همه جا رو نگاه میکنه و وقتی مطمعن میشه کسی تو سالن نیست بیرون میره…

 

 

_ کجا؟….

 

انگاری اشتباه فکر میکرده..

 

دسته ی کیف رو محکم تو دستش فشار میده و میچرخه طرف مادرش…

 

 

با دیدنش که گوشه ی روسریش رو به چشماش میکشه دلش زیر و رو میشه….و با خودش فکر میکنه چه دختر بدی براش بوده…..

 

 

نفس عمیقی میکشه تا مثل مادرش اشکاش رو گونه هاش نریزه…قرار نیست گریه کنه….به خودش قول داده بود دیگه برا هیچ چیزی گریه نکنه…حتی مادری که این چندوقته یه چشمش اشک بوده و یکی خون….ولی….ولی کجا بوده وقتی همین دیشب پسراش باز افتاده بودن به جونش و تا تونسته بودن دق و دلی هر چیزی که تو دلشون بوده و نبوده رو رو سرش درآوردن و اون از ته دل پدر مادرش رو صدا زده و هیشکی برا کمک پیش قدم نشده بود….

 

 

_ دارم….دارم میرم آگاهی….

 

مادرش بی حس بهش چشم میدوزه….

 

وقتی جوابی ازش نمیشنوه میخواد بچرخه که میشنوه….

 

_ روزی که به دنیا اومدی هم من خوشحال بودم هم بابات که بعد از سه تا پسر بالاخره خدا بهمون یه دختر داده….ولی دو روز پیش که رضا سی دی انداخته شده تو حیاط رو رو تلویزیون گذاشت و برادرها و پدرت تن لختت رو زیر چند مرد دیدن دلم میخواست زمین دهن باز کنه و یه قطره آب بشم و فرو برم توش….آرزو کردم کاش هیچوقت دختری مثل تو نداشتم…کاش روزی که به دنیا اومدی می مردی ساره….

 

 

دلش از حرفاش میگیره…هزار تکه میشه….میچرخه و از خونه میزنه بیرون و با خودش فکر میکنه انگاری برا خانواده ش مهم نیست که بهش تجاوز کردن و به خواست خودش نبود و به زور بود….

 

 

 

 

نگاهش به سر در دفترش میفته و با استرس وارد میشه….

 

 

بار آخری که اینجا بوده حرفای خوبی رو نشنیده بود……

 

ولی چاره ای نیست……دفتر خلوته و با اجازه ی منشی وارد میشه….

 

 

محمدحسین سرش میون دم و دستک جلوشه که با صدای سلام بی جون دختری سرش بالا میاد….

 

با دیدن ساره ای که صورت همیشه سفیدش حالا کبود کبود شده متعجب و با نگرانی بلند میشه…..

 

 

_ ساره؟!….

 

 

ساره خجالت زده ولی مشتاق بهش چشم میدوزه…..ته دلش هنوزم دوسش داره…ولی خب….خیلی مسخره ست اگه مثل قبل بخواد دوست داشتنش رو به زبون بیاره….

 

 

محمدحسین از پشت میزش بلند میشه و سمتش میاد…دلش از دیدن دختری که یه روز نامزدش بوده و حالا به این روز افتاده به درد میاد….

 

 

_ ببینمت…..چی به روزت اومده دختر؟….کار کیه؟….حمید؟…..آره؟….

 

پشت سر هم حرف میزنه و متوجه نمیشه نگرانی هایی که به زبون آورده چی به روز دل بیچاره ی ساره میاره….

 

 

دست محمد حسین که سمت صورت درب و داغونش میاد عقب میکشه و طرف مبل رو به روی میز میره و میشینه…..

 

 

محمد حسین اما اینبار به جای پشت میز نشستن سمت ساره میره و روی همون مبلی که اون نشسته کنارش میشینه…..

 

 

به خودش قول داده بود گریه نکنه….ولی دلش خیلی گرفته…..دیگه نمیتونه خوددار باشه و با صدای بلندی میزنه زیر گریه….

 

دستاش بالا میاد و رو صورتش میشینه و تموم تنش از گریه ی از ته دلش به لرزه درمیاد….

 

 

محمدحسین سکوت میکنه و تا وقتی که گریه ی ساره تموم شه حرفی نمیزنه….

 

 

_ من…..من….بهم تجاوز شده….

 

 

اخماش از شنیدن حرفایی که میشنوه تو هم میره….

 

 

حرفایی که شنیده بود جز این بود….سکه هایی که ساره با دوست پسرش برداشته و در رفته بود….

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

_ مامان بخدا من نمیدونم سکه ها کجاست…..اصن روحمم خبر نداره اونا چی شدن؟…..چرا اینقده بهم بی اعتمادین آخه….

 

 

بی اهمیت به خودش و حرفاش طرف آشپزخونه میره….باید تو دلش اعتراف کنه دیگه تو این خونه برا هیشکی مهم نیست…حتی الان که دو ماه از اون ماجرا گذشته….حتی اگه صد سال دیگه هم بگذره…..

 

 

با شنیدن صدای پدرش و حمید از بیرون تند از پله ها بالا میره تا باهاشون رو به رو نشه….

 

 

در اتاق رو باز میکنه و وارد میشه..سمت تخت میره و روش میشینه….دو ماه گذشته ولی هیچی تغییر نکرده…بدتر شده که بهتر نشده…حاج بابایی که حتی دلش نمیخواد باهاش یک کلمه حرف بزنه…مادری که جز برا غذا دادن بهش پاش رو تو این اتاق نمیذاره و اونم حرفی باهاش نداره…حتی وقتی همه چی رو بهش توضیح داده….هیچ جوره راضی نیستن حرفاش رو باور کنن….

 

 

با صدای محمدحسین از پایین متعجب و هول زده بلند میشه…..

 

 

در اتاق رو نیمه باز میذاره تا صداشون رو بشنوه….

 

 

 

_ چی شده؟….زودتر کارت رو بگو هزار بدبختی داریم……

 

 

_ با شما کاری ندارم آقا حمید….کارم با ساره ست….

 

 

پوزخند صداداری رو که حمید میزنه دلش رو به درد میاره وقتی پشت بندش میگه:تو بهتر از ما شناختیش که خودت رو کنار کشیدی….فقط کاش به ما هم یه ندا میدادی زودتر جمع و جورش میکردیم تا اینجوری مایه ی آبروریزی نشه….

 

 

_ دختری که بهش تجاوز کرده باشن مایه ی آبروریزی نمیشه اقا حمید…..شما اگه برادر باشین باید پشت و پناه خواهرتون بودین نه اینکه تا بریدن سرش پیش برین و….

 

با صدای حاج بابا حرفایی که حال مزخرف ساره رو یکم بهتر میکرد قطع میشه…..

 

 

_ بسه دیگه…گفتی کار دارم…کارت رو بگو و از اینجا برو….

 

 

_ بله خب….کار دارم…ساره کارهای شکایتش رو به من سپرده و الان اومدم بگم که یکی از اونهایی که بهش تجاوز کرده دستگیر شده‌….

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۳ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     ۲۵ سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

صحرا
صحرا
1 سال قبل

به نظرم بابای طلوع محموده

Atosa
Atosa
1 سال قبل

اگر قرار بر فهمیدن طلوع و گرفتن انتقام باشه قطعا از پدر بارمان و پدربزرگش میگره ، بارمان هیچ نقشی نه توی تجاوز ساره داشت نه دزیدن طلا ها

مینا
مینا
پاسخ به  Atosa
1 سال قبل

تو پنهونکاریش مقصره و قطعا به همین خاطر طلوع ازش شاکی میشه

Raha
Raha
1 سال قبل

مطمئنم پایانی تلخ برا این رمانه🥲💔
طلوع اینارو میفهمه
به ی روشی انتقام میگیرع (احتمال هم میدم از رادمان استفادع کنه🥲)
سپس بچشو ورمیدارع از اونجا میرع
تلخ هم از نظری میگم ک طلوع و رادمان از هم جدا میشن چون دیگ طلوع نمیخواد باهاش باشه😭
در نهایت هم لعنت به رستایی ها🌚

Raha
Raha
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

ای وای خاک تو سرم به جای بارمان نوشتم رادمان😂😂💔

مینا
مینا
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

دور از جونت بابا اشتباه تایپیه دیگه

مینا
مینا
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

از اولم اشتباه بود ازدواجش با بارمان

مینا
مینا
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

طلوع مثل رستایی ها نیست که بخواد از بارمان سوء استفاده کنه اون اگه از این کارا بلد بود که از همون اول زمینشون میزد با نقشه ولی قطعا دلخور میشه چرا پنهونکاری کرده ولی امکان این هست که بارمان بخواد جلوش و بگیره نزاره انتقام بگیره همین طوری که با تمام ظلمی که خانوادش کردن تا طلوع میخواد حرفی بزنه بر علیهشون جلوش جبهه میگیره از این لحاظ حتما رو در رو قرار میگیرن

مینا
مینا
1 سال قبل

چه پدر مادر دلسوزی😏😏😏😏😏همینه که میگن چوب خدا صدا نداره آه ساره مادرش و گرفته که الان زمین گیره و به اون روز افتاده ولی کو کسی که عبرت بگیره

lolo
lolo
1 سال قبل

چقدر این پارتا غمگین هستند کاش حداقل مادرش به اون اعتماد داشت مادرش باید درد دخترشو از چشماش میفهمید غمگینیش رو حقیقت رو ..دلم میخواد بارمان همه چیز رو به خانواده‌ش مخصوصا حاج رستایی بگه و اون برادرای چندش ساره رو نابود کنه ولی دیگه ادم مرده دیگه بر نمیگرده .. ساره خودشو با مواد کشیدن اروم میکرد

مینا
مینا
پاسخ به  lolo
1 سال قبل

اون مردک هم میدونه ساره بیگناهه ولی میبینی که پسراش و بر علیه طلوع بسیج میکنه مگه فهمید نوه هاش به طلوع تجاوز کردن چه غلطی کرد که خیال کردی الان بفهمه انتقام ساره رو میگیره این اگه پدر بود جلوی پسراش و میگرفت و میگفت اگر هم تنبیهی در کار باشه خودم انجام میدم غلط کردنش به شما نیومده

Atosa
Atosa
1 سال قبل

یعنی اگر طلوع همه اینا و ادامه شو که خدا میدونه چی هست رو بدونه چه واکنشی نشون میده ؟

مینا
مینا
پاسخ به  Atosa
1 سال قبل

شک نکن انتقام سختی میگیره ممکنه از بارمانم جدا شه

خواننده
خواننده
1 سال قبل

به نظرتون ساره خیلی زود با این قضیه کنار نیامد

مینا
مینا
پاسخ به  خواننده
1 سال قبل

چیکار کنه انتظار داشتی خودکشی کنه؟بهترین کار و انجام داد رفت پیگیری کرد حداقل یکیشون دستگیر شد

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

وای چرا اینقدر کم خانم شاهانی خودتون قضاوت کنین برای یه روز در میون کم نیس این پارتا واقعا

مینا
مینا
پاسخ به  خواننده رمان
1 سال قبل

یک روز در میان نیست دیگه هفته ای دو بار همین میدن پارت

:///
:///
1 سال قبل

دلم جیزززز شده برای ساره ای خداااا
خدا لعنتشون کنه:))))))))

دسته‌ها
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x