رمان طلوع پارت 18 - رمان دونی

 

بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنم تماس رو قطع مکنم…

حیوون….تو دیگه از کدوم گوری پیدات شد….

اسم مدرک تو سرم چرخ چرخ میخوره….

چه مدرکی آخه میتونه ازم داشته باشه….

موبایل رو پرت میکنم رو میز و میخوام بلند شم که همون لحظه در باز میشه و امیرعلی داخل میاد….

یه چشمم به موبایله و یه چشمم به امیری که با لبهای خندون داره سمتم میاد….

آب دهنم رو قورت میدم و برا اینکه متوجه حال بدم نشه یه لبخند میشونم رو لبهام و امیدوارم متوجه مصنوعی بودنش نشه…..

_ سلام به خانم خانما…..

_ سلام عزیزم….

بلند میشم و سمتش میرم ولی همه ی وجودم پیش موبایل جا میمونه…

دستاشو باز میکنه و محکم بغلم میکنه…

_ آخییییشش…..خستگیم در رفت….

میخندم و از بغلش بیرون میام….

_ میخوای هر جا بری باهات بیام اینجوری دیگه احساس خستگی هم نمیکنی…..

_ آره واقعا…

کتش رو در میاره و من خدا خدا میکنم سمت اتاقش بره تا بتونم موبایل رو بردارم و تماس و پیامها رو پاک کنم….

این اتفاق نمیفته و از شانس همیشه خوابم میشینه رو همون مبلی که تا چند دیقه پیش نشسته بودم…..

_ طلوع یه لیوان آب بهم میدی…..بدجور تشنمه…..

چند قدم سمتش میرم و میگم: باشه عزیزم….فقط میخوای دست و صورتتو بشوری بعد بیای بشینی…از بیمارستان اومدی هاا….

بی توجه به حرفم دراز میکشه رو مبل و میگه: خودمو ضدعفونی کردم بعد اومدم خونه…..

_ آخه به خاطر کرونا میگم……

_ باور کن ده بار دستامو شستوم طلوع….اینقده خسته م که اصن نا ندارم بلند شم….

_ خیلی خب‌…..الان میارم….

میگم و سمت آشپزخونه میرم…..

حس میکنم قلبم تو دهنم میزنه…..
ای خدا…..من هیچوقت تو زندگیم خطایی نکردم که، به اینجا نرسم….حالا این انصافه…..

لیوانی از کابینت برمیدارم و سمت آبسرد کن میرم که همون لحظه صدای زنگ موبایلم میپیچه….

وااااای….

دستام شروع میکنه به لرزیدن و نمیفهمم کی لیوان رو پر میکنم و سمتش میرم…..

من کاری نکردم….ولی تا سر حد مرگ میترسم….

رو مبل نشسته و موبایلمم دستشه و با اخم های درهم خیره ست بهش…..

به صفحه ش نگاه میکنم…

خودشه….
خود نامردشه…..

کثافت چی از جونم میخوای آخه…..

برمیگرده سمتم و من دعا میکنم متوجه رنگ و روی پریده م نشه….

موبایلو روبه روم میگیره و میگه: کیه طلوع…میشناسی شمارشو؟.‌..

حالت گیجی به صورتم میدم و میگم: نه….نمیشناسم….

تماس رو وصل میکنه و میذاره رو آیفون….

تو دلم فاتحه ی خودمو میخونم….چه جوری بهش توضیح بدم که برا خودم بد نشه…..خدا کمکم کن….

صدایی که از اونور خط نمیشنوه خودش شروع میکنه به حرف زدن….

_ الو…..

_ الو…..الو…

بازم سکوت و من تو دلم هزاران بار خدا رو شکر میکنم…..

قطع میکنه و موبایل خودش رو از رو میز برمیداره…..

مبل رو دور میزنم و کنارش میشینم…‌

از وقتی اومدم خونش سابقه نداشته کسی باهام تماس بگیره و این تعجبش هم به خاطر همینه….

موبایل خودم رو میده بهم و میگه: شماره رو بخون…..

_ برا چی؟…

_ میخوام بزنم به گوشیم اسمشه در بیارم…..
آب دهنم رو قورت میدم و میگم:مگه میشه؟…

_ آره برنامشو دارم…

شماره رو براش میخونم و طولی نمیکشه که میگه: کامران مویزاد…

واااای یا خداااا….

زیر چشمی بهم نگاه میکنه و میگه: میشناسی چنین اسمی؟…..

تمام سعیم رو برا حفظ خونسردیم میکنم و میگم: نه….

چند لحظه عمیق نگام میکنه و با مکث چشم ازم میگیره…..

موبایل رو سمتم میگیره و بلند میشه….

سمت اتاقش میره و من به این فکر میکنم اگه پیامایی که اون عوضی برام فرستاده بود رو میخوند من دقیقا باید چه خاکی تو سرم میریختم…..چطوری بهش میگفتم داره دروغ میگه وقتی از خال سیاه وسط سینه هام میگفت….

لعنت به خودم و به هر کسی که این خال رو به ارث بردم ازش….

فورا پیاما رو پاک میکنم ولی برا تماس دیگه نمیشه کاریش کرد….واقعا شانس آوردم تاریخچه ی تماسها رو نگاه نکرد وگرنه میفهمید همین نیم ساعت پیش بهم زنگ زده بود و منم جواب دادم….

با فکر به اینکه خوابه اروم در و باز میکنم و داخل میشم….

به پشت دراز کشیده و خیره ی سقفه…

_ عه فکر کردم خوابی….

نفس عمیقی میکشه و میگه: نه بیدارم…بعضی وقتها اینقده خسته م که خوابم نمیبره….

لبه ی تخت میشینم و میگم: وااا…من هر وقت خستمه بشمار سه بی هوش میشم….

نیمخیز میشه و با گرفتن دستم کامل میکشونتم سمت خودش….

میخندم و خودمو بیشتر تو بغلش جا میدم…..

_ که میخندی هااا……بایدم بخندی….دیشب منو میذاری تو خماری…هاااا؟…..برات دارم طلوع خانم…..

میخوام حرفی بزنم که کاملا میاد روم و تا به خودم بیام لبهام رو با لبهاش قفل میکنه….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x