_ شیشه رو بده بالا،طلوع سردشه….
_ باشه چشم….
دستش آروم رو پام میشینه و بالا پایین میشه…
_ خوابی؟…
چشم باز نمیکنم….کاشکی خواب بودم…کاش می مردم و همچین روزی رو نمی دیدم…کی فکر میکردم اینهمه بلا قراره سرم بیاد….
رو میکنم سمت در و شیشه رو میدم پایین…
نم نم بارون به صورتم میخوره و لرز میگیرم…پووف کلافه ی بارمان رو میشنوم ولی برام مهم نیست….انگار دیگه هیچ چیزی برام اهمیت نداره….قرار نبود دنیا اینهمه بهم سخت بگیره….ولی….
صدای رعد و برق میپیچه و شدت بارون بیشتر میشه….نگاهم بین آدمهای تو خیابون چرخ میخوره…هر کدوم با نهایت سرعتی که دارن خودشون رو به پیاده رو های سر پوشیده و مغازه ها می رسونن….
_ بده بالا سرما میخوری….
حرکتی که ازم نمیبینه خودش اقدام میکنه و شیشه رو بالا میده…..
_ مگه خودت نمیای؟…
_ نه…بیرون کار دارم….حواست بهش باشه…نذاری بره حموم تا خودم بیام….
دستشو از دور کمرم برمیداره و اینبار دست روژین دور شونم حلقه میشه….
وارد خونه میشم و چشمام دور تا دور سالن میچرخه….با دیدن مرضیه خانم و روژان متعجب میشم….
رو مبل نشستن و نگاه اونا هم به منه….چقد از همه چیز و همه کس بدم میاد….دیدن هر کدوم از رستایی ها مثل خنجری میمونه که قلبم و سوراخ میکنه…
بی توجه بهشون راهمو سمت اتاق ها کج میکنم….
شونم رو تکون میدم تا دست روژین رو برداره….من به کمک هیشکی احتیاج ندارم….
_ بذار تا اتاق کمکت کنم…..
سرم رو به معنی نه تکون میدم…..چند قدم برمیدارم و با دیدن اتاق بچه ای که اماده کرده بودیم وجودم آتیش میگیره….
چشمام به سرعت پر میشه و با هزار درد سمت اتاقش میرم….
_ خوبه والا….معلوم نیست کدوم گوری بوده و حالا طلبکارم هست….
روژین: مامان!…..
_ مامان و زهر مار، نمیبینی مگه….شعور سلام کردنم نداره…
روژین: خب، حالش خوب نیست…چند تا عمل داشته….بچه ش هم که نموند….
آره نموند…..چون نه من لیاقتش رو داشتم و نه بارمان….
وارد اتاق میشم ….بذار هر چی میگن بگن…..مگه مهمه؟…نه…نیست….
جلوتر میرم و رو تخت میشینم….
بخیه هام کش میان و دلم میخواد از درد جیغ بکشم….ولی سکوت میکنم و صدای ناله م رو تو گلوم خفه میکنم….
دستمو به گهوارش میرسونم و تکونش میدم…
آخ….دختر قشنگم….نموندی برام…منو ببخش عزیزم….ببخش قربونت برم…من مامان خوبی نبودم برات….خودخواه بودم که تو رو ندید گرفتم….ندیدت گرفتم که از پیشم اینجوری رفتی….من دوست داشتم….دوست داشتم….
( اگه با دیدن من پشیمون شدی…با دیدن خانوادم صد برابر پشیمون تر میشی..)…..
حرفای ساره تو ذهنم چرخ میخوره…..
_ پشیمون شدم ساره….پشیمون شدم……
با شنیدن صدای حاج رستایی از تو سالن با تموم جونم داد میزنم: پشیمون شدم….پشیمون شدم…..ساره من غلط کردم….اینا به دختر خودشون هم رحم نکردن….حاج رستایی من ازت متنفرم…ازت بیزارم….تو یه نامردی…شماها همتون نامردین..از خونه ی من برید بیرون…..با همتونم…برید بیرون…..
صدای بلند باز و بسته شدن در رو میشنوم و قدم های تندی که سمت اتاق میاد….بی اهمیت بلندتر از قبل داد میزنم: برید بیرون….
بارمان تو چهارچوب در قرار میگیره و تند سمتم میاد…..
میخواد بغلم کنه ولی این اجازه رو بهش نمیدم…..
_ شماها همتون قاتلین….قاتل بچه ی من….قاتل مادرم… از همتون بدم میاد…
دستام رو کنار میزنه و به زور بغلم میکنه….
_ آروم باش….آروم باش طلوع….این حرفا چیه میزنی؟….به خودت چرا فشار میاری دیوونه؟..
با صدای بلندتری روژین رو صدا میزنه….
_ روژین….روژین…..
روژین وارد میشه و نفس زنون میگه: بله….
_ این بود مراقبتت؟…چی بهت گفته بودم؟….
با خشم رو به روژین میتوپه…تنها کسی که این چند روز از دل و جون برام مایه گذاشت….ولی من دلم از همشون پره…حتی روژینی که داره با چشمای اشکی نگام میکنه……
_ به چه حقی همچین اراجیفی سر هم کردی دختره ی احمق….به خیال خودت کی هستی که منو از خونه ی پسرم بیرون میکنی؟!….
روژین: مامان تو رو خدا…..
_ برو اونور روژین….میزنم تو دهنتا…..معلوم نیست کجا…..
بارمان: تمومش کن مامان….میبینی که حالش خوب نیست….
بارمان بلند میشه و سمت مامانش و روژینی که جلوی مامانش رو گرفته تا به من نزدیک نشه میره…..
من اما از شدت خشم و درد بخیه هایی که مدام کش میان رو تختی رو با تموم وجودم تو دستام فشار میدم….
_ یعنی چی بارمان…..مگه نشنیدی چی گفت؟…
_ بیا بیرون مرضیه…..بذار هر چی دلش میخواد بگه…..ما کاری نکردیم که الان بخوایم به کسی جواب پس بدیم…..
با حرف حاج رستایی دیگه نمیتونم خودخوری کنم و رو بهش به تندی میگم: کلاهتو بنداز بالاتر حاج رستایی….کسی که سکه هاتو دزدید مادر بیچاره من نبود….
_ طلوع…..
با هشداری که بارمان میده چشم از صورت بی حس پدربزرگ عزیزم میگیرم و رو به بارامان میگم: طلوع چی؟….چی؟….بازم خفه شم…..دیگه قراره چی رو از دست بدم؟….هاان؟…بچه ی من واسه چی الان زنده نیست…به خاطر پدر نامرد توعه…به خاطر اون عموهای بی وجدانته….
چشم از صورت آشفته ش میگیرم و باز خیره میشم به حاج رستایی….
_ پسر بزرگ تو….حاج حمید رستایی بزرگوار…با اصلان نامی ریختن رو هم و سکه هایی که تو فروشگاهتون بود رو دزدید…..وقتی هم اصلان رو دور زد اونم تلافیش رو سر ساره درآورد و بدبختش کرد…..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آخیششششش دلم خنک شد آفرین طلوع خوب کردی👏🏿👏🏿👏🏿👏🏿👏🏿👏🏿👏🏿👏🏿
بیچاره طلوع دخترشم مرد مگه فهمیده دزدیدنش کار بابای بارمان بوده خانم شاهانی لطفا زودتر و طولانیتر پارت بذار خیلی کمه
لعنت بهشون
انگار واقعا ساره دخترشون نبوده که اینقدر بیرحمانه باهاش تا کردن
ولی کسی حرف طلوع باور نمیکنه باید بارمان پشتش در بیاد
میبینی که تازه میزنه تو دهنش بارمان اگه پشتش در میومد الان بچش زنده بود طلوع کافیه دفتر خاطرات ساره رو پرت کنه تو صورت پدر بزرگش تا با خوندن خط به خطش حالش جا بیاد و ببینه چه پدر خوبی بوده برا دخترش
چقدر طلوع گناه داره خیلی مظلومه بغض ر
کردم داشتم رمان میخوندم
خوب معلومه حرف طلوع باور نمیکنن ولی چقدر بارمان بیشرفه که بازم دهنشو باز نمیکنه واقعیت و بگه هی طلوع طلوع میکنه چقدر همشون پستن آخرشم همون کامران میاد بهش کمک میکنه انتقام میگیرن ازشون.
بنظر من که طلوع باید از بارمان طلاق بگیره باعث مرگ بچش سکوت بارمان بود که هنوزم ادامه داره ولی طلوع دفتر خاطرات ساره رو داره
چه عجب گفت بالاخره
مرگ بچش روانیش کرد قبلا میخواست مدرک جمع کنه بره پیش پلیس الانم گفتنش به ضررشه صد در صد میکشنش کاش بره از اونجا
به به چقدر داره جذاب ميشه و چقدر منتظر پارت بعدي هستم
ان شاالله ك حالتون بهتره همتا جان
تروخدا ی پارت دیگه بالاخره به جایی که آرزوش رو داشتیم رسید
البته الان تا حاج رستایی باور کنه ما پیر میشیم😭😭😭😭
تو پارتهای گذشته از زبون حاج رستایی نوشته بود که خودشم باور نمیکرد کار ساره باشه ولی مدرکی برای اثباتش نداشت الان دفتر خاطرات ساره خودش مدرکه ولی اصل مدرک دست بارمانه که اونم رو نمیکنه
پررو بودن ام حدی داره ،عجب کثافتایی آدم عوقش میگیره
بیچاره ساره و طلوع
اگه رمان غرامت روخوندی بیچاره یامورهم اضافه کن
اره واقعا به یامور هم خیلی ظلم شده
صحیح
ممنون میشم بازم پارت بزاری چون خیلی دیر میذاری هرروز سه بار چک میکنم گوگلو ولی نمیزاری 😢لطفا تو زمان مشخص بزار
حداقل ی پارت دیگه بدین لطفا بخاطر این همه تاخیررر