رمان طلوع پارت ۳۵ - رمان دونی

 

 

( منکه گفتم دیگه کاری باهات ندارم ….برا چی نیومدی پیش مامانت؟…)….

 

مرتیکه عوضی…

حقت این بود میدادمت دست پلیس تا پدر نداشتت رو بیاره جلو چشمات…

زده زندگیمو خراب کرده حالا واسه من چپ و راست پیام هم میده……

حیف که امیرعلی نموند باهام وگرنه حقشو میذاشتم کف دستش….

_ چی شد؟..تموم نشده اون چارتا ظرف…..

 

موبایلو هل میدم تو جیبمو و با بلند کردن سرم میگم : تموم شد سمیه خانم….چای بیارم براتون….

 

با یه آخ بلندی میشینه رو مبل و میگه: نه…نمیخواد…

 

از آشپزخونه میزنم بیرون و میگم: پس اگه کار دیگه ای باهام ندارین برم بالا…

_ اون کنترلو بهم بده بعد برو….

 

بهش میدم و بیرون میزنم….از اقبال کجم سمیه خانم هم حوصله حرف زدن نداره لااقل بشینم یکم باهاش درد دل کنم و سبک شم…..پله ها رو بالا میرم و وارد پشت بوم میشم…..

 

چقد آسمون شب زیباست….

 

تکیه میدم به دیوار اتاقمو رو زمین میشینم….

 

موبایلو از جیبم درمیارم و وارد گالری میشم….

کلیپی که از عکسای خودمو امیرعلی ساختم رو پلی میکنم…..

با شروع اولین عکس اشک لونه میکنه گوشه ی چشمام….

 

چقد دلم براش تنگ شده….غرورم اجازه نمیده بهش زنگ بزنم…..ولم کرد…تو بدترین شرایط ولم کرد،…داغ گذاشت رو دلمو رفت….میدونست کسی رو ندارم ولی بازم رفت….من بهش خیانت نکردم ولی کاری که اون با من کرد کم از خیانت نداشت…..من از بی کسی بهش پناه بردم و وابستش شدم….ولی اون…..نه نشد…..وابسته نشد….الان میفهمم هیچوقت دوستم نداشت……اگه دوسم داشت میموند باهام….مگه چیکارش کرده بودم….تموم این مدت منتظر یه پیام یا یه تماس کوچیک ازش بودم…فقط منتظر یه اشاره بودم تا بازم برم پیشش…زندگیم خیلی سخت میگذره…همه جوره بهش نیاز دارم…..ولی چه فایده…..نه تماسی نه پیامی…. هیچی به هیچی….فقط براش یه سرگرمی بودم….همین……

 

نفس عمیقی که میکشم جگرومو میسوزونه…..آخ…..خداااا….فکر میکردم قراره باهاش خوشبخت باشم…..فکر میکردم یه فرشته است که تو برام فرستادی…..ولی نبود…..داغی که امیرعلی رو قلبم گذاشت و رفت همه ی وجودمو سوزند……

چقد احساس تنهایی میکنم……کاش برمیگشتم به یه سال پیش….وقتی خاله سوگل زنده بود….کاش برمیگشتم به وقتی که نه ساره ای میشناختم نه امیرعلی نامی….

 

صدای زنگ موبایلم باعث میشه از فکر خیال بیرون بیام…اسم آرمان نچسب رو صفحه ی گوشیم خاموش روشن میشه…..الحق که فامیلی که براش گذاشتم برازندشه….این چند روز به هر دلیل باخود و بی خودی زنگ میزنه و میدونم که همه ی این زنگ زدنا بهانه است….خوب میدونم دنبال چیه…..به هر طریقی میخواد سر صحبت رو باهام باز کنه…دیگه خبر نداره که من حالم از هر چی رابطه است بهم میخوره….

 

 

 

 

 

 

*

_ اینجور که شما میگین درست نیست…..آقای محاشم حرف دیگه ای میزدن…

نزدیکتر میاد..جوری که دیگه جا برا عقب رفتن نیست و من برا فاصله گرفتن چند قدم عقب میرم که پهلوم محکم به کابینت میخوره…صدای آخم رو تو گلو خفه میکنم و با اخم بهش نگاه میکنم….

 

 

بی توجه به اخمم مایه رو تو قالب میریزه و میگه: ببین…اینجوری….نگاه کن یاد بگیر….

 

_ آقا آرمان…..من به حرف شما گوش نمیدم…..برا من آقای محاشم مهمن…..لطف کنین برید بیرون بذارین من کارمو انجام بدم…..

 

سرش میچرخه و بهم نگاه میکنه…

فاصله ای بینمون نیست و بازدم نفسهای تندی که از حرص میکشه به صورتم میخوره و حالمو بهم میزنه……

 

_ درستت میکنم….

 

میگه و میزنه بیرون….

 

دهنم از تعجب باز میمونه….

 

این دیگه چه کوفتیه….

پسره ی بیریخت بیشعور……

 

میخوام اهمیت ندم ولی حرفش خیلی حرص درار بود..آخه یعنی چی درستت میکنم….مثلا میخواد چه غلطی کنه….

هر چی این چند روز حرف مفت زده و هیچی نگفتم دیگه بسشه…

بیرون میزنم….مغازه خلوته و کسی نیست…..

پشت میز نشسته و با موبایلش ور میره…..

 

محترمانه حرف زدن رو میذارم کنار…..این یالقوز رو چه به احترام……

 

_ یعنی چی این حرف؟…نکنه فکر کردی این یه وجب جا کارخونه داییته و تو هم معاونشی؟…..فاز چی رو گرفتی هر چی دلت میخواد به زبون میاری…..

 

 

تند بلند میشه و سمتم میاد…..

دروغ چرا….یه ذره میترسم ازش….قد و قواره ی خیلی بلندی نداره ولی از بازوهای پرش مشخصه که ورزشکاره و باشگاه میره….

 

میترسم ولی به روی خودم نمیارم….

چند قدمیم وایمیسه و با لحن بدی میگه: تو فاز چی رو گرفتی اینجوری بلبل زبون شدی؟..هاا؟…مگه غیر اینکه یه دخترِ گشنه ای که از زور بدبختی اومدی چپیدی تو یه اتاق یه وجبی و فلافل درست میکنی؟….هااا؟…

 

 

خدای من….یه آدم تا چه حد میتونه نفهم و بیشعور باشه…

 

چرا هر کی به پست من میخوره ته همه بیشعورای عالمه….

 

مستقیم غرورم رو نشونه گرفته و من نمیتونم بیتفاوت بگذرم و مرده شور سه تومنی رو ببرن که اینجوری بخواد بره تو جیبم…..

 

پیشبند رو باز میکنم و محکم میکوبمش تو سینش…

 

_ تو نهایت یه آدم بیشعورِ بی فرهنگی….سگ امثال من می ارزه به مفت خورای مثل تو…..یه هفته از زور و اجبار مامان جونت اومدی سرکار خیال کردی خبریه…فاز رئیس روئسا رو برداشتی بدبخت……بیا برو اونور باد بیاد…..

 

هلش میدم و بی توجه به چشمای سرخ از عصبانیتش میخوام بزنم بیرون که بازوم رو میگیره و تا به خودم بیام پرت دیوار میشم…

 

 

کمرم به پریز کلیدای رو دیوار میخوره و اتیش میگیره….

 

جلو میاد و با گرفتن یقم چند بار محکم تکونم میده….

 

_ دختره ی کثافت برا من…..

 

ادامه ی حرفش با باز شدن در مغازه و اومدن چنتا مشتری قطع میشه………ناچار ولم میکنه و سمت اونا میره که سفارش بگیره…..

 

 

به محض دور شدنش از فرصت استفاده میکنم و سمت وسایلم میرم و برشون میدارم و بی توجه به چشمایی که برام خط و نشون میکشن از مغازه میزنم بیرون…..

 

 

خدا نگم چیکارت کنه محاشم….آخه این وقت پا شکستن بود….حالا که پات شکست این دیوونه کی بود آخه جای خودت گذاشتی….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
cactus
cactus
1 سال قبل

یه پارت دیگه لطفاااا🙏🏻

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x