رمان طلوع پارت189 - رمان دونی

 

 

 

با حس روشنایی پشت پلک هام، چشمام رو باز میکنم….پرده ها کنار رفته و رعد و برقی که میزنه باعث میشه فضای تاریک اتاق روشن دیده بشه…..صدای قطره های بارون به شیشه لبخندی میاره رو لبهام…..

 

 

با یادآوری اتفاقات دیشب دلشوره باز میاد سراغم….

میچرخم و با ندیدن بارمان شروع میکنم به صدا کردنش…..

 

_ بارمان……

 

جوابی که ازش نمیشنوم بازم صداش میزنم که اینبارم بی فایده ست…

 

 

ناچار بلند میشم و از اتاق بیرون میزنم….

تو سالن چشم میچرخونم و با ندیدنش میخوام سمت اتاق های پشت آشپزخونه برم که در تراس باز میشه و داخل میاد…

 

از یهویی اومدنش میترسم و صدای جیغم رو تو گلو خفه میکنم….

 

 

_ تو که اینهمه میترسی دیگه چرا ول کن لونه ی عقرب نشدی….

 

 

سمتش میرم و با دیدن لباس های خیس چسبیده به تنش بی توجه به حرفش میگم: برا چی اینهمه خیسی…..بچه شدی مگه آخه….درشون بیار سرما میخوری….

 

یه قدمیش می ایستم و دستمو برا درآوردن تیشرتش جلو میبرم که خودش زودتر بیرونش میاره و سمت حموم میره…..

 

 

دنبالش وارد اتاق میشم و در حمومی که تا نصفه باز هست رو کامل باز میکنم…..

 

لباس هاش رو به جز لباس زیرش در آورده و مشغول تنظیم کردن اب هست…..

 

 

 

 

جلو میرم و در رو پشت سرم میبندم…..

 

 

با دیدنم با دستش اشاره میکنه که جلوتر برم….

 

_ بیا اینجا ببینم جای بخیه هات چطوره؟…

 

چند قدم جلوتر میرم و کنارش می‌ایستم..

 

از لحن صداش و قرمزی تو چشماش میفهمم که الان تو چه شرایطی قرار داره….میدونم که دیشب اصلا نخوابیده…

 

 

رو بهش لب میزنم: نمیدونم چه فکری راجع بهم میکنی بارمان…ولی تو رو خدا باور کن که من نمی‌تونستم اونجوری ادامه بدم…پدرت کم بلا و….

 

با نشستن انگشتش روی لبهام حرفم تو دهنم میماسه…..

 

_ هیششش…من اگه ازت ناراحت باشمم فقط به این دلیل که چرا اول از همه به خودم نگفتی… اینم در برابر ظلمی که پدرم در حق تو و من کرده هیچی نیست….حال بد الانم به تو مربوط نمیشه…..ربطش فقط و فقط به پدری که بعید میدونم دیگه پدر صداش بزنم…..

 

 

 

 

 

 

_ خوبی؟…

 

دروغ چرا؟….نه…..نیستم…..زیر دلم بدجوری تیر میکشه…..

 

_ با توام طلوع….میخوای ببرمت دکتر…..

 

رو تخت میشینم و حوله رو دور خودم محکم میگیرم…..

 

_ چت شد؟….ببینمت….

 

پایین پام میشینه و نگاه نگرانش رو بهم میدوزه…

 

_ چقده گفتم بی خیال…..اینقده کرم ریختی که منم نفهمیدم چی شد…..

 

میدونم که خودم مقصر بودم….میخواستم از حال و هوایی که توش قرار داره درش بیارم ولی انگاری برا رابطه داشتن زود بود که حالا پایین تنم و شکمم بدجوری درد گرفته…..

 

 

رو بهش لب میزنم: خوبم…یکم استراحت کنم بهتر هم میشم‌….

 

 

_ خیلی خب…دراز بکش حوله رو بردارم، برات لباس بیارم….

 

 

کاری که گفت رو انجام میدم و دراز میکشم….

 

 

 

 

 

صدای قار قار کلاغ باعث میشه سرم رو بالا بیارم….تو آسمون پرواز میکنن و دور قبرستون میچرخن…..

 

 

_ اگه خوب نیستی برو تو ماشین بشین طلوع‌….

 

با صدای روژین سرم پایین میاد و زل میزنم به قبر….

 

برام مادری نکردی ساره….من هر جوری که به دنیا اومده باشم بازم تو مادرم بودی…هیچوقت نخواستیم…حتی اون موقعی که برا زنده موندن بهت احتیاج داشتم…..نمیدونم شاید اینقده دل شکسته بودی که حاضر نشدی کنارت باشم…من یادگار داغی بودم که سه تا نامرد گذاشتن رو دلت…ولی با این وجود من دختر بدی نبودم برات…انتقامت رو گرفتم….ثابت کردم که بی گناهی…به قیمت از دست دادن بچه ی خودم و به خطر انداختن جونم…..

 

 

 

حالا همه ی خانوادت جمع شدن رو قبرت….پدرت صبح کله سحر به همه شون امر کرده که اینجا باشن..همه به جز قاتلت…برات گل آوردن و خیرات میکنن….. دو تا برادرت زل زدن به قبرت و بی صدا اشک میریزن….مادرت رو ویلچر نشسته و نگاهش به زمین….پدرت لبه ی قبرت نشسته و از لرزش شونه هاش پیداست داره گریه میکنه….زن برادرهات برات خرما پخش میکنن و برادرزاده هات یه گوشه بی صدا وایسادن…

 

 

آوردمشون…..جون دادم تا ثابت کردم بی گناهی…..نه ماه تو شکمت بودم….نه ماهی که مطمعنم بارهای بار میخواستی از بین ببریم…ولی قسمت من به موندن بود…اینکه باشم تا همچین روزی به وجود بیاد….حقیقتا دیگه دینی به گردنم نداری…..از این به بعد دیگه هیچوقت اینجا نمیام…..از کنار قبرت میگذرم و سمت قبر خاله سوگل میرم….میگذرم همونجوری که راحت ازم گذشتی….من طلوع مشعوفم….همین…نه پدری دارم و نه مادری….

 

 

بلند میشم و بی توجه به نگاه خانواده ای که حالا کم کم دارن میونشون برا منم جا باز میکنن از کنارشون میگذرم….

 

 

 

 

از قبرستون خارج میشم و همزمان شماره ی بارمان رو میگیرم…

 

 

_ الو..

_ سلام بارمان کجایی؟….

_ چند دقیقه پیش از دادگاه زدم بیرون…

_ خب؟…

_ میام خونه برات میگم حالا…کجایی خودت؟…قبرستونی؟….

 

_ آره…الان بیرونشم….میتونی بیای دنبالم…

 

_ آره…الان راه میفتم…..

 

_ باشه‌‌…رسیدی زنگ بزن……

 

_ خیلی خوب…فعلا پس….

 

 

قطع میکنم و گوشی رو میندازم تو جیبم‌…

 

خیال نمیکردم بارمان بخواد از پدرش شکایت کنه و باید باز تنهایی این راه رو ادامه بدم….ولی انگاری شاکی تر از این حرفاست و اینبار نمیخواد کوتاه بیاد…

 

حمید رستایی باید تاوان کارهایی که کرده رو بده….پاشیدن زندگیش فقط یه تاوان کوچیکی هست از کارهایی که کرده……

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 269

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Roz
Roz
8 ماه قبل

یه هفته گذشت خب😐چرا پارت نیستت

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

خانم شاهانی عزیز خیلی این پارت دیر شده لطفا زودتر بذار

Roz
Roz
8 ماه قبل

😕😕چرا پارت نمیزارید

همتا
همتا
8 ماه قبل

همتا جانم پارت جدید وقتش نرسیده هنوز عزیزم
خواهش میکنم زودتر رد کن بیاد پارت جدیدو دیگه خانوم

بهار
بهار
8 ماه قبل

خانم به ظاهر نویسنده تا چند سال میخوای ای رویه مسخره رو پیش بگیری

ماهلین خاکپور
ماهلین خاکپور
8 ماه قبل
پاسخ به  بهار

جالب اینجاست که این قبیل آدم های بی مسئولیت و بی برنامه و دروغگو فقط در ایران پیدا میشه کافیه که چند تا کتاب و رمان خارجی البته نسخه چاپ شده را بخونید و ببینید نویسنده واقعی کیه و چطور قلم زیبایی داره نسخه چاپ شده هری پاتر را احتمالا همه خوندید و میدونید که دلیل موفقيت سریالش قلم قوی نویسنده بوده البته که نباید منکر این شد که در ایران هم نویسنده های توانمند با قلم جذاب و گیرا وجود داره خواهش میکنم وقت ارزشمند خودتون را برای رمان های جذاب بگذارید ببینید این رمان چون بدبختی و حماقت خانواده های ایرانی را بازگو میکنه برای خواننده های ايراني جذابه ولی به نظرتون اصلا محتوای قابل چاپی هست یا اگر یک خارجی این داستان را بخونه جذبش میشه ولی ما بعضی رمان های جذاب خارجی را جدا از اینکه نویسنده اش کیه میخونیم و تحت تاثیر قرار می‌گیریم

لی لی
لی لی
8 ماه قبل

نویسنده عزیز اینو صرفا یه پیشنهاد از طرف یه دوست ببین
هر چیزی زمان خودشو داره اینکه انقد فاصله میندازی بین پارتا فقط باعث میشه هیجانی که برا خواننده روشن شده سرد بشه و مجبور بشه بره پارت قبل رو بخونه که یادش بیاد و نصف هیجان رو دیگه نداشته باشه
حیفه رمانته قشنگ مینویسی موضوع جدید و جالبه ولی این تاخیری که تو فرستادن پارت بعدی داری خراب میکنه

نازنین
نازنین
8 ماه قبل

چرا پارت بعدی هنوز نیومده واقعا چقدر بی نظمی بده

همتا
همتا
8 ماه قبل

الان اشک تمساح ریختنشون چه فایده ای داره آخه
دلم برای ساره سوخت خیلی زیاد ولی با طلوع موافقم که گفت ازت میگذرم همون‌طور که راحت ازم گذشتی
فقط خوبه که طلوع پیش ی خانوم خوب بزرگ شده

مینا
مینا
8 ماه قبل

همشون برن بمیرن الان چه فایده داره اومدن سر قبرش و گریه کردن؟شک ندارم الان ساره با دیدنشون عذاب میکشه

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
8 ماه قبل
پاسخ به  مینا

🙌👏🙏😇💔❤️‍🔥🖤 دقیقن عزیزم*

Bahareh
Bahareh
8 ماه قبل

ممنون خانم شاهانی عزیز

روا
روا
8 ماه قبل

آفرین شیر مادر نان پدر حلالت بارمان

لی لی
لی لی
8 ماه قبل

اینکه‌رابطشون باهم خوب بشه رو دوست دارم:)
نویسنده جون چون ایندفعه خیلی دیر پارت دادی بعدی رو زود بذاررر

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

آفرین بارمان

ماهی
ماهی
8 ماه قبل

روند این رمان عالیه…
تنها رمانی که ازش راضیم

نازی برزگر
نازی برزگر
8 ماه قبل

اینم شد مثل حورا دلارا خسته کننده که زورتون میاد بنویسید بعد از یک هفته

روا
روا
8 ماه قبل
پاسخ به  نازی برزگر

حورا که دیگه بنظرم راجبش صحبت نکنیم بهتره ۳ خط تکراری رو اسمشو نمیزارن پارت

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط فاطمه موحدی
دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x