رمان عشق ممنوعه استاد پارت 181 - رمان دونی

 

– تو که گفتی اینجاست پس چی
شددددددددد مردک ها ؟؟

وحشت زده به لُکنت افتاد :

– آقا بخدا هر روز میومد اینجا و مشکوک
میزد

اینقدر فشار روم بود که ناخوداگاه دستم
بالا رفت تا محکم توی صورتش بکوبم

با ترس چشماش رو بست و توی خودش
جمع شد دستم روی هوا مشت شد و
عصبی پایین انداختمش

– هیس … فقط خفه شو

یقه اش رو رها کرده و به عقب هُلش
دادم

– حالام از جلوی چشمام گمشو زود

ناراحت و گرفته توی خودش جمع شد

– چشم قربان !!

میخواست بره که صداش زدم

– هنوزم سایه به سایه دنبال امیر باش
میخوام آمار ثانیه به ثانیه و حتی نفس
کشیدنش رو هم داشته باشم

سری در تایید حرفم تکون داد و رفت
عصبی لگد محکمی به سطل زباله
کنار پام کوبیدم که تکون محکمی خورد

واقعا دیگه بریده بودم
نمیدونستم باید چیکار کنم این همه
مشکل روی سرم آوار شده و داشتن به
مرز جنون میرسوندنم

از هر دو طرف دستمو توی موهام فرو
بردم و با تموم قدرت کشیدمشون لعنتی
داشتم کم میاوردم.

” نازی ”

از پشت پنجره اتاق میدیدمش که چطور
گیج دور خودش میچرخه و داد و فریاد
میکنه با دیدن حال بدش پرده توی
دستام مشت شد

اگه میدونست من اینجا دقیق بالای
سرشم دیوونه میشد ، برای یه ثانیه از
اتاق بیرون زدم که توی سالن مشغول
بحث با امیر دیدمش

و زودی خودم رو از دیدش پنهون کردم
وگرنه تا الان کشون کشون با خودش
منو برده بود

قطره اشک سمجی که از گوشه چشمم
چکیده بود عصبی پاک کردم و پرده
رو با یه حرکت کشیدم

اون لیاقت گریه های من رو نداشت
کسی که با وجود من با اون دختره
رابطه برقرار کرده و ازش باردار شده
بود ارزش اشک های منو نداشت…

لبه تخت نشسته و توی خودم جمع شدم
حالا که آراد تا اینجا دقیق بغل گوشم
اومده ترس برم داشته بود

شکمم کم کم داشت بالا میومد و با
دیدنم مطمعنن شک میکرد چون تا کی
میخواستم بارداریم رو ازش پنهون کنم

دستی روی شکمم کشیدم و زیر لب
شروع کردم براش حرف زدن ، آره بچه ام
همدم این روزام شده بود چون تنها
چیزی بود که من رو از غم هام نجات میداد
آره .. خودش بود و بس !!

بعد از اینکه یه کم حالم خوب شد
از مسافرخونه بیرون زدم باید تا دیر
نشده با مقدار پولی که امیر بهم داده بود
دنبال بلیطی چیزی میرفتم

تا برای همیشه از اینجا آدماش دور
بشم
آره اینجا و این شهر دیگه جای من
نیست…

بعد از اینکه بلیط تهیه کردم
تنها و گرفته به مسافرخونه برگشتم

رها کردن همه چی اونم برای همیشه
برام سخت بود با اینکه به زبون آورده
بودم که دیگه هیچ وقت نمیخوام آراد
رو ببینم

ولی با این وجود بازم از ته قلبم یه
احساس بد داشتم که چطوری میخوام
بچه ام رو بدون پدرش بزرگ کنم

اونم بدون پول و هیچ پشتوانه ای
تموم طول روز بی حال روی تخت دراز
کشیده و با خودم کلنجار میرفتم

که آیا تصمیم درسته
آیا واقعا با اون دختره رابطه داشته
نکنه داشتم اشتباه میکردم و باید
فرصت توضیح دادن رو بهش میدادم

همین فکرا مثل خوره به جونم افتاده
و داشت روح و جسمم رو نابود میکرد
مخصوصا وقتی به بچه ام فکر میکردم
همه چی برام سخت میشد

نیم نگاهی به بلیط توی دستم انداختم
تاریخ و ساعتش برای پس فردا صبح
بود گرفته کنارم انداختمش و پوووفی
کشیدم

خدایا حالا باید چیکار کنم
یعنی اون دختر داشت حقیقت رو
میگفت
با یادآوری حرفایی که بینشون رد بدل
شده بود لعنتی زیر لب زمزمه کردم

دستی روی شکمم کشیدم که قطره
اشکی از گوشه چشمم چکید و روی گونه
ام افتاد و شروع کردم زیر لب با بچه ام
درد دل کردن

– دلت بابات رو نخواد عزیزم
اون خیلی وقته به ما پشت کرده
مخصوصا با کار آخر و خیانتی که بهمون کرد

هرچی با خودم کلنجار رفتم بیفایده بود
و فردا صبح وقتی صبحونه مختصری
خوردم تا به خودم اومدم دیدم سوار
تاکسی شده و نزدیک خونه آرادم..

میدونم به معنای واقعی کلمه دیوونه شدم
که دارم همچین کاری میکنم و با وجود
همه بلا هایی که سرم آورده باز دارم به
سمتش برمیگردم

ولی بزرگ کردن بچه اونم تنهایی و
بدون هیچ پول و سرمایه ای برام درست مثل یه
کابوس میموند همین هم باعث شده
بود که بخوام برای بار آخر حرفاش رو
بشنوم

همین که ماشین نزدیک عمارت ایستاد
با استرس و از دور نیم نگاهی به سر در
عمارت نجم انداختم

راننده با تعجب از آیینه نیم نگاهی به
صورت رنگ پریده ام انداخت و گفت :

– پیاده نمیشید خانوم ؟؟

دودل کیف پولمو توی دستم چنگ زدم
برای پیاده شدن مردد بودم با دیدن
انتظار راننده کیف پولم رو باز کردم تا
کرایه رو حساب کنم و پیاده شم

که یکدفعه ماشین مدل بالای قرمز رنگی
در عمارت متوقف شد با چشمای ریز
شده نگاه کردم ببینم کیه که یکدفعه با
دیدن اون دختر که داشت ازش پیاده
میشد نفسم تنگ شد

خودش بود
با اینکه اون دفعه فقط از دور و یه
نظر دیده بودمش ولی بازم میتونستم
تشخیصش بدم و بشناسمش

اینجا چیکار میکرد ؟
مگه آراد نگفته بود که همه چی دروغه

در همین حین در عمارت باز شد و ماشین
آراد بیرون زد راننده مدام صدام میزد
ولی من تموم تنم چشم شده و خیره
آرادی شده بودم که مشغول صحبت با
اون دختر شده بود …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دنیای بعد از تو
دانلود رمان دنیای بعد از تو به صورت pdf کامل از مریم بوذری

    خلاصه رمان دنیای بعد از تو :   _سوگل …پیس  …پیس …سوگل برگشت و  نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست … مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش …. پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارای
سارای
2 سال قبل

خلاصه کل رمان: نازی فرار کرد، نازی میخاست بره ولی موند، نازی رفت، نازی دوباره برگشت، نازی خاست فرار کنه نگهبان نذاشت، نازی رفت، نازی اومد، نازی بالاخره فرار کرد، نازی پشیمون شد، نازی خاست برگرده ولی نشد، نازی برگشت ولی فهمید رفتن منطقی تره….

shyli
shyli
2 سال قبل

اهههههههههه دیگه شورشو در اورده یا ب هم برسن یا کلن نخود نخود هر که رود پی زندگیه خود “قافیه رو حال کردین؟”
بابا این نازلی خود درگیره ایا
مریضه ایا
خره ایا
دیونه اس ب مولا هی میره میاد همش تو رفت و برگشته ارادم اگه واقعا نازی دوس داره چرا طلاقش داد نازی اگه ارادو دوس داره چرا داره میره این وسط چرا هیشکی منو دوس نداره ک من طاقچه بالا بزارم؟؟؟؟
هعععععی روزگار مح این رمانو شروع کردم نازی سینگل بود منم سینگل بودم الن نازی حامله اس مح هنو سینگلم =/
این عدالت است آیا؟
خب من اومدم پایین نفر بعدی بره بالا منبر😁

eli
eli
2 سال قبل

😐ودف اون سری هم فرار کرد و اراد کل دنیا رو زیر رو کرد بعد خودش برگشت دوباره الان اراد کلی گشت پیدا نکرد حالا خودش برگشت ودف خو چه کاریه هی می‌ره هی برمیگرده 😂

سلام
سلام
2 سال قبل

احساس میکنم کامنتا رو نویسنده نمی خونه چون هیچ تغییری ایجاد نمیکنه اگر انقدر ارزش قائل نیستی که کامنت ها رو بخوانی نظرت چیه که ما هم کلا رمانت رو نخوانیم ؟

Mari
Mari
2 سال قبل

میشه اینقد کشش ندین رمانو همش قهر و اشتی پس کی بهم میرسن تموم میشه

منتظر
منتظر
2 سال قبل

لعنت به این دختر مزاحم بیچاره آراد همش تو دردسره

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط منتظر
8282
8282
2 سال قبل

حالا این دفه دستت درد نکنه یکم بیشتر شد
ولی انصافا نازی چه خرههههه که باز برگشت پیش اراد😐😐😐😐

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل
پاسخ به  8282

نازی همچین هم بی گناه نیست چون به هر حال اون بود که پدر و مادر آراد رو به پلیس لو داد اصلا به خاطر انتقام اومده بود به هر حال این آتیشی بود که خودش روشن کرد من بیش تر دلم به حال آراد می سوزه خیلی سخته عاشق یک کسی بشی که بفهمی اون آدم قصد نابودی تو و خانواده ات داشته و با همین هدف نزدیک ات شده هرچند که نازی بعدش عاشق آراد شد

امیدوارم هر چه زودتر آراد و نازی به هم برسند

8282
8282
2 سال قبل
پاسخ به  حدیثه

خب نازی حقش بود این بلارو سرشون بیاره چون اونا هم زندگیشو به اتیش کشیدن . ولی با اراد موافقم گنا داره

پ ا
پ ا
2 سال قبل

یکم فقط یکم بهتر شد البته ۱۰خط آخر اولاش که همش با بچش حرف میزد و هعی اشک میریخ😑 ولی اینکه هیچ اتفاقی نیوفتاد باز همونه 😶

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
2 سال قبل

.

یوکابد
یوکابد
2 سال قبل

سکوت میکنم که سکوت سنگین تر ست😐

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x