رمان شاه خشت پارت 56 - رمان دونی

 

 

 

 

لب‌هایم را جمع کردم که نخندم، ادای مرا درمی‌آورد، گیس‌بریده!

 

_ می‌گما… حالتون بهتره؟

 

_ من حالم موردی نداشت، خوب بود.

 

پشت‌چشمی نازک کرد که از دیدم دور نماند.

 

_ می‌شه من برم یه سر کوچیک به نازی بزنم؟

 

این سؤالات احمقانه از کجا به ذهنش می‌رسید.

 

_ خیر.

 

سرم را در نرمی بالشت فروکردم و پریناز هم بعداز شنیدن جواب منفی از من، سکوت کرده بود.

 

_ پریناز، دوستت می‌تونه بیاد این‌جا.

 

_ مرسی، بهش می‌گم.

 

دستم را به دور شانه‌هایش گذاشته و تنش را روی خودم کشیدم، خیره به چشمان درشت و‌ قهوای‌اش.

 

_ باید برات یه لباس مناسب بخرم.‌

 

_ لباس‌خواب؟

 

_ خیر، لباس شب برای شرکت کردن در یک مهمانی. چند روز دیگه و شما باید نقش دوست‌دختر من‌و بازی کنی.

 

سرش را در سینه‌ام فروکرد.

 

_ آخرش به من اسکار می‌دن بسکه نقش بازی می‌کنم.

 

_ داری سفته‌هات رو آزاد می‌کنی، بده؟

 

سرش را بلند کرد با تیله‌هایی خندان.

 

_ مهمونی کی هست؟

 

_ پس‌فردا، فقط باید حواست رو جمع کنی که گاف ندی.

 

_ نه، فرهاد جونم، گاف کجا بود، حواسم هست.

 

به پهلو چرخیدم و رویش خیمه زدم.

 

شانه‌هایش از خنده می‌لرزید.

 

_ خب، سرورم، داشتم به مهمونی فکر می‌کردم دیگه، یه‌هو در نقشم فرورفتم.

 

دستم به پهلویش رسید و لب‌هایم جایی در گودی گردنش فرورفت، شیرینی مطبوع من!

 

 

 

 

آغوشش خاصیت فراموشی داشت، دنیا را می‌سپردم دست باد برود و خوش باشد.

 

از آن بهتر، هم‌آغوشی‌اش بود، پلکانی رو به بهشت… این سوگلی را به صد سال استغاثه و التماس هم به کسی نمی‌بخشیدم.

 

مرده‌شور مهره‌های تاس و افکار فناتیک را هم بردند.

 

جای پریناز، آغوش من بود، رفتن هم موقوف!

 

◇◇◇

 

پریناز

 

عمارتی بود شبیه قصرهای افسانه‌ای، حیاطی که انتهایش پیدا نبود.

 

با ماشین تا جلوی ساختمان اصلی رفتیم، محوطه‌ای دایره شکل.

 

فرهاد پیاده شد و‌ سوئیچ ماشینش را دست مردی که کت‌وشلوار آبی پوشیده بود داد.

 

مرد دیگری با همان ست کت‌وشلوار، در ماشین را برایم باز کرد.

 

لباس سفید حریر و ساتن؛ ساده با خامه‌دوزی کمی روی سینه. آستین‌های بلند و یقهٔ نسبتاً بسته.

 

جلوی پیراهن تا زانویم می‌رسید و پشتش تا قوزک پا. کفش‌های لژدار نه‌چندان بلند.

 

آرایشی سبک و موهایی که حضرت اجل فرمودند، «باز باشه».

 

در اصل روی دیگرش را نشانم داد.‌

 

وقتی حرف مهمانی را زد و انتخاب لباس، دخترانه ذوق کردم. اما…

 

خبری از بیرون رفتن و‌خرید نشد.

چند نفر آمدند و در سالن اصلی بساطشان را پهن کردند.

 

فکر کردم بازهم بد نیست، از بین همین لباس‌ها یکی را انتخاب می‌کنم ولی بازهم فکرم درست از آب درنیامد.

 

نیم‌ ساعتی از ورود گروه طراحان لباس گذشته بود که دست‌درجیب وارد سالن شد.

 

 

 

 

همه با آمدنش سکوت کردند.

 

همین‌ کارها و برخوردها بود که مردک فکر می‌کرد از آسمان فرود آمده و بقیه نوکر زرخریدش هستند.

 

نگاهی به لباس‌ها انداخت و منی که بین دو پیراهن تافته قرمز و دکلته یاسی‌رنگ مردد بودم.

 

_ اون لباس‌های دستت رو بذار کنار.

 

پیراهن سفیدی را نشانم داد.

 

_ برو اون‌و بپوش.

 

باحرص لباس‌های دستم را رها کردم و لباس موردنظر شازده را همراه خودم برداشتم.

 

به تنم زیبا نشست، هرچند به تن من همه‌چیز زیبا می‌نشیند، ربطی به سلیقه افتضاح جناب از دماغ فیل‌افتاده نداشت.

 

به سالن برگشتم که با دیدن من از جایش بلند شد.

 

_ همین خوبه.

 

_ ولی… خب اون یکی‌ها قشنگ‌تره.‌ اصلاً من انتخاب نکردم که!

 

_ کفش و کیف رو شما انتخاب کن. کفش لژدار، سه سانت و رنگ مشکی. کیف، ساده و مشکی.

 

چه مدل انتخابی بود؟

رو به بقیه کرد.

 

_ کفش و کیف رو انتخاب کردن، شما هم مرخصین.

 

خانم میانسالی که مسئول اصلی بود خنده‌اش را خورد ولی حرفی نزد.

 

چقدر از برخورد فرهاد خجالت کشیدم، مردک زورگو و‌ پرمدعا.

 

با رفتن طراحان لباس سر و کله‌اش پیدا شد.

 

_ برای ساعت هشت شب آماده باش. آرایش سبک و موهات رو هم باز بذار.

 

_ چشم.

 

 

 

 

تا قبل‌از رفتنمان، ندیدمش. در دفترکارش حسابی مشغول بود.

 

برای انتخاب لباس، این‌قدر اعصابم را به‌هم‌ریخت که دو سینی از شیرینی‌های کشمشی را سوزاندم.

 

همان‌طورکه خواسته بود، آرایشی سبک داشتم.

 

روی صندلی کوچکی در سرسرای اصلی منتظرش بودم.

 

ابراهیم در سالن را باز کرد و‌ شازده پشت‌سرش، در پیراهن و کت‌وشلواری تیره همراه با کراوات سفید.

 

بازهم ابراهیم بود که جلوتر رفت تا در اصلی را باز کند و پایین پله‌ها، در ماشین را برای حضرت اجل.

 

بدون حرف دنبالش راه افتادم و در صندلی کنار راننده نشستم.

 

با بستن در، متوجه بوی شدید عطرش شدم، دوش گرفته بود.

 

کناره‌های دماغش چین افتاد و رو به من کرد.

 

_ بوی وانیل سوخته می‌دی چرا؟

 

_ دو تا سینی کشمشی سوزوندم.

 

نگاه از پایین به بالایش را از روی من برنمی‌داشت.

 

_ با این لباس آشپزی کردی؟

 

_ نه.

 

منتظر بود تا در پارکینگ عمارت باز شود.

 

متوجه ماشین دومی شدم که پشت سرما بود، ابراهیم و دو نفر دیگر.

 

دقیق که نمی‌دانستم شغلش چیست ولی حتماً این‌قدر پرخطر بود که بدون محافظ جایی نرود.

 

تجربه یکی دو چشمه از شرایط خطرناک را کنارش داشتم.

 

سینه صاف کرد، رو به من.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سمفونی مردگان

  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد کاردان خالق کد ام کی در باره این کتاب گفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوفر جذاب من
دانلود رمان شوفر جذاب من به صورت pdf کامل از الهه_ا

    خلاصه رمان شوفر جذاب من :   _ بابا من نیازی به بادیگارد ندارم! خواستم از خونه بیرون بزنم که بابا با صدای بلندی گفت: _ حق نداری تنها از این خونه بری بیرون… به عنوان راننده و بادیگارت توی این خونه اومده و قرار نیست که تو مخالفت کنی. هر جا که میری و میای باید با

جهت دانلود کلیک کنید
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nah
nah
1 سال قبل

برگشتی عقب دوباره

یلدا
یلدا
1 سال قبل

ممنون از ادمین عزیز بابت این رمانهای زیبا❤️
واقعا خسته نباشید، ممنون 🌹🙏

nah
nah
1 سال قبل

عالی بود

camellia
camellia
1 سال قبل

سورپرایز شدیم واقعا. چقدر خوب که زود گزاشتید.ممنون.

Fateme
Fateme
1 سال قبل

جای پریناز، آغوش من بود، رفتن هم موقوف.

من تشنج کردم فعلا

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

قبل از پریناز هم فرناز بود•• واقعن ایشوون نمونه بارز ۱ ش،ا،ز،د،ه[قاجاری] عصر حجری هست••••••• از این خاتوون به اون خاتوون

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
1 سال قبل

درود••
ببخشی ۱ مسئله کلی (خارج از بحث داستانِ رمان)
چراا داریم بعضی رمانها رو میخونیم میبینیم یکدفعه ناگهانی چندپارت(قسمت) ناپدید شده نیست مثلن همین داستان پارت،قسمت۵۴ بود بعدیکدفعه فکرکنم پرید پارت۵۹••
یا اینکه من برگشته بودم اوایل داستان همین رمان بخونم از پارت،قسمت۱تا۱۱ خوندم بعد متوجه شدم پارت؛قسمت۱۲ نیست رفته قسمت ۱۳🤔😐😕😟😓

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
1 سال قبل

ممنون👏💓💕

سارا
سارا
1 سال قبل

میشه زودبزودپارت بزاری ویکم طولانی تر لطفا رمان خوبیه ،ممنون

فردخت
فردخت
1 سال قبل
پاسخ به  سارا

آره واقعا
حس میکنم این رمان توسط نویسنده تموم شده باشه.
چه خوب میشه اگه مثل رمان (( پروانه می‌خواهد تو را )) یا ((آشپزباشی )) که هرروز بود و به نسبت طولانی اینم همین شکلی باشه.
ممنون 🙏😁

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x