به چهره ی مرد جوونی نگاه میکنم که رو به روم پشت میزش نشسته و سرش تو دفترشه و همزمانم با بارمان حرف میزنه….

 

 

 

 

سرم پایین میاد و خیره میشم به حلقه ی ساده ای که انگشت چپم رو تزیین کرده…

 

 

هنوزم هنگم…..نمیدونم بگم چه حسی دارم…اینقده همه چیز یهویی بود که الانم که عقد بینمون خونده شد هم نمیتونم باور کنم….

 

 

از شبی که صحبت عقد رو کرد تا همین چند دقیقه پیش یه قفلی زدم به مغزم که مبادا  بشینم به فکر کردن و خوب و بد این ازدواج رو بسنجم…..

 

 

 

اما حالا که دارم فکر میکنم میبینم چه سرسری گرفتم….اینقده که حالا دست و دلم داره میلرزه….با فکر به خانواده ای که اگه بفهمن معلوم نیست چیکار میکنن چهارستون بدنم به لرزه درمیاد….پدر و مادرش…وااای….امان از اون لحظه ای که بفهمن بارمان بدون اجازه و حتی بدون مشورت باهاشون من رو عقد کرد…..

 

 

 

 

نگاهم تو آینه به خودم میفته….به ظاهر هیچ چیزی از هیچ عروسی کم ندارم…..آرایش ملایم دخترونه ای که آرایشگر برام انجام داد باعث شده سنم از اینی که هستم پایین تر نشون داده بشه…..موهای باز و بسته ی رنگ شده م به زیبایی هر چه تموم تر رو صورتم دلربایی میکنه….لباس ساده ولی زیبایی که انتخاب بارمان بوده رو تنم به خوبی نشسته….اما از درون…آخ.. از درون حس میکنم دارم متلاشی میشم….نمیدونم اصن چی شد که همقدم شدم باهاش و این مسیر چند روزه رو تا رسیدن به محضر و خوندن خطبه ی عقد طی کردم….فقط میدونم من طلوع مشعوف، دختر بیست و دو ساله ی تهرانی، دیگه کم آوردم….یکی رو میخواستم تا برای همیشه کنارم باشه….و وقتی بارمان قول خوشبختی همیشگی رو داد دیگه نتونستم مخالفت کنم….

 

 

_ بریم؟….

 

با صداش سرمو بالا میارم و بهش نگاه میکنم…

 

 

تو این کت و شلوار شیک، جذاب تر از هر وقت دیگه ای شده…..

 

 

دستشو دراز میکنه و سمتم میگیره…..

 

 

بالاخره دل میکنم از صندلی و با کمکش بلند میشم……

 

 

 

با گرفتن لبه ی لباسم تو ماشین جا میگیرم….

 

بارمان در سمت منو میبنده و ماشین رو دور میزنه و میشینه…..

 

 

 

_ خب..خب….عروس خانم کجا بریم حالا؟…

 

لب هامو به زور از هم فاصله میدم و میگم: نمیدونم…کجا بریم؟….

 

ماشین رو روشن میکنه و همزمان میگه: اول میریم آتلیه….

 

 

از شنیدن اسم آتلیه ذوق زده میشم….چرا حتی یه درصد هم بهش فکر نکرده بودم….

 

 

با دیدن خندم میخنده و میگه: فدای او خندیدنت خوشگل من….

 

 

 

 

هنوزم عادت به قربون صدقه و حرفای عاشقونه ای که میزنه ندارم…..یاد حرفای دیشبش میفتم که از پشت سر محکم بغلم کرده بود و تو گوشم میگفت:  ته هر چی حرف عاشقونه بود رو درآوردم….یه دوست دارم از زبونت نشنیدم که…میخوای جون به لبم کنی…..

 

 

 

 

دستش رو رونم میشینه و منو از فکر در میاره….

 

الان دیگه زن رسمیشم…زن قانونیش…پس چرا هر بار با لمس دستش اینجوری بدنم منقبض میشه….

 

 

 

خدایا کمکم کن….کمکم کن یادم بره چه بلایی سرم آورد….کمک کن این بار دیگه خوشبخت شم….

 

 

 

 

 

_ آقا دوماد از پشت بغلش کنین و دستاتون رو حلقه کنین دور سینه هاش…..

 

 

لبخندی که گوشه ی لب بارمان میشینه من رو حرصی میکنه….

 

_ ای به چشم….بذار ببینم چقده شانس باهام یار بوده……

 

 

کنار گوشم حرف میزنه و من حرصی تر میشم….

 

دستاش که دور سینم حلقه میشه تو گوشم آروم میگه: قربونت برم این سایز خودته دیگه؟…فقط نگو از این سوتین های پنبه ای چی بهشون میگن؟..هاان؟..از اینا پوشیدی؟….هاان طلوع؟…

 

تموم بدنم به لرزه در میاد….همه جای بدنم رو اون شب دیده و دست زده…چرا وانمود میکنه اولین باره که بهم دست میزنه…

 

 

 

حرفی که نمیزنم میچرخونتم و‌ رو به روش قرار میگیرم….

 

 

با دیدن چشمای اشکیم متعجب و وارفته بهم نگاه میکنه…..

 

 

_ طلوع!!….

 

چیزی نمیگم و اون بازم اسممو صدا میزنه: طلوع…چت شد قربونت برم…..

 

چشمامو تو کاسه میچرخونم تا اشکام جاری نشن رو گونه هام و آرایشم بهم نخوره…

 

 

_ میشه….میشه بریم؟…هر چی عکس گرفتیم بسه….الان فقط بریم….

 

 

 

با ناراحتی، عمیق نگاهم میکنه و با تکون دادن های سرش میگه: باشه…

 

 

 

 

 

در و باز میکنه و‌ منتظر بهم نگاه میکنه…..

 

همون لحظه ای که از در آتلیه زدیم بیرون از رفتارم پشیمون شدم..از همون موقع تا الان هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و میدونم اینبار من بودم که خراب کردم……ولی واقعا دست خودم نبود….به کی بگم تا باورم کنه…..

 

 

جلوتر ازش داخل میشم….پشت سرم وارد میشه و درو میبنده….دستمو از مچ میگیره و بدون حرفی جلوم پاهام میشینه و شروع میکنه به باز کردن بند های صندل هایی که به شدت باهاشون مخالف بوده ولی من اصرار داشتم به گرفتنشون……

 

 

بازشون میکنه و کمکم می‌کنه از پام درشون بیارم….

 

 

سمت مبل ها میرم و میشینم…..

 

 

 

موبایلش زنگ میخوره….از جیبش درمیاره و میذاره کنار گوشش…..

 

 

_ ال…..

 

 

حرفش کامل نمیشه که صدای داد و جیغ هایی که پشت سر هم میاد رو منی هم که با فاصله ازش نشستم رو میشنوم….

 

 

 

با ترس بلند میشم که رو بهم اشاره میکنه بشینم‌…

 

 

 

به حرفش گوش نمیدم و نزدیکتر میشم…..

 

 

 

_ الو….مامان….مامان….اجازه بده حرف بزنم….آره..آره…درست شنیدین…بله عقد کردم….ازدواج کردم….با کسی که خودم انتخابش کردم و دوسش دارم….گوش بده یه لحظه….گوش بده….

 

صداش کم کم بالا میره و اینبار با داد میگه: بابا یه لحظه گوش بده ببین چی میگم…مگه رفتم زیر گل اینجوری جیغ میکشی……زندگی خودمه….سی و سه سالمه…بچم مگه شماها انتخاب کنین برام….

 

 

 

هر چی گوشامو تیز میکنم جز صدای جیغ های تیز مادرش چیز دیگه ای از اونور نمیشنوم….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۱ / ۵. شمارش آرا ۱

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای وای

Roz
Roz
1 سال قبل

هعی دلم گرفت کاش رمان انلاین نبود پی دی افی بود کامل همون یه شبه خونده بودمششش هققق

:///
:///
1 سال قبل

من از یه چیز دیگه هم میترسم
این‌ک امیر علی بی پدر از نا کجا آباد جفت پااا بیاد وسط زندگیشون 🙂
یا کامران:)))))

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط T.S
آهو
آهو
پاسخ به  :///
1 سال قبل

وااااای نه دیگه

همتا
همتا
1 سال قبل

اینقدر یهوییی بارمان وارد زندگی طلوع شد، من خودم هنوز هنگم و هضمش واسم سخته بعد اون اتفاق اون شبشون چه برسه به طلوع
همش استرس دارم نکنه داره خواب میبینه طلوع یا همه چیز یهو خراب بشه

آهو
آهو
1 سال قبل

من واقعا به طلوع حق میدم تجاوزفراموش شدنی نیست و خیلی سخته خانوما اگر شوهرشون که چقدرم دوستش دارن بخوادبدون رضایتشون باهاشون رابطه برقرار کنه ازشوهره بدشون میاد نه دیگه این بیچاره….ولی کاش فراموش کنه وایند فعه واقعا بارمان خوشبختش کنه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نازنین
میم
میم
1 سال قبل

چرا انقدر دیر به دیر پارت میدی فاطی
ملورین چی شد..مانلی اینارو بزار

نمد
نمد
1 سال قبل

بخدا اگه این طلوع یکم دیه این چس بازی ها رو در بیاره با پا میرم تو حلقش🗿🤌 پدسگگگگ برو زندگیتو کم دیگههه🗿🤌

سارا
سارا
پاسخ به  نمد
1 سال قبل

درسته رمانه ولی ایکاش یکم با فکر نظربدیم تجاوزسخته سخت هیچ وقت ازیادطرف نمیره خدا لعنت کنه هرچی آدم متجاوز

:///
:///
پاسخ به  سارا
1 سال قبل

عاره طلوع خیلی احمق بازی درآورده ولی تجاوز چیزی نیست که آدم بتونه بسته بندی کنه و یه برچسب فراموشش کن بزنه روش
ولی ای کاش بارمان شل عنصر بازی در نیاره و عین آدم از طلوع دفاع کنه و پشتش باشه ای کاش یه بار یه نفر تو زندگیش پشتش باشه بعد ۳۳ ساللشششههههههه لعنتی اینا میخوان براش زن انتخاب کنن:/ //پیره دیگه باید بابا بزرگ میشد😂😑😑💔

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  سارا
1 سال قبل

واقعا تجاوز بدترین اتفاقه ممکن برای آدمه و واقعا طلوع حق داره نتونه با بارمان کنار بیاد .

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x