رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۴ - رمان دونی

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۴

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part16

سرش رو خم کرد تا هم قد من بشه در همون حال پوزخند صدا داری زد و گفت :

_نه خوشم اومد !!

وقتی دید دارم با تعجب نگاش میکنم به مسیری که موتور سوار رفته بود اشاره ای کرد و ادامه داد :

_ علاوه بر چاقو کشی و لات بازی میبینم که کلاهبردارم هستی ؟!

زود خودم رو جمع و جور کردم بی اهمیت شونه ای بالا انداختم و گفتم :

_معلوم هست دارید چی میگید استاد ؟؟

با حالت شاکی خواستم از کنارش بگذرم که با یه قدم باز سد راهم شد

_بدجور حواسم بهت هست !!

سرش رو پایین آورد و دقیق کنار گوشم ادامه داد :

_ بند انگشتی !!

بدون توجه به چشمای گشاد شده ام با لبخند بدجنسی که روی لباش جا خوش کرده بود عقب گرد کرد و ازم دور شد

لعنتی زیرلب زمزمه کردم و شروع کردن به باد زدن خودم ، حس میکردم در حال آتیش گرفتنم چطور جرات میکنه اسم روی من بزاره پسره عوضی!

_حسابتو میرسم وایسا به من میگن نازی نه برگ چغندر

همینطوری داشتم زیرلب با خودم حرف میزدم که یادم اومد استاد خیلی وقته رفته و از کلاس جا موندم وااای بلندی گفتم و با دو به سالن رفتم

میدیدم اطرافیان چطور چپ چپ نگام میکنن ولی اصلا برام اهمیتی نداشت با رسیدن به در کلاس خم شدم و نفس نفس زنان دستامو به زانوهام تکیه دادم

حالم که جا اومد آروم سرکی به داخل کلاس کشیدم ولی با ندیدن استاد نیشم باز شد و با عجله داخل شدم ، خوب شد نیومده بود وگرنه کی حوصله کلکل و بحث با اون رو داشت

با آرامش روی صندلیم نشستم ولی هنوز چندثانیه نگذشته بود که همون پسره که اون دفعه بدجور حالش رو گرفته بودم با اخمای درهم به طرفم اومد ولی قبل از اینکه کنارم برسه

تقه ای به در کلاس خورد با دیدن استاد نیشخندی بهم زد و درحالیکه با انگشت برام خط و نشون میکشید سرجاش برگشت

بی اهمیت بهش صورتم رو ازش برگردوندم و پاهامو کشیدم که با نگاه خیره استاد مواجه شدم دستپاچه صاف سرجام نشستم و آب دهنم قورت دادم که حس کردم خندش گرفت

دستشو روی ته ریشش کشید و همونطوری که کتاب جلوش رو باز میکرد گفت :

_خوب درس امروزمون درب…..

یکی از پسرا تو حرف استاد پرید و بلند گفت:

_ولی استاد فکر کنم نوبت یکی از بچه ها بود کنفرانس بده !

وقتی دید استاد چپ چپ نگاش میکنه صاف سر جاش نشست و ادامه داد :

_آخه خودتون گفتید و اینطوری هم بهتره درس جلسه قبل برامون مرور میشه

نیم نگاهی به کسی که این حرف رو زده بود انداختم ‌از دارودسته همون پسره عوضی بود هه ! لابد پیش خودشون فکر میکردن میتونن اینطوری حال من رو بگیرن ولی سخت در اشتباه بودن

با این حرفشون کم کم تموم نگاه ها سمت من برگشت که استاد کتاب جلوش رو بست و بلند خطاب بهم گفت :

_شریفی فکر کنم باید کنفرانس بدی ؟!

بلند شدم و با آرامش جلو رفتم ، بچه ها با دیدنم با هم پچ پچ میکردن و میخندیدن ولی بیشتر از همه کسی که حرصم میداد اون پسر خودخواه بود که صندلی جلو همراه دوستاش نشسته بود و با پوزخند کجی خیرم بود

گلوم رو با سرفه ای صاف کردم و با آرامش شروع کردم به درس دادن ، تموم مدت بچه ها چهارچشمی خیرم بودن و انگار دارن به موجود عجیبی نگاه میکنن پلک نمیزدن

با تسلط کامل نکته آخرم گفتم و همونطوری که موهای بیرون اومده از مقنعه ام رو داخل میفرستادم به طرف استاد چرخیدم که با دیدن دهن نیمه بازش خندم گرفت

به خودش اومد و همونطوری که سعی میکرد خودش رو با وسایل روی میزش سرگرم نشون بده بی اهمیت خطاب بهم گفت :

_ میتونی بری بشینی !!

با غرور سری تکون دادم و با قدمای کوتاه خواستم برم بشینم ولی نزدیک اکیپ اون پسره که رسیدم آروم طوری که بشنوم تهدید کنان گفت :

_بدجوری حسابتو میرسم خوشگله ، منتظرم باش

با مشت های گره کرده دهن باز کردم که چیزی بهش بگم ولی با صدای خشن استاد سرجام خشکم زد

_کجا شریفی ؟؟ یادم رفته بود حالام برگرد سر جایی که باید باشی

متعجب به طرفش چرخیدم و سوالی پرسیدم :

_منظورتون چیه استاد ؟؟

سرش رو پایین انداخت و همونطوری که چیزی یادداشت میکرد با انگشت به سطل زباله گوشه کلاس اشاره کرد و گفت :

_جایی که قراره تموم کلاسای من اونجا باشی

خنده بچه ها بالا گرفت و با تحقیر نگام کردن دندونام روی هم سابیدم و عصبی کوله برداشتم و گوشه کلاس رفتم ، تموم مدتی که اون درس میداد من زیر لب براش خط و نشون میکشیدن

_قسم میخورم بدجور تاوانش رو پس بدی

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part17

تا آخر کلاس که اون درس میداد من حرص خوردم به قدری که حس میکردم دیگه داره از کله ام دود بلند میشه ، زبونی روی لبهای خوش فرمش کشید و درحالیکه نکته آخرو بار دیگه توضیح میداد به سمتی که من بودم چرخید

با دیدنم نمیدونم چش بود برای چند ثانیه ماتش برد ولی کم کم لبخند شیطنت آمیزی زد و خطاب بهم گفت:

_چیزایی که درس دادم رو یادداشت کردی شریفی ؟!

با این حرفش سیخ سرجام ایستادم و دستپاچه بلند گفتم :

_هاااا ؟؟؟

بچه ها ریز ریزخندیدن که استاد پشت میزش نشست جدی بار دیگه حرفش رو تکرار کرد

_یادداشت !! تنبیهت رو یادت رفته انگار

لعنتی دفترم رو اون بار توی سطل زباله انداخته بود دیگه یادم رفته بود چیزی با خودم بیارم تا توش یادداشت کنم حالا ازم چی میخواست

تموم مدت دیده بود که نکته برداری نکردم الان تنها قصدش از پرسیدن این سوال این بود که آزارم بده کولمو روی زمین گذاشتم و کلافه بلند گفتم :

_نه یادم نرفته استاد ولی ….

سکوت کردم و دستپاچه دستامو بهم چلوندم ، با دیدن سکوتم خودکارش روی میز گذاشت و کامل به طرفم چرخید

_ولی چی ؟؟ باز چه بهونه ای داری

از خشم قرمز شدم نگاهمو به چشمای مغرورش دوختم لبخند مضحکی روی لبهام نشوندم گفتم:

_چیزی برای یادداشت با خودم نداشتم

دستام تکون دادم و با تمسخر گفتم :

_به همین سادگی…!

دست به سینه به صندلی تکیه داد پوزخندی صدا داری زد و گفت :

_دلت بازم تنبیه میخواد انگار …. نه ؟؟؟

اخمامو توی هم کشیدم:

_نه چرا بخواد ؟؟

بلند شد و به طرفم اومد درحالیکه رو به روم می ایستاد بلند گفت:

_میدونستی هر دفعه که چیزی بهت میگم و انجام نمیدی دو برابر تنبیه میشی ؟؟

چی ؟؟ دستپاچه یک قدم بهش نزدیک شدم و با نگرانی لب زدم :

_ولی اخه استاد…

توی حرفم پرید و بی اهمیت گفت :

_آخه و اما نداریم همین که گفتم…

بعدش به طرف بچه ها برگشت و دستاشو توی جیب شلوارش فرو میکرد جدی گفت :

_جلسه بعد این وضعیتتون باشه و اصلا من هرچی درس بدم هیچی به هیچی و نتونید یه کلمه جواب بدید سر کلاس من نیاید متوجه اید؟؟

صدای پِچ پِچ بچه ها بلند شد که عصبی بلند خطاب به همه ادامه داد :

_هرجلسه باید درس جلسه قبل رو از حفظ باشید تا وقتی که من درس جدید رو میدم متوجه بشید که من چی میگم نه که من درس بدم و شما اینطور باشه وضعیتتون!!

به طرف میزش رفت و همونطوری که وسایلش رو جمع میکرد بلند گفت :

_حالام میتونید برید !!

کم کم کلاس خالی شد و جز دوتا از بچه ها کسی نمونده بود ، استاد وسایلش رو که جمع کرد کیف رو توی دستش گرفت خواست از کلاس خارج بشه که جلوش ایستادم چشماش ریز کرد و سوالی پرسید :

_چیه باز …..

سرش رو خم کرد و آروم اضافه کرد

_بند انگشتی ؟؟!!

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part18

باز گفت بند انگشتی باز گفت !
انگار واقعا از جونش سیر شده پسره چلمنگ هی این کلمه رو تکرار میکنه یک قدم بهش نزدیک شدم انگشت اشارمو جلوی صورتش تکون دادم و عصبی از پشت دندونای چفت شدم غریدم :

_به ولای علی….فقط یه بار دیگه بگی بند انگشتی بلایی س…..

نزاشت ادامه بدم انگشتمو توی دستش گرفت و عصبی فشاری بهش آورد که صورتم از درد توی هم فرو رفت سرش رو کنار گوشم آورد با خشم غرید :

_بگو دیگه…میخواستی چیکار کنی ؟؟!!

با اینکه درد داشتم ولی به روی خودم نیاوردم درحالیکه دندونامو روی هم میسابیدم با خشم گفتم:

_وقتی حالت رو گرفتم اونوقت میفهمی !!

تکونی به دستم دادم تا ولم کنه با تمسخر ادامه دادم :

_بار قبل که یادت نرفته چیکارت کردم؟؟

با کنایه اشاره ای به گردنش کردم یکدفعه انگار آتیشش زده باشی صورتش از خشم قرمز شد نیم نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن کلاس خالی یکدفعه انگار وحشی شده باشه در کلاس و با یه حرکت بست

کمرمو بهش تکیه داد و بهم چسبید سرشو دقیق کنار گوشم اورد با لحن ترسناکی گفت :

_هه…! فکر نکن خیلی زرنگی کوچولو … حالا خیلی مونده تا منو بشناسی!!

با حس گرمای تنش عصبی دستمو از دستش بیرون کشیدم هُلی به سینه اش دادم تا عقب بره با خشم غریدم:

_برو کنار

انگار از این بازی خوشش اومده باشه بدتر بهم چسبید سرش رو پایین آورد و درحالیکه سرش رو توی گودی گردنم فرو میکرد با لحن تحری..ک کننده ای کنار گوشم زمزمه کرد :

_تازه داره از این بدن ریزه میزه و کوچولوت خوشم میاد کجا برم هوووم !!

دستاش دو طرفم به در تکیه داد طوری که توی حصار تنش گیر افتادم ، من تُسخ و گستاخ که حرف از هیچ کس نمیخوردم حس میکردم در برابرش فلج شدم و قدرت هیچ عکس العملی ندارم

یکدفعه با کاری که کرد مو به تنم سیخ شد و چشمام به قدری گشاد شدن که حس کردم دارن از حدقه بیرون میان

دستشو نوازش گر روی تنم کشید و از طرفی لاله گوشم بین حصار دندوناش گرفته بود ، صدای بلند تپشای قلبم کر کننده بود اولین بار بود که تنم داشت توسط کسی لمس میشد

یکدفعه انگار تازه به خودم اومده باشم خشم همه وجودم رو در بر گرفت عصبی پامو بالا آوردم تا بین پاش بکوبم ولی برخلاف انتظارم که اون حواسش نیست

پاهام بین پاهای قوی و بزرگش قفل کرد و یه طورایی بین تن و بدنش گیر افتادم ، سرش رو عقب برد نیم نگاهی به صورتم انداخت و کنایه وار گفت :

_چیه هوس شیطنت به سرت زده باز؟؟

نوچی زیر لب زمزمه کرد و با تمسخر ادامه داد :

_باشه خودم میدونم چطور رامت کنم خوراک خودمی دختره وحشی !!

دهن باز کردم و عصبی از بین دندونای کلید شده ام غریدم :

_وحشی هفت جد و آبادته….برو کنار ن…..

با نشستن چیز خیس و داغی روی لبهام چشمام گرد شد و بی اختیار خشکم زد ، دست و پاهام بی حس شده بودن

ولی اون لعنتی چشماش رو بسته بود و به قدری توی لذت غرق بود که اصلا متوجه اطرافش نبود

لباش رو آروم روی لبهای سرد و یخ زدم تکون میداد با نفس عمیقی که کشید بوسه ای کوتاه روشون نشوند و سرش رو کمی عقب برد

چشماش رو باز کرد و درحالیکه نمیتونست نگاه خیرش رو از لبهام بگیره آروم زیرلب زمزمه کرد:

_باورم نمیشه !!!

دقیق مثل کسایی که جنون بهشون دست داده باشه مدام زیر لب این حرف رو تکرار میکرد و باز تا به خودم بیام برای بار دومم لباش رو به لبام چسبوند

با نشستن دست داغش پشت گردنم انگار تازه از خواب بیدار شده باشم وحشت زده تکونی به خودم دادم و سعی کردم ازش جدا شم

ولی بی فایده بود و بیمار گونه بهم چسبیده بود به قدری که داشتم بین اون و در لِه میشدم ولی از ترس اینکه از دانشگاه اخراج نشم جرات جیک زدن نداشتم

با خشم و تند تند نفس میکشیدم تقلا کردم از زیر دستش جدا شم که گاز آرومی از لبهام گرفت و درحالیکه ازم جدا میشد عصبی زیر لب زمزمه کرد :

_آروم بگیر دیگه دختر !

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part19

از خشم سینه ام تند تند بالا پایین میشد ، اولین باری بود که پسری تونسته بود تا این حد بهم نزدیک شه و یه طورایی ازم سو استفاده بکنه

از شدت عصبانیت بند بند وجودم میلرزید با مشت های گره کرده به طرفش رفتم و با چشمایی که مطمعن بودم الان آتیش ازشون بیرون میزنه خیره چشمای سردرگمش شدم و عصبی غریدم :

_تلافی این کارکثیف رو بدجور سرت درمیارم منتظرم باش

بدون اینکه منتظر پاسخی از جانبش باشم کیفم رو چنگ زدم و با قدمای بلند از کلاس بیرون زدم ، با سری پایین افتاده خودم رو به حیاط و جایی که به کمتر کسی دید داشت رسوندم

دستمو روی لبهای داغ و متورمم کشیدم و بی اختیار اشک توی چشمام حلقه زد ، آره اعتراف میکنم من نازلی کسی که کمتر کسی گریه اش رو دیده

و در برابر سختی ها همیشه مقاوم بودم این بار شکستم بد جور هم خورد شدم ، پاهام سست و بی حس خم شدم و کم کم با زانو روی زمین نشستم

من برای کار دیگه ای اینجا اومدم ولی دارم راحت بازیچه این مرد میشم ، لبمو زیر دندون گرفتم و سعی کردم جلوی ریزش اشکام بگیرم

قول میدم بدجور سرش تلافی دربیارم طوری که تا آخر عمرش از یادش نره و بشم کابوس شباش !

با این فکرا خودمو آروم کردم و فین فین کنان دستی به صورت خیسم کشیدم ، لعنتی نمیشد خونه هم رفت چون ساعت بعدی کلاس داشتم و مجبور بودم اینجا بمونم !

بعد از شستن صورتم روی یکی از نیمکت های توی حیاط نشستم سرمو به عقب تکیه دادم و چشمام برای ثانیه ای روی هم گذاشتم

ولی با شنیدن صدایی که سالهاس بی اختیار توی فکر و ذهنم حک شده و به طور خودکار مرور میشه چشمام باز شد و به سمت راست چرخیدم

خود لعنتیش بود !!
چنان با اقتدار و آقامنشانه راه میرفت که هر کسی میدیدش مطمعنن فکر نمیکرد این آدم توی گذشته اش چه آدم کثیفی بوده و تموم زندگی من رو نابود کرده!!

دستم با خشم مشت شد و با چشمای ریز شده خیره حرکاتش شدم ، دستی به ته ریش جوگندمیش کشید و به طرف دختری که مطعنن یکی از دانشجوها بود برگشت

_ببین دخترم … من هرکاری باشه برات انجام میدم که کارهای انتقالیت زود درست بشن پس اصلا نگران نباش!

دختره با قدردانی نگاش کرد و گفت :

_ممنون استاد نجم … نمیدونم این لطفتون رو چطوری جبران کنم

اونا حرف میزدن ولی من خشک شده میخ دهن دختره بودم چی گفت استاد نجم ؟؟؟

چطور فامیل اون لعنتی رو یادم رفته عباس نجم!!

اینقدر خیره اش شدم و با چشمام تعقیبش کردم که از محوطه خارج شد و از جلوی چشمام محو شد

ولی من به قدری توی فکر و خیال غرق بودم که اصلا حواسم نبود که با تکون خوردن دستی جلوی صورتم به خودم اومدم و سرمو بالا گرفتم…رزا بود

_حواست کجاست دختر ؟!

با گیجی نگاهی به جایی که اون کثافت بود انداختم ولی با نبودش دستی به دماغم کشیدم و در جواب رزا گفتم:

_هیچ …. راستی ؟!

برای پرسیدن سوالم دودل بودم که کنارم نشست و درحالیکه بسکویت دستش رو به سمتم میگرفت با مهربونی گفت :

_بخور !!

دلم ضعف میرفت بی تعارف یه دونه برداشتم ولی از بس ذهنم مشغول بود که جلوی صورتم گرفته بودمش و توی دستم تکونش میدادم ، رزا دستی به بازوم زد و با خنده گفت:

_یه طوری نگاش میکنی که انگار بمبه !؟

به حرفش خندیدم و گازی از بسکویت توی دستم زدم که خودش رو بیشتر سمتم کشید و کنجکاو گفت :

_خوب میخواستی چی بپرسی ؟ بپرس

با یادآوریش به طرف رزا برگشتم و برای اینکه به چیزی شک نکنه با هیجان ساختگی گفتم:

_میگم این استاد نجم هست خوب؟؟ با رییس دانشگاه عباس نجم که نسبتی ندارن…نه ؟؟

چند لحظه توی فکر فرو رفت و بعد از مکثی بی تفاوت گفت :

_چرا اتفاقا فکر کنم یه بار شنیدم فامیلن و این استاد ما هست؟ آراد نجم با پارتی بازی توی این دانشگاه به عنوان استاد اومده

با هیجان از اطلاعاتی که داشتم به دست میاوردم ناباور خیره رزا شدم و با تعجب گفتم :

_واقعا ؟؟!

شونه ای بالا انداخت و گفت:

_آره بابا … مگه ندیدی سنش چه کمه استاد همچین دانشگاهی شده و در ثانی کسی اینجا جرات نداره روی حرفش حرفی بزنه

نفسش رو آه مانند بیرون داد و با حسرت ادامه داد:

_مردم فامیل دارن براشون چیا که نمیکنه…. اون وقت ماهم دلمون خوشه فامیل داریم

پس باهم نسبتی دارن ، بی توجه به رزایی که یه بند حرف میزد درحالیکه به زمین خیره بودم توی فکر فرو رفتم باید هرچی زودتر سر از این کار درمیاوردم که نسبتشون چیه

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part20

با ضربه ای که به بازوم خورد از فکر بیرون اومدم و به طرف رزا چرخیدم ، دستش رو جلوی صورتم تکون داد و سوالی پرسید :

_کجایی ؟؟

لبخند عجولی روی لبهام نشوندم و دستپاچه لب زدم :

_هیچ همین جا…. ببخشید حواسم پرت شد

دستاش رو بهم زد و درحالیکه سعی میکرد خورده های بسکویت رو از روی لباسش بتکونه خطاب بهم گفت :

_دیگه کم کم پاشو بریم …‌ کلاسمون داره شروع میشه

هنوزم از چیزایی که شنیده بودم گیج میزدم ، باشه ای زیر لب زمزمه کردم و کوله روی دوشم تنظیم کردم بلند شدم

تموم مدتی که سر کلاس نشسته بودم فکرم مشغول بود و هیچ حواسم به درسی که استاد میداد نبود ، توی ذهنم هزار جور نقشه و فکر میچرخید ،یعنی چی که باهم فامیلن !!

شاید میتونستم از طریق همین استاد آراد نجم یه چیزایی بفهمم و بیشتر بهشون نزدیک بشم دستمو زیر چونه ام زدم و فکرم مشغول این بود که چیکار کنم

ولی یکدفعه کسی محکم تکونی بهم داد که از ترس هین بلندی کشیدم وحشت زده نگاهمو به اطراف چرخوندم قهقه بچه ها بالا گرفت که با دیدن چشمای عصبی استاد کریمی تازه فهمیدم که چه غلطی کردم و صاف سرجام نشستم

_خوش گذشت ؟!

لبمو با زبون خیس کردم و سوالی پرسیدم :

_کجا استاد ؟!

کتاب توی دستش رو محکم روی میز پرت کرد و خشن گفت :

_سواحل قناری که الان توش تشریف داشتید !!

بچه ها باز خندیدن که با اضطراب دستامو بهم چفت کردم و برای دفاع از خودم گفتم:

_ببخشید استاد یک لحظه حواسم پرت شد !!

چپ چپ نگام کرد :

_یک لحظه ؟؟

دستاشو روی سینه بهم گره زد و عصبی ادامه داد:

_والا از اول کلاس شما توی رویا و خیال خودتون سیر میکردید

چند قدم راه رفت و درحالیکه با سرفه ای گلوش رو صاف میکرد خشن ادامه داد :

_حالام میتونید برید بیرون به بقیه رویا پردازیتون برسید !!

پیرمرد بداخلاق دیگه نمیخواست کوتاه بیاد ولی مجبور بودم باهاش مدارا کنم وگرنه این ترم از این درس مینداختم بدبخت میشدم به اجبار سرم رو پایین انداختم و با مظلوم نمایی ساختگی گفتم:

_معذرت میخوام استاد… قول میدم تکرار نشه !!

بالاخره کوتاه اومد و بدون اینکه دیگه چیزی بگه درحالیکه به طرف تخته برمیگشت بلند گفت :

_خوب میریم سر درسمون !!

صورتم رو کج و کولم کردم و از پشت سر اداش رو درآوردم که با نیشگونی که از پهلوم گرفته شد از درد صورتم توی هم فرو رفت و آخ آرومی از بین لبهام خارج شد

با دستم روی دست رزا زدم که بالاخره ولم کرد با غیظ چشم غره ای بهم رفت و عصبی آروم کنار گوشم گفت :

_هنوزم نمیخوای آدم بشی نه ؟؟

با خنده نیم نگاهی به استاد که سخت مشغول درس دادن بود کردم و آروم لب زدم :

_نه جون تو … فرشته بودن عالمی داره

با خنده زیرلب زمزمه کرد :

_روتو برم !

خندش گرفت ولی برای اینکه استاد متوجه نشه دستشو جلوی دهنش گرفت و زودی سرش رو برگردوند

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر

    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aylin
Aylin
3 سال قبل

پارت جدید نمیزازین آیا ؟

پرنیا
پرنیا
3 سال قبل

امروز پارت نمی زاری؟

گیشنیز
3 سال قبل

عالیه دمت گرم
)پارت گذاری مرتب باشه عالی تر)

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x