از هامون دل کندم و داخل دفتر پرستاری رفتم و پرستاری صدا زدم تا به وضعیت هامون رسیدگی کنند. خودمم بدون توجه بهش به خونه رفتم؛ پس بود عذاداری برای هامونی که نمرده!
من بخاطر یه تب کردن هامون میمردم چه برسه به این تیراندازی و تیری که هامون خورده بود.
یک ربع بعد از تاکسی که گرفته بودم پیاده شدم؛ در و با کلید باز کردم و سمت اول از همه اتاق گیتی رفتم.
مامانش خونه بود؟
در و بستم و تقریبا داد زدم:
– کسی هست؟! گیتییی.
خودم از طرز صدا زدنم خندم گرفته بود انگار خواهرمه اینجوری صداش میزنم.
فرض رو بر این گذاشتم که کسی نیست و داخل رفتم؛ اگه مامانش خونه بود که صدام و میشنوید و چیزی میگفت.
اول از همه سمت اتاق هامون رفتم تا لباسی براش بردارم.
در و که باز کردم از ترس قدمی به عقب برداشتم و هینی گفتم. دستم و روی دهنم گذاشتم و ناباور چشمام گشاد شد.
مامان گیتی در تلاش بود در گاو صندوق و باز کنه؛ با شوک نگاهش میکردم و قدرت تکلمم و از دست داده بودم.
اینجا چی کار میکرد؟؟ برای چی مثل دزدا جای گاو صندوق و پیدا کرده بود.
گاو صندوقه هامون توی دیوار پنهان شده بود و حتی منم به سختی دیده بودمش.
مطمئنم هامون بهم اطمینان داشت که جلوم بازش کرده بود.
عصبی گفتم:
– چی کار دارین میکنین؟!
خجالت نمیکشید مثل دزدا اومدید تو خونهی دخترتون؟؟
منگ بلند شد و چیزی پشتش قایم کرد.
– دخترم در جریانه این فضولیا به تو نیومده!
چشمام گشاد تر شد این دیگه عجب آدم پرویی بود؛ گیتی در جریان بود؟ مگه گیتی کاریم میتونه بکنه که درجریان باشه؟؟
گوشیم و از جیبم در آوردم و بدون معطلی به پلیس زنگ زدم که با ترس جلو اومد و همین طور که چیزی پشتش پنهان کرده بود لب زد:
– چی کار میکنی هان؟؟
– به پلیس زنگ می زنم پلیس!
گوشیم و از دستم کشید و اخم کرد این حد از بی شعوری برام عجیب بود.
– گمشو برو بیرون از خونه!
گفت: من گمشم؟ تو باید بری بیرون از خونه دختر من!
نیشخندی با حرص زدم که دستم و گرفت و در کمال تعجب از خونه پرتم کرد بیرون!
بعد از این چند وقت اومده بودم استراحت کنم و من و از خونه خودم انداختند بیرون!
با بغض به در کوبیدم ولی اون در و بهم زده بود و رفته بود. خدايا چرا همیشه بدبخت بودم؛ میدونم خونه من نبود ولی خونه هامون که بود.
این چه شانسیه من دارم؟؟
با بغض کتار در نشستم و زانوهام و توی بغلم گرفتم و قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
تا شب توی همون حالت موندم و اشک هام جای بود؛ کم کم هوا سرد سرد شد و من توان نداشتم.
اشکم که روی صورتم چکیده بود خشک شده بود و صورتم یخ بسته بود.
داشتم با چشمای نیمه باز به در خونه نگاه میکردم.
میگن آدما تا چیزی و دارن قدرش و نمیدونند من تا چند ساعت پیش قدر چیزایی که برام بودن و نداشتم.
مثل این خونه و مثل هامون و مثل حس خوبی که داشتم کنارش…
با این که اون عاشق کس دیگه ای بود ولی حتی بودنشم خوب بود.
چشمام داشت بسته میشد که صدای هامون از بالای سرم اومد.
اول فکر کردم دارم خواب میبینم و دوباره سرم و روی زانوهام گذاشتم.
– اینجا چی کار میکنی ساغر؟ چرا انقد یخی؟ ساغر عزیزم؟
دیگه مطمئن شدم که هامون نیست هامون هیچ وقت تا این حد با من عاشقانه حرف نمیزد.
پر از محبت و نگرانی و خشم!
اشکی از گوشه چشمم چکید و به این فکر کردم که چقدر تو این مدت کوتاه دلم براش تنگ شده و چقدر دلم میخوادتش.
با گریه گفتم: بسه دیگه نمیخوام خواب ببینم.
هامون با حالت عجیبی نگاهم کرد و با یه حرکت من و کشید تو بغلش.
نه این هامون نبود؛ هامون الان داخل بیمارستانه نه اینجا.
اینجا چه خبر بود؟
– هیس عزیزکم بخواب… آخه فسقلی تو بیرون چی کار میکنی.
سرم و به سینه اش تکیه دادم و از ضربان پر قدرت قلبش لذت بردم.
نفس عمیقی کشید و درخونه رو باز کرد چون خیلی سردم بده بود خودم توی بغلش جمع کردم و لب هام روی هم فشار دادم.
مثل بچه هايي كه تو بعد از يه دعواي طولاني با دوستشون كسي و پيدا كرده بودن كه طرفشون باشه، خودم و مچاله كردم و با چشماي نيمه باز به ته ريشش خيره شدم كه توي اين مدت بلندتر شده بود.
بي اختيار دستم و تكون دادم كه بالا بيارمش؛ اما از سرما انگشتام حالتي شبيه منجمد شدن پيدا كرده بود.
با سختي دستم و بالا آوردم و زير گلوش و نوازش كردم. نگاهش و پايين انداخت و خيره صورتم شد.
گره بين ابروهاش هركسي و مي ترسوند؛ اما منحني لبخند مانندي كه روي لباش بود ته دلم و قرص كرد كه به من اخم نمي كنه.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یکم سریع تر پارت بزارید:/
مسخرمون کردین نویسنده محترم بابا یا مث ادم پارت بزار یا کلا نزار خیالمونو راحت……. 😠
بعداز2ماه یه پارت خیلی کم الکی بدرد نخور خب این چیه من همیشع طرفت بودم ولی دیگه خیلی کم الکی بود خسته نباشی🙄🙄😏
گیتی میخواد از ساغر انتقام بگیره ک زن هامون شده از نظر منم گیتی هیچیش نیست و هم میتونه حرف بزنه هم راه بره
نویسنده هم ک میمیره بیشتر پارت بزاره ببینیم اون گیتی گاو چه گوهی خورده با اون مامانش
عه سلام
نویسنده جونی من نمیخوام هیت بدما ولی ببخشید
من یک ماه میان ترم امتحان داشتم نیومدم به رمان سر بزنم الانم ترم
بی تی اس رفت آمریکا جایزشو گرفت با کرونا برگشت چها نفرشون کرونا گرفتن کریسمسشون شد اما فقط یه پارت از قبل هست
میشه لطفا بیشتر بزاری هر چند میدونم خودت هم کار داری ولی حداقل قبلش اعلام کن ما علاف نشیم خیلی ببخشد ولی مجبور شدم دیگه
دمت گرم فدات مدات😚😚😚😚😉😉😉
ینی زیاد طول کشید لوپ کلام 🙂
نتونستم رک بگم
1234567890
ملیکا جونم پرفکت✌🏻👌🏻
والا دیگه
گیتی الکی خودشو ب مرگ زده. میخاد مال و اموال هامون و تلکه کنه..واسه همین دوساعت تنها با خانوادش خلوت میکنه
یه ریگی به کفش گیتی هست چون وقتی سالمم هم بوده کنار هامون لبخنداش واقعی نبوده بعدشم مامانش گفت دخترم در جریانه و اون کسی هم که ساغرو هل داد خود گیتیه روزی دوساعتم که با خانوادش خصوصی همو میبینن اون که نمیتونه حرف بزنه چرا باید خصوصی همو ببینن
اینم یه چیزی ولی ساغر باید خودشو بذاره جای گیتی در غیر این صورت اگر آخر داستان بهم برسن باید منتظر یه خیانت از طرف هامون باشه چون از هر دست بده از همون دستم می گیره
دوستان اگه دقت داشته باشین ساغر توی وضعیت بدی بود از رو شکم سری که زن یه مرد زن دار نشده از خونه بیرونش کردن باید می رفت توی خیابون کلی اتفاق براش می افتاد بعد عاشق هامون شد خب اون که نمیتونه به دلش بگه اون مرد زن داره نباید عاشقش بشم تقصیر هامون هست که وقتی میبینه نمی تونه از نیاز هاش بگذره میگه زنمو
به خانوادش تحویل نمیدم باید از گیتی میگزشت یا بهش وفادار می بود
نه اینکه یه دختر که دل داره و احساسات رو وارد زندگیش میکرد ساغرم دختره دوست داره
کسی که عاشقش هست برای خودش باشه
و فقط اونو دوست داشته باشه اونم انسان هست حسادت میکنه هرچقدر هم که اون هووی گیتی باشه هامونم نباید عقدش میکرد
اینم یه چیزی ولی ساغر باید خودشو بذاره جای گیتی در غیر این صورت اگر آخر داستان بهم برسن باید منتظر یه خیانت از طرف هامون باشه چون از هر دست بده از همون دستم می گیره
خاک تو سر ساغر
من نمیدونم هامون که تازه بهوش اومده کی اومد خونه؟؟!!
اصلا کلیدش کجا بود؟!!
ساغر نتونست از خودش دفاع کنه دربرابر مادر گیتی😑
از همه اینا گذشته نتونست بره خونه مامانش هااااااااا
خیلی چرت شده
رمانه ب جزءیات توجه نکن😄
با مامانش فک کنم قهره دختره همه کاری کرده ارث باباشم میخاد کلا فقط بخون ببین اخرش چی میشه البته اخر رمانه میشه چن سال اینده توفکرش نرو
دقیقا موافقم
دختره مثل چنگال نشسته پریده وسط زندگی و به گیتی که دارن بهش خیانت می کنن میگه هوو آخه یکی نیست بگه تو یه بار خودتو جای گیتی بذار و ببین اگه شوهرت برات زن صیغه ای بیاره و رابطه جنسی بکنن چه طور میشه اصلا چرا تا حالا یکی از این وجه به داستان نگاه نکرده خددددااا🤕🤧
اخه هر کی پارت های قبلیو بخونه میفهمه ک گیتی الکی مریضه و اتفاقات مشکوک تو خونه هم ب گیتی ربط داره
اصلا از داستانه خوشم نمیاد طرف زنش مریضه ولی عیش و نوشش به راهه دختره هم با این که می دونه مرده زن داره هر دفه بدتر از قبل در واقع شخص سوم رابطه هس اگر دقیق تر به داستان نگاه کنید می بینید رمان از زبون شخصیت منفی داستان داره روایت میشه و الان کسی که داره بهش ضربه می خوره اون زن بدبخت مریضه
خیلی مسخره هست اگر خودتونو بذارید جای اون زن بد بخت بازم به این دختره حق می دید !؟
عزیزم شما دقیق نخوندی اون گیتی مشکوکه چون چند باری وقتی ساغر اومد دید وسایل جابه جا شده ویا یه دفعه دید طرف وایساده پس اونم همچین بدبخت نیس
حالا زوده برا قضاوت
حتی اگر کاسه ای زیر نیم کاسه گیتی باشه اونا که نمی دونن گیتی داره کلاه سرشون میزاره و بدون اینکه بدونن داره گولشون میزنه دارن خیانت می کنن و به نظرت اگر این بلا. فلجی سر ساغر بیاد هامون بهش وفادار می مونه؟!
هامون که کلا ادم وفا داری نیس اما کلا میگم زوده قضاوت تازه اونا نامحرمم نیستن صیغه هستن و توی همون خونن و حتی طبق قوانین ما اگر زنی نتونه وظیفشو انجام بده شوهرش میتونه یه زن دیگه بگیره و ساغر هم لاشی نبوده و با قصد قبلی نیومده که
ساغربخاطر مشکلاتش قبول کرد
و ادم نمیتونه به دلش بگه عاشق نشو طرف زن داره که ساغرم یه دختر بی پناهه وقتی هامون بهش پناه داد و گاهی محبت میکنه معلومه علاقه پیدا میکنه ووابسته میشه اون گیتی هم میخااد هامون رو بدبخت کنه و یه چیزی زیر سرشه کاش هامون زود تر بفهمه و حرفای ساغرو جدی بگیره چون ساغر خیلی نشونه ها داره که گیتی دروغ میگه و بازم میگم زوده برا قضاوت
1234567890
این دیگه چی میگه!!!
بابا زودتر پارت بزار دیگه
اخه لامصب دلمم نمیاد نخونم رمانش قشنگه ولی زودتر زودتر پارت بزار خواهشا
کاملاااااااا بعد از ۲۱ روز اسکله نویسنده شدیم ..چقد زیاد نوشتیا
به معنای واقعی کلمه اسکلمون کرده 😡😠😒😏😤😤😤😤خداقوت پهلوان خسته نباشی دلاور با پارتایی که میزاری 😏😏😏😏😏😏😏
فقط میتونم بکم کون لقت نویسنده🖕🏿
بابا توی یک ماه ادم میتونه یه رمان کامل بنویسه این رمان هر چند ماه چهار خط ؟؟؟
والا میشد یه رمان کامل نوشت
واقعا درک نمیکنم نویسنده رو
باید برا طرفدارای رمانش ارزش قائل باشه
نمیدونم چرا اینطوری میکنه
نویسنده جون زود زود بزار دیگ اسکل شدیم ینی ما داریم خیلی باهات را میایم بعد یه ماه پارت میزاری بازم میخونیم و همایت میکنیم تو هم زود پارت بده ب خدا
و این ک هامون دیگه داشت نیمرد چجوری اومده خونه یه دفعی یه روزه خوب شده پناه بر خدا غیرمنطقی شد رمانه دوراز تصورات شده حالا اخر رمانه کاشف ب عمل میاد کلا هامون یه چیزی قایم کرده ک اون همه چی میزیزه ب هم ممکنه اصلا گیتی سالم نباشه انقدم ک یا شایدم سالمه میخاد زجرکش کنه یه کینه ای ب دل داره خدا عالمه
خسسسسسته نباشی
مگه میمیری بیشتر بنویسی
یعنی تو سه چهار هفته ،شما نمیتونید یه پارت درست حسابی بنویسسن
قشنگه ولی لطفا انقد کم ننویس و زود تر پارت بعدی رو بزار
خاک برسرت با نوشته های حال بهم زنت
به معنای واقعی کلمه اسکلمون کرده 😡😠😒😏😤😤😤😤خسته نشی اینقدر زود به زود و پارت بلند میزاری 😏😏😏😏😏😏😏
چقدر از کلمه اسکل استفاده میکنی عزیزم