بیدار شین دعوام کنین.

 

روی تخت دراز کشیدم، هنوز تنم ذق‌ذق می‌کرد.

 

_ فعلاً بیا دراز بکش، منم به تنبیهت فکر می‌کنم.

کنارم دراز کشید.

 

_ سرشب کی بهت پیغام داد؟

 

_ یه دوست. اصلاً مهم نبود، اینم دارم راست می‌گم.

 

باید سرفرصت گوشی موبایلش را چک می‌کردم.

 

_ بخواب.‌

 

_ چشم.

 

در جایش چرخید و نشست.

 

_ برم یه ظرف یخ دیگه بیارم؟

 

کیسه فریزر را روی پاتختی گذاشتم.

 

_ خیر.

 

به صورتش خیره شدم، گوشه‌های خیس چشمانش… بغض دوم امشب!

 

_ اون نخود فرنگیا خوردن داره‌ها! بسپرم موسیو بریزه توی سوپ، خاصیت درمانیش خیلی زیاد شده.

 

لودگی می‌کرد که اشکش را نبینم؟

 

بازهم تصنعی لبخند زد.

 

_ زیپ، ساکت… چشم… ببخشید.

 

یک بازو را روی چشمانم گذاشتم ولی خواب شب‌پره بازیگوشی شده و میل بازی داشت.

 

صدای نفس‌هایش آرام شد و خوابید.

 

چراغ‌خواب را روشن کردم، پاهای کشیده‌اش در تاپ و شلوارک… خط‌های زشت کمربند روی تنش.

 

واقعاً من زدم؟ روزبه‌روز پیشرفت داشتم، خشونت در رابطه کم بود، دست به کمربند هم شدم!

 

 

 

بلندمرتبه‌ باد قبله عالم!

 

روح پدرم در آسمان‌ها پوزخند می‌زد!

 

خاطر چوب و فلک‌های بچگی! رفیقم شاهرخ… ترکه‌هایی که به‌خاطر من خورد.

 

عذاب‌وجدان‌های تمام‌نشدنی.

 

جهان‌بخش بودن صرفاً عذاب‌وجدانی ابدی را یدک می‌کشید، ارثیه فامیلی منحوس!

 

دستی به صورتش کشیدم، رد اشک.

 

بیدار که بود می‌جنگید، گریه‌هایش را می‌گذاشت برای وقت خواب.

 

جلوی بلوزش هنوز نم داشت، اثر لیوان آبی که رویش خالی کردم.

 

ملافه را روی شانه‌هایش کشیدم و لب‌هایم گوشه چشمش را لمس کرد.

 

صورت داغش را، بدنی که شاید از حد معمول گرم‌تر می‌زد؛ حتماً راست گفت که دارو خورده!

 

به اتاقش رفتم، چند ورق قرص سرماخوردگی روی پاتختی افتاده بود به همراه گوشی موبایلش.

 

گوشی رمز نداشت، پیغامی که سرشب آمد را خواندم، از کسی به نام «جوجه لک‌لک».

 

به شماره دقیق شدم، سهند؟!

 

گوشی را سرجایش برگرداندم، «دختر احمق، کتک خوردی واسه کی؟»

 

از جعبه داروهای آشپزخانه، پمادی را پیدا کردم برای جای ضربه‌ها.

 

ردهای سرخ زیاد نبودند، ولی مشخصاً متورم و ناسور می‌زدند.

 

کبودی‌های تنش هم جای خود، روی زمین کشیده‌ بودمش، تنش به در و دیوار کوبید.

 

ملافه را کنار زدم، پماد را جای زخم‌ها مالیدم.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

ترخدا 🥺 الهیییی پری نازم 🥺بمیرم

P:z
P:z
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

خانمِ فاطمه جانِ عزیز😂
خواهشا این شخصیت رمان رو باهم بنویس
چون که این باهمه

ممنونم❤😂

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  P:z

نه دیگ تو بعضی جاهاش دیدم جدا نوشته بود🥺😑

P:z
P:z
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

چی بگم😂
هر جور راحتی😂

Torki
Torki
1 سال قبل

میشه تند تند پارت بزاری

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x