رمان صیغه استاد پارت 85 - رمان دونی

 

 

به ترتيبي كه كنار هم وايساده بودن، شروع كرد به معرفي كردنشون.
– اين خانما حنانه، رها و فرزانه هستن. منم لعيام البته اينجا بچه ها و دخترا مامان لعيا صدام مي كنن. و تو؟!

سريع جواب دادم: منم ساغرم. خيلي از آشنايي باهاتون خوشوقتم و قول ميدم اذيتتون نكنم.

– مشكلي نيست. اگه كسي داره كسي و اينجا اذيت مي كنه دختران كه دارن فاطمه خانم و اذيت مي كنن كه خوابه.

لبخند كوتاهي زدم و بعد از اينكه بهم جاي خوابم و نشون داد، از اتاق بيرون رفت.

از چهره هاشون مي تونستم تشخيص بدم آدماي خونگرم و مهربوني ان كه مي تونم باهاشون دوست شم و غم امشب قلبم و باهاشون شريك شم.

افكارم و پس زدم و كوله ام و روي تخن طبقه بالايي گذاشتم. مانتو و شالم و درآوردم و روي چوب لباسي آويزون كردم.

دخترا مشغول حرف زدن بودن و دلم مي خواست منم انقدري از غم و غصه هاي قلبم فارغ مي بودم كه باهاشون هم صحبت مي شدم.

سرم و پايين انداختم و با تن صدايي كه خودمم به زور مي شنيدمش، به حرف اومدم:
– معذرت مي خوام. من يه كم خسته ام و سرم درد مي كنه. اگه مشكلي نيست يه كم استراحت كنم.

دختري كه فهميده بودم اسمش فرزانه است، لبخند مهربوني زد و سريع گفت: چه شكلي مي تونه داشته باشه؟! راحت باش. مي خواي بهت قرص بدم؟!

به خيلي چيزا عادت داشتم؛ مثل هامون كه امشب با بي رحمي ازش دل كنده بودم و نمي دونستم الان با اون وضعي كه تنهاش گذاشتم داره چي كار مي كنه.

دوست نداشتم عادت كردن به مُسكن و قرص هاي مختلف هم به يكي از بدبختي ها تكراريِ زندگي ام اضافه كنم؛ اما فعلاً فقط دلم مي خواست براي چند ساعت بخوابم و حداقل يادم بره كه همين امشب چه حرفايي از اين اين دهن وامونده در اومد كه قلب هامونم شكست.

– اگه لطف كنيد ممنون ميشم.
از پشت سرش كيف كوچولوي مشكي رنگي رو برداشت و بعد از گشتن زيپ پشتي اش، يه ورق استامينوفن سمتم گرفت.

قرص و ازش گرفتم و اونم از سر جاش بلند شد. يدونه قرص از توي ورق آلومينيومي خارج كردم و تا خواستم دنبال يه ذره آب براي پايين رفتن قرص از گلوم بگردم، ليوان شيشه اي جلوي صورتم قرار گرفت.

ليوان آب و از فرزانه گرفتم و جواب محبتش و با تشكر كوتاهي دادم. قرص و توي دهنم گذاشتم و با يه نفس سر كشيدن آب، مغزم و به آرامشي نسبي دعوت كردم.

به هر سه تاشون شب بخير گفتم و سريع از پله هاي تخت بالا رفتم تا سريع تر خودم و از شر افكار مثبت و منفي خلاص كنم.

پتوي نرم كه پايين تخت به مرتب ترين شكل ممكن تا شده بود باز كردم و روي بدن يخ زده ام كشيدم.

موهاي نسبتاً بلندم و از حصار كش رها كردم و سرم و روي بالش گذاشتم. براي چند ثانيه خيره سقف شدم و درست وقتي كه داشتم حس مي كردم كم مونده اشك ريختن و شروع كنم، چشمام و محكم روي هم فشار دادم تا اين اتفاق نيفته.

نمي خواستم گريه كنم! خود كرده را تدبير نيست ساغر. الانم حق گريه كردن نداري. تا تو باشي وقتي جونت به هامون وصله دايه عزيز تر از مادر نشي كه اين طوري بدبخت و فلك زده به ناكجا آباد پناه ببري.

اما قلب عاشق و بيچاره من اين حرفا حالي اش نبود. هر چه قدر قانعش مي كردم، باز فكرم و مي كشوند سمت لحظه اي كه اون قدر مظلومانه روي تختش نشسته بود و موهاي خوشگلش و چنگ مي زد.

يعني الان داره چي كار مي كنه؟! حالش بهتر شده؟! اگه نصفه شب حالش بد شه و كسي نباشه ببرتش دكتر چي؟!

اه بس كن ساغر! خودت گند زدي به همه چيز حالا غصه ام مي خوري؟! بهش فكر نكن… بهش فكر نكن…

نمي دونم چه قدر همه چي و مرور كردم تا خوابم برد.
پتو رو از روي بدنم كنار زدم و همون طور كه روي تخت نشسته بودم، با شدت كش اومدم. موهام و از توي صورتم جمع كردم و با دست پشت سرم مرتبشون كردم.

از روي تخت بلند شدم و نگاه كوتاهي به خودم توي آينه انداختم. بدون توجه به وضع آشفته ام، با ذوق كودكانه اي از اتاق خارج شدم و خيره در بسته اتاق رو به روم شدم.

با خوشحالي خنديدم و اولين قدم و به سمت اتاق هامون برداشتم. توي يه لحظه، راهرو به اندازه خيابون وليعصر كش اومد و و درهاي متعدد و كپي گرفته شده از روي همديگه توي مسير ظاهر شد.

اولين در و باز كردم و با خلأ عجيب و در عين حال ترسناكي رو به رو شدم. در بعدي رو با سرعت بيشتري باز كردم و دوباره همون نتيجه قبلي.

استرسم لحظه به لحظه بيشتر مي شد و فقط يه در باقي مونده بود كه هنوز بازش نكرده بودم.

اگه اينم خالي بود چي؟! اينجا كه خونه هامونه. پس خود هامون كجاست؟! چرا تو هيچكدوم از اين اتاقاي مشابهِ لعنتي نمي تونم پيداش كنم؟!

با ترس و نگراني، دستگيره فلزي در آخر و توي دستم گرفتم و به سمت پايين كشيدمش. آروم در و باز كردم و از لاي در، فضاي اتاق و نگاه كردم.

خالي نبود! سراميك و از نظر گذروندم و نگاهم افتاد به تخت گوشه اتاق؛ جايي كه هامون روي تختش نشسته بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
46 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساحل
ساحل
2 سال قبل

این تا به افمون نده ک ول کن نی😒

اصن خیلی چرت رفتا.. دقت کردین؟ رف ب هامون گفت میخام برم اینم مثلا عاشقشه‌ هیچ تلاشی نکرد😐

دو چس بایت هیجان نداشت رفتنش

امین R
امین R
2 سال قبل

به نظرم حذفش کنیم بهتره
دیگه ارزشی نداره که منتظر ادامه رمان باشیم…

حالا که ایشون حاضر نیست یه توضیح واسه کارش بده،بهتره حذفش کنیم ،ما که مسخره نویسنده نیستیم

ساحل
ساحل
2 سال قبل
پاسخ به  امین R

حالا چرا خودتو میزنی؟😂💔

حالا پارت جدید بیاد مث چی میایم میخونیما😂
الان دلمون پره ..🥺

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

بچه ها به نظرم بیاین خودمون ادامشو بنویسیم

مبی
مبی
2 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

رع رع منم ب نظرم اینجوری بهتره نویسنده که سیشتین کرده باو با این نوشتنش

ساحل
ساحل
2 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

عاره هر کی یه چی میگه دیه 😂

امین R
امین R
2 سال قبل

نویسنده محترم ،چرا پارت بعدی را نمی‌ذاری ؟؟؟
خیلی طولش دادی….😇

ساحل
ساحل
2 سال قبل
پاسخ به  امین R

کجاش محترمه؟

Sevili
Sevili
2 سال قبل

پس پارت جدید کو😐

ساحل
ساحل
2 سال قبل
پاسخ به  Sevili

نوک کو😜

ت جیب پاره نویسنده

Sevili
Sevili
2 سال قبل

شت نویسنده این رمان دست نویسنده رمان دلارای از پشت بسته

مسیحا
مسیحا
2 سال قبل

این نویسنده رید با این رمان نوشتنش

ساحل
ساحل
2 سال قبل
پاسخ به  مسیحا

اسهال گرفته شدید🙄😂😂

مسیحا
مسیحا
2 سال قبل
پاسخ به  ساحل

آره اونم املای😐😂

مسیحا
مسیحا
2 سال قبل
پاسخ به  مسیحا

*املتی کیبردم نوشت املای

ساحل
ساحل
2 سال قبل
پاسخ به  مسیحا

😂😂😂
شیاف بدم بش؟

kosar
kosar
2 سال قبل

به خدا توبمون میدین
من دیگه دور رمان انلاین رو خط میزنم این چه وضعه پارت گذاشتنه فک کنم نسل های بعد از ما با این وضع تموم شدن پارت رو میبینن😐😐

امین R
امین R
2 سال قبل
پاسخ به  kosar

آره والا
به معنی واقعی پاره شدیم

Shoka
Shoka
2 سال قبل

نویسنده جان خسته نشدی از استراحت بابا یکمم بنویس انقد مارو الاف نکن جان جدت😑

دلارا
دلارا
2 سال قبل

نویسده تابستونم داره تموم میشه 😐
زود پارت بزار لطفا😶

Shyli
Shyli
2 سال قبل

من اگه بخوام رمانمو تو سایت بذارم باید کلشو نوشته باشم¿¿
دو تا پارت نوشتم میدونم تهش میخواد چی بشه موضوع اصلی رو هم میدونم مشکل وسطشه فعلن نمد چجوری با هم آشنا بشن نمیخوام تو دانشگاه بهم بخورن جزوه های دختره بریزه بعد چن لحظه صحنه اهسته شه اینا همو نگاه کنن و زمان بایسته و یه دل نه و صد دل عاشق هم بشن نمیخوام پسره استاد خوشگل و خوش هیکل و جذاب و خرپول باشه دختره هم باهاش سر لج باشه و بعد تو همین کل کلا عاشق بشن
کلن دوس دارم ی جوره خاص با هم آشنا شن ولی هنو ب نتیجه ای نرسیدم میشه لفطا نظر بدین ببینم چجوری آشنا شن
(رمانو شروع نکرده خستم حسه فک کردن نی، نویسنده ی خوبی خواهم شد 😅)

مسیحا
مسیحا
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

آشنایی در یک فروشگاه 😐 کافه قلیون سرا
جنگل کوه خونه مادربزرگ خونه همسایه فامیل رفیق ،دریا رستوران جاده

shyli
shyli
2 سال قبل
پاسخ به  مسیحا

تشکوووووووووووور بابت ایده ات
بوس رو لپت

مسیحا
مسیحا
2 سال قبل
پاسخ به  shyli

ماچچچ❤️

تارا
تارا
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

یه رمان بنویس که دختره پسره ازدواج میکنن سنتی اما پسره خیانت میکنه دختره هم ضعیف هست میفهمه ولی یه شب تامل نمیتونه کنه میره بعد چند سال بر میگرده اما قوی شده کار داره مستقل پسره هم عاشق اخلاق جدید دختره میشه

wicked girl
wicked girl
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

منم دارم رمان می‌نویسم همه جاشو می‌دونم وسطش گیرم😂البته می‌خوام دختره و پسره رو داخل تلگرام با همدیگع آشنا کنم

Shyli
Shyli
2 سال قبل

بسمه تعالی
اینجانب شایلی،۱۵،تهران درخواستی از نویسنده ک هیچ،ادمینم ک کاری نمت بکنه ،خوانندگانم ک بیخی از خدا دادم
بارالهی نیرویی ب نویسنده عطا کن ک تا زمان نوه ی عزیزم این رمان رو ب فرجام برساند و اینکه از تو خواهانم ک سایت رمان دونی را از لوس وجود نویسندگانی ک
۱. پدر در میارن تا پارت بدن
۲. تو خماری میزارن ما رو
۳. پارتاشون دو خطه ک ۵ خطش چرت و پرته
۴. پارتا رو منظم نمیذارن
۵. خستن
پاک بنما
(نمد لوس رو درس نوشتم یا ن میگن از لوس وجود کفار تلفظش اسنطوری loas)

دلارا
دلارا
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

الهی آمین 😶

Hasti
Hasti
2 سال قبل

دوتا درخواست نویسنده عزیز 1_اینکه آنقدر کم ننویس و یه پارت رو با چیز های بیخودی پر نکن. 2_اینکه انقدر دیر به دیر پارت نزار بخدا پیر شدیم تابستون تموم شد!حداقل تو تابستون که آزادی بیشتر پارت بزار جان جدت.

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Hasti
Shyli
Shyli
2 سال قبل
پاسخ به  Hasti

عزیزم این دو تا خواسته رو ما ۲۰ پارته داریم میگیم کو گوش شنوا

Hasti
Hasti
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

با اینکه میدونم گوش شنوا نیس ولی حالا من یه نیمچه تلاشی کردم دیگه(همینجوری شانسی)

shyli
shyli
2 سال قبل
پاسخ به  Hasti

موفق باشی باشم باشن باشیم باشید باشند باشد

Negin
Negin
2 سال قبل

میشه خواهش کنم انقد کشش ندی و اینکه از زبون هامونم بنویس لطفا

X. M
2 سال قبل

دستت درد نکنه خسته نباشی دلاور نان پدر شیر مادر حلالت خودت خسته نشدی؟

Shyli
Shyli
2 سال قبل
پاسخ به  X. M

فعلن واسه این بنده خدا نان مادرو شیره پدر باید حلال باشه

یوکابد
یوکابد
2 سال قبل

و خلاصه این پارت:
ساغر یه قرص خورد و خوابید😐
ماشالله به تلاش و پشت کار فراوان نویسنده
باااااااااریک بااریک👏🏻

خودم
2 سال قبل
پاسخ به  یوکابد

دمت گرم

Zahra
2 سال قبل

حالا نویسنده ولم نمیکنه رمانو😐اخه کی دیگه میخونتش

Shyli
Shyli
2 سال قبل
پاسخ به  Zahra

من یه سوال میپرسم و دیگه چیزی نمیگم ایا شما این رمان رو خوندی ک کامنت دادی؟😉

Shina
2 سال قبل

سلام لطفا هر روز پارت بگذارید نه ماهی یک پارت بگذارید ما خسته شدیم هی میریم و میام نگاه می‌کنیم آیا شما پارت جدید گذاشتید یا نه
لطفا روز ۲ پارت بزارید

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل
پاسخ به  Shina

چقد کتابی نگارش کرده ای 🤣🤣🤣🤣🤣

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
2 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

😂😂

ارزو
2 سال قبل

تا دقایقی دیگر سیلی از فحش ها میریزه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 فکر کنم اگه بین بازه ی ۹۰ تا ۱۰۰ سالگی برسم این رمان تموم بشه 🙂

Shyli
Shyli
2 سال قبل
پاسخ به  ارزو

مثل اینکه ما هم دل خجسته ای داری
من یه حساب کتاب سر انگشتی کردم اگه نوه ام این رمان رو تموم کنه باید سور بده تو وصیت نامه ام هم درج شده 😄

Shyli
Shyli
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

شما*

Rosha
Rosha
2 سال قبل
پاسخ به  Shyli

خانم نویسنده نمیخایید بقیه رمان بزاری2تاخط3ماه پیش گذاشتی پس بقیش کو اصلا مزه رمانه رفته و این ک این روما2ساله طول کشیده اگ نمیخایی ادامه بدی بگو ک نخونین یامنتظرنباشیم این همه زشته حداقل100نفر ادم رو منتظر خودت گذاشتی و این ک وقت ما بی ارزش نبوده ک این رمان روانلاین خوندیم 2دقیقه از وقتمون روهرپارتی گذاشتیم یه فکری کن

دسته‌ها
46
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x