رمان صیغه استاد پارت 88 - رمان دونی

 

 

 

لبخندي روي لبام نشست و درست همون لحظه، صداي گريه دوتا از فرشته هاي بهشت بلند شد.

 

رها كه مونده بود سمت كدومشون بره، نگاهي بهم انداخت و سريع گفتم: تو برو سراغ اون يكي.

 

سريع سمت كوچولويي حتي صداي گريه اش هم ظريف بود رفتم و از توي تختش بلندش كردم.

 

همين كه بغلش كردم و سرش و روي سينه ام گذاشتم، صداي گريه اش قطع شد و رها كه شيشه شير و توي دهن اون يكي مي ذاشت، خنديد.

 

– اين بلا گرفته كارش همينه! تا حضور آدما رو حس مي كنه مي زنه زير گريه كه بغلش كنن وگرنه اكثر اوقات چيزي اش نيست.

 

سرش و از روي شونه ام بلند كردم و جلوم گرفتم. دختر نسبتاً ريزه اي بود كه چشماي سبز و گردش مثل دوتا الماس تو اون صورت ريزه و سفيد برق مي زد.

 

– تو چه قدر خوشگلي نيني!

– اسمش ياسمنه.

 

به سمت رها كه بچه تو بغلش خوابيده برگشتم و دوباره ياسمن و نگاه كردم. زيادي شيرين بود!

 

لبخندي زدم و طوري جواب لبخندم و داد كه حتي چشماي سبز رنگشم بهم خنديد!

 

– باهات دوست شد. ديگه كارت ساخته است! هر دفعه ببينتت بايد بغلش كنم.

 

دست كوچولوش و بالا آورد و توي دهنش گذاشت. با سر و صدا و ملچ و ملوچ، شروع كرد به مك زدن دستش و حس كردم شايد گرسنه اش باشه.

 

پستونكي كه روي تشكش افتاده بودم و برداشتم و دستش از توي دهنش درآوردم. تا خواست غر بزنه پستونك و توي دهنش گذاشتم و سريع شروع به مك زدنش كرد.

 

– چند وقتشه؟!

– دو ماهي هست اينجا پيش ماست. دم دماي اذان صبح بود كه مامان لعيا وقتي واسه نماز بيدار شده بود صداي زنگ در و شنيد. تو يه زنبيل گذاشته بودنش و يه برگه ام كنارش بود كه نوشته بود تازه چهل و دو روزش شده. با اين حساب الان تقريباً سه ماه خورده اي داره.

 

 

 

 

 

– چه شكلي دلشون مياد بچه هاشون و ول كنن؟!

– ما جاي اونا نيستيم. خيلياشون واسه فروخته نشدن بچه هاشون ترجيح ميدن اين جا ولشون كنن. بعضياشونم فكر مي كنن مي تونن بعد از چند ماه با يه وضعيت بهتر بيان بچه هاشون و بگيرن؛ ولي اصلاً سر و كله شون پيدا نميشه. كنار ياسمنم فقط سنش نوشته شده بود و يه جمله كوتاه؛ پيش شما حال من بهتر از پيش مامانمه.

 

دوباره ياسمن و نگاه كردم كه اين بار سرش و روي سينه ام گذاشته بود و همون طور كه با ريشه هاي شالم بازي مي كرد، پستونكش و مك مي زد.

 

– نگران نباش. بهت كه گفتم خداي اين فسقليا بزرگتر از اين حرفاست كه همين طوري ولشون كنه. مطمئناً يه جاي ديگه يه چيز خيلي بهتر براشون كنار گذاشته.

 

پسر كوچولوي تو بغلش و سرجاش خوابوند و با خنده ياسمن و نگاه كرد.

 

– بايد اين و بپيچونيم كه بتونيم بريم بيرون وگرنه انقدر گريه مي كنه همه شون و از خواب بيدار مي كنه. چه شكلي تو رو بذاريم سرجات كه گريه نكني ورپريده؟!

 

 

سريع جواب دادم: من يكي دو ساعت ديگه ميرم. ميشه تو اين تايم تو بغل من باشه؟! من كه كاري ندارم.

 

– دستت درد مي گيره ها!

– نه، وزني نداره. البته اگه مشكلي نداره.

 

 

– ما كه از خدامونه هر كدوم از بچه ها رو يكي اين طوري به عهده بگيره كارمون كمتر بشه.

 

ياسمن و سرجاش خوابوندم و پستونكش از توي دهنش در اومد. پلكاش و روي هم فشار داد و تكون ريزي به لباش داد تا بين خواب بيداري شروع به نق زدن بكنه و بعدم با بيدار شدنش روز از نو و روزي از نو!

 

سريع پستونك و از بغل لباي كوچولو دخترونه اش برداشتم و توي دهنش گذاشتم. اول بي ميل مك زد و وقتي فهميد پستونكيِ كه نقش مادرش و براي ايفا كرده، دوباره با لذت مشغولش شد.

 

موهاي كوتاه اما پرپشتش و نوازش كردم و گوشه چشماي قشنگش و با دست پاك كردم.

 

 

 

 

آهسته لبام و به سرش چسبوندم و بوسه ي كوتاهي روي پيشوني صاف و كوچولو نشوندم.

 

دلم نيومد به يه بوسه بسنده كنم و اين بار لبام به لپاي دلبر و خواستني اش چسبيد تا ببوستش.

 

 

بعد از كلي دل دل كردن، بالاخره تونستم از ياسمن و تمام قشنگي هاي وجودي اش دل بكنم.

 

 

كاش دنيا همين جا استپ مي شد؛ تو همون سن و سالي كه دل كندن از پستونك كم از شق القمر نداشت!

 

واسه يكي تو سن و سال ياسمن دل كندن از همون پستونك انقدري سخت بود كه اگه الان بهشون بگي وقتي بزرگ شي ممكنه مجبور شي از عشقت دل بكني، بهت مي خندن.

 

دنيا واسه بچه ها همين پستونك و رختخواب بود و با يه لبخند كوتاه چنان سر ذوق مي اومدن كه انگار تمام دنيا رو يك جا بهش دادن.

 

كاش مي شد چشمام و ببندم و وقتي باز مي كنم دغدغه منم بشه ترتيب مداد رنگي هام و كثيف نشدن كفشي كه واسه عيد خريده بوديم.

 

لبخند تلخي رو لبام نقش بست و بعد از آخرين نگاه به پرنسس كوچولوي بهشت مجتمع، در و بستم.

 

كيفم و روي شونه ام انداختم و چمدونم و از كنار در برداشتم. يك راست سمت اتاقي كه فهميده بودم واسه لعيا يا همون مامان لعياست رفتم.

 

پشت دستم و روي در كوبيدم و بعد از اينكه اجازه ورود داد، در و كامل باز كردم. با ديدنم لبخندي زد و عينكش و بالاي سرش گذاشت.

 

– شنيدم با بچه ها خيلي اوكي شدي؛ علي الخصوص اون ورجك خوش خنده كه همه رو عاصي كرده.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
TORKI
TORKI
1 سال قبل

۶ ماه یه بار پارت میزاری چرااااا

TORKI
TORKI
1 سال قبل

اول رمانه یادم نمیاد دیگه

هر کی!
هر کی!
1 سال قبل

عزیزم نگران دستتم انقد به خودت فشار نیار می شکنی! یک ماه تو هنو یک پارتم نذاشتی ریدی گلم

f. n
f. n
1 سال قبل

خسته نباشید تاثیر گذار بود..

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

۴۰ روز یه بار یه پارت دو دیقه ای میدی اذیت نشی سه وقت

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x