رمان صیغه استاد پارت 76 - رمان دونی

– من كاري ندارم با اينكه اين دختره رو از كدوم جوب پيدا كردي كه الان سه متر زبون درآورده.

وظيفه اش اينه كه كنيزيِ گيتي من و بكنه نه اينكه واسش دردسر بشه.

من بي كس بودم ولي كلفت زاده نبودم كه كار كردن واسه گيتي جزء وظايفم باشه. خودم خواسته بودم كه اين وظيفه رو قبول كنم.

پوزخند زد و با تمسخر گفت: حتماً دو روز ديگه ام كاري كه گيتي من واست نكرد و مي كنه و با يه بچه جاش و تو خونه ات محكم مي كنه.

اون وقت گيتيِ بي نواي من مي مونه و هوويي كه خدمتكارش بوده.

دستم و بلند كردم و جايي بين سينه هام فرود آوردمش. حس مي كردم از شدت درد حرفاش چيزي تو قفسه سينه ام تير مي كشه.

دستم و با شدت مچاله كردم و سرم پايين انداختم تا با ديدن اشكام ننگ مظلوم نمايي هم به حرفاش اضافه نشه.

صداي عصبي هامون رشته افكارم و پاره كرد و يه آن سر جام لرزيدم.

– دهنت و ببند! هرچي لياقت خودت بود بهش گفتي.

خانمي به خرج داده كه حتي سرش و بلند نكرده تا ببينه داري چي واق واق مي كني.

– آره ازش دفاع كن! از اين عفريته تو دفاع نكني كي دفاع كنه؟!

با داد هامون حس كردم ديواراي خونه مثل تن من به لرزه افتاد.

– از خونه گمشو بيرون تا خودم پرتت نكردم.

با حالت دلخوري كيفش و چنگ زد و سمت در رفت. در و محكم به هم كوبيد و من حتي نمي تونستم تكون بخورم.

– ساغر، خوبي عزيزم؟!

سرم و با دست بالا آورد و خيره اشك هاي روي صورتم شد

. اخم كرد و من خيلي خودم و كنترل مي كردم تا بغلش نكنم و واسه تك تك كلماتي كه بهم نسبت داده بود زار نزنم.

چونه ام مثل بچه ها لرزيد و نفهميدم كي اولين قطره ي اشك جلوي چشماي متعجب هامون، روي دستش چكيد.

سريع دستم و بالا آوردم و اشك هاي مزاحمي كه ضعفم و بيشتر از هر وقتي به رخ هامون مي كشيد پس زدم.

تك خنده ي تلخي زدم و زمزمه كردم: ببخشيد يهو ديدم از بيمارستان اومدي جلوي در، سردمم شده بود كلاً روحياتم بهم ريخته. الانم كه نمي دونم چرا دارم گريه مي كنم.

انگشت شستش و روي گونه هاي خيسم كشيد و با لحن تسلي بخشي گفت: گريه نكن.

همين حرف كافي بود تا كنترل اشكام از دستم در بره و بغض مثل يه تيكه سنگ تو گلوم جا خوش كنه.

دستش و روي قسمت برهنه ي گلوم كشيد و طوري كه انگار با خودشه، گفت: وقتي اين جوري بغض مي كني دلم مي خواد اون عوضي رو يه كاري بكنم كه تا عمر داره يادش نره حق نداره به كسي توهين كنه.

لبام و مثل نوزادايي كه چند ساعته مامانشون و نديدن جمع كردم و تصوير چهره جدي هامون به خاطر اشك جلوي چشمم تار شد.

صورتم و بين دو تا دستش گرفت و با لحن نگراني به حرف اومد:

– ساغر عزيزم گريه نكن.

بغض تو گلوم با صداي بلندي شكست و بين گريه هام و با هق هق گفتم: ها… هامون من… من هرزه نيستم… من…

انگشتش و روي لبم گذاشت و لبام از حسش گرماي انگشتش، بي اختيار غنچه شد.

– هيس! ادامه نده. ساغر من اگه به تو اعتماد نداشتم نمي ذاشتم صبح تا شب با گيتي تو خونه ام بموني.

نمي ذاشتم از تمام كارام خبردار باشي و اصلاً از اتفاقاي زندگيم مطلعت كنم.

دست خودم نبود كه چشمام و بستم و بوسه اي روي سر انگشتش نشوندم.

يه دفعه چشمام و باز كردم و خيره چشماي متعجب هامون شدم.

چي كار كردي ساغر احمق؟! نتونستي قلبت و كنترل كني كه اين جوري به بوسيدن انگشتش راضي شدي؟!

انگشتش همون جا موند و من هول شده سرم و عقب كشيدم.

– بب… ببخشيد… من نم…

اجازه حرف زدن بهم نداد و در كسري از ثانيه بدنم بود كه تو آغوش مثل آتيش هامون گرفته شده بود.

سرم روي قلبش قرار گرفت و موهاي توي صورتم و با دست عقب داد. سرم و بيشتر به قلبش فشرد و با آرامش چشمام و روي هم گذاشتم.

دستم و بالا آوردم و روي سيبك گلوش گذاشتم. دست مردونه اش بين موهاي نسبتاً بلندم رفت و نوازش دستاش قلبم و به آرامش عجيبي دعوت كرد.

بوسه اي روي سرم نشوند و من نمي دونستم دليل اين كاراش چيه.

اونم حسي به من داشت؟! چرا اين طوري بغلم كرده بود؟! اونم از بغل كردن من آرامش داشت؟!

دستاش و از دورم شل كرد و بي ميل از بغلش بيرون اومدم. چند ثانيه به چشماي هم خيره بوديم و مي تونستم قسم بخورم زمان براي يه مدت متوقف شد.

دستام بي اختيار بالا اومد و صورت مردونه اش و قاب گرفت. دستاش و روي ساعد دستم گذاشت و نگاهش براي لحظه اي از روم برداشته نشد.

چه لباي خوشگلي داشت! درشت و مردونه و قلوه اي.

ساغر چته؟! داري در مورد لباي هامون نظر ميدي؟!

نگاهشون نكن. همون كاري رو نكن كه همه بهت لقب هرزه بدن.

ما قبلا با هم بودیم… اون از از هرکسی بهم محرم تره! ولی نزار تو پیش قدم باشی.

این جز وظایف تو نیست!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
33 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Darya
Darya
2 سال قبل

نویسنده ۲۷ روز گذشته چرا پارت نمیزاری یعنی ۵ خط میزاری یک ماه هم طول میدی این دیگه چه وضعشه؟

رویا
رویا
2 سال قبل

حجی یکم تند تند پارت بزار
یا رمانتو بده من بنویسم هر روز یه پارت طولانی میزارم
وقتمم در طول روز ازاده
خواهشاً پارت بعدی رو بزار یا بده بنده بنویسم

:) narges
:) narges
2 سال قبل

فک کنم نویسنده هر ماه یک بار پارت میذاره 😑البته اگه بیشتر نباشع🙄

M.A.B
M.A.B
2 سال قبل
پاسخ به  :) narges

فکر کنم خستس بنده خدا فقط انگیزشو بفهمم از نوشتنش اخه خب زیرش بنویس نمیخوام ادامه بدم

ارام
ارام
2 سال قبل

خسته نباشی خدا قوت اگه همین طوری پیش بری فک کنم تا پنج سال دیگه ادامه پیدا کنه
رمان بسیار پر برکتی است اگه اشتباه نکنم یه دوسالی میشه رمانت درحال نوشته

ام یه چیز دیگه من تو یه سایت پی دی اف رماتون رو دیدم ولی زیرش نوشته بود به درخواست نویسنده لینک دانلود پاک شده

آیا ما را سر کار گذشته‌اید ای نویسند؟
آیا رمانتان پایان یاقته؟
لطفا پاسخگو باشید.

متوجه هستیه که ان شاءالله ۲۵ روز از آخرین پارتی که گذاشتی میگزره…

رویا
رویا
2 سال قبل
پاسخ به  ارام

ماشالا ماشالا رمانشون برکت بسته

Shyli
Shyli
2 سال قبل

اه بسه دیه شورشو دراوردی
الان چقد وخ گذشته هنوز پارت ندادی خو اینطوری مخاطبای رمانتو از دست میدی چون واقعا پارت گذاریت خیلی خیلی کنده و خسته کننده اصلن آدم رمانو یادش میره ک چی بود لطفا یا ننویس یا اگه مینویسی یکم سریعتر پارت بذار

زهرا
زهرا
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

بزار لطفا پارت بعدی رو چرا انقد دیر میزاری پارت

امیدوارم رمانو یه هو کامل بزاری

M.A.B
M.A.B
2 سال قبل

میگن نویسنده جون اگر سختته اشکال نداره بده یکی دیگه بنویستش تا اینجا هم هر پارتی میزاری بعد یک ماه افتخار افرینی کردی

M.A.B
M.A.B
2 سال قبل

بابا مگه فقط تو هستی که رمان مینویسی الان نزدیکه یک ساله گذشته هنوز تموم نشده پارت ۷۶ هستی من رمان دیگه رو نزدیکه دوماه پیش شروع کردم الان پارت ۱۰۰ به بالاست چیکار میکنی نا منظمه پارتا کوتاهه تکلیفه هیچکی مشخص نیست منم مینوشتم زودتر تموم میشد خیلی چرت شده دیگه یکه بهمن نوشتی الان ۲۲ بهمنه

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  M.A.B

موافقم بات.. اسم رمانت چیه؟

M.A.B
M.A.B
2 سال قبل
پاسخ به  :)

عشق صوری خیلی قشنگه هر دو روز یه پارت میاد

:) narges
:) narges
2 سال قبل
پاسخ به  M.A.B

اها مرسی 😍

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل
پاسخ به  M.A.B

توی همین سایت میزاریش؟

:)
:)
2 سال قبل

چرا پارت جدید نمیادددددد؟😡 ۱ بهمن پارت جدید اومده بوده الان ۱۸ ام هست

زهرا
زهرا
2 سال قبل
پاسخ به  :)

سلام چرا پارت جدید نمیاد
۲۲روز گذشته 🙄🙄

زهرا
زهرا
2 سال قبل
پاسخ به  :)

امید وارم با این همه تاخیر
پارت بعدی طولانی تر و جذاب تر باشه
بازم ممنون

Z
Z
2 سال قبل
پاسخ به  زهرا

قبل از تو برا خودم متاسفم که وقتمو صرف رمانت کردم
با این مدل پارت گذاشتن داری به ما توهین میکنی

:)
:)
2 سال قبل

چرا پارت جدید نمیادددددد؟😡

:)
:)
2 سال قبل

azin
azin
2 سال قبل
پاسخ به  :)

چرا پارت جدید نمیزاری اخه؟
؟؟
کشتی مارووو ای بابا😤😤😤😒

تارا
تارا
2 سال قبل

رمان داره به کند ترین حالت ممکن پیش میره علاوه بر اینکه پارت ها رو دیر به دیر میزاری
الان پارت ۷۶ هستیم اما مسئله گیتی حل نشده یا اینکه معلوم نیست هنوز هامون ساغر
رو دوست داره یا نه
و کلی ایراده دیگه …………. مثل :

اصلا از گیتی و رفتاراش حرف زده نمیشه
دوم اینکه ساغر ده ساعت حالش خوب شده اما هنوز گیجه یا هامون که نه میخواد از گیتی
بگذره نه ساغر و البته دیگه نه گیتی رو دوست داره و نه اینکه عاشق ساغر هست دیالوگ ها خیلی کیلشه ای هست و خسته کننده هیجان نداره داستان اصلا

:)
:)
2 سال قبل

چرا پارت جدید نمیاد؟
چرا انقد دیر پارت میزاری؟

maryam
maryam
2 سال قبل

سلام
با وجود دیر گذاشتن پارت و طولانی شدن خوندن رمان اونم برای منی که یه رمان بالای هزار صفحه رو با تمام مشغلم تو یه هفته اقلن تموم میکنم میتونم بگم رمان نسبتا خوبی بود
البته بود… دیگه بنظرم نیست
رمانت جذابیتشو میشه گفت از دست داده و تنها چیزی که میشه گفت از سقوط رمانت جلوگیری کرده ماجراهای مجهوله رمانت مثل گیتی
رمانت مرتبا بین یه سری مکان تکراری داره میچرخه
و رمان کاملا از مسیر واقعیه یه زندگی جدا شده
ما میدونیم رمان چیزی غیر حقیقته اما لااقلش اتفاقاش با زندگی واقعی باید جور در بیاد
مثلا همین تیر خوردن هامون… خودت بکو ممکنه کسی که اون همه زخم و جراحت داشه با تیر خوردن و سه روز بیهوشی درست شب بهوش اومدنش سالم و سرزنده از بیمارستان بره خونه و جالبا اینکه حتی بتونه ساغرو بغل کنه و ببره خونه خیر سرش سه روز پیشش تیر خورده و توجه داشته باش که زخم گلوله یه هفته طول میکشه کامل بسته شه درد و عذاب بعدش بماند اونوقت این……
واقعا نمیدونم چی بگم، عزیزم لپ مطلب اینکه رمانت ایراداتی داره که برطرفش نمیکنی و پارتای آخرش جوری شده که حس میکنم قلم دست یه بچه سیزده چهارده سالس که تحت تاثیر بلوغش داره نویسندگی این رمان رو میکنه
به هر حال فکر نمیکنم دوباره رمانتو بخون اما در کل موفق باشی
بدرود

Parla
Parla
2 سال قبل

واقعا کع یه ماهه هنوز تو نتونستی درس حسابی پارت بزاری این چه وضعشه اخه اصلا یا ننویس یا مینویسی درست حسابی پارت بزار مثلا یه رو درمیون بزار نه هر یه ماه یک پارت اه دیگه دیر به دیر میزاری ادم هوسش از بین میرع دیگه رمان رو بخونه

آیدا
آیدا
2 سال قبل

نویسنده رک بگم میزان پارتا و زمان گذاشتنشون خیلی کمه واقعا.هر کسی بعد یه مدت حسته میشه از خوندنش ،نمیدونم واقعا میخای چیکار کنی،و جالبم اینه با تموم انتقاد ها به یاد ندارم تلاشی براش کرده باشی

حسن
حسن
2 سال قبل

ممنون

مینا
مینا
2 سال قبل

یه جوری پارت میزاری کلا یادم رفته بود رمان یه دفعه یادم اومد گفتم چک کنم

مهلا
مهلا
2 سال قبل
پاسخ به  مینا

لطفا زود به زود پارت بزار بابا خسته شدیم انقدر منتظر پارت موندیم

آنت
آنت
2 سال قبل

مرسی، خیلی منتظربودم

آیدا
آیدا
2 سال قبل

ممنون،به هر حال هر چیزی پشتکار میخاد،خب چندان کافی نیس پشتکار شما،به امید روزای بهتر موفق باشی و امیدتو از دست نده تو از بهترین هایی

زهرا
زهرا
2 سال قبل

سلام خوب بود ولی یکم زود تر پارت بزار
حداقل خواننده های رمان کمتر نمیشه
ممنون

دسته‌ها
33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x