بالاخره دل کند و رفت و من ماندم و دستِ پُری که قطعا برای مادرم سوال برانگیز میشد و جوابی برایش نداشتم.

 

کمی مقابل در ماندم و به نتیجه ای نرسیدم. قبلا در مواقع حساس ذهنم خوب کار میکرد اما حالا آن تپش های زیبا تمامش را پر کرده بود.

 

با کمترین سر و صدای ممکن وارد خانه شدم به امید اینکه قبل از دیده شدنم، مدارک جرم را به اتاقم منتقل کنم!

 

اما با اولین قدم خداوندگار شانس و اقبال دو دستی بر فرق سرم کوبید!

 

_ گوشیتو چرا جواب نمیدی؟ مگه نگفتم قبل بابات برگرد؟

از حموم که اومد بیرون جوابشو خودت میدی من هیچ کاری… وا اینا چیه تو دستت؟

خرید کردی؟ چه خبره؟

باز دو قرون پول دستت بود نفهمیدی چه خاکی تو سرش بریزی؟!

 

تمام مدت غر زدنش لپهایم را از باد پر کرده بودم و همزمان با اتمام حرفش، همه را بیرون دادم.

 

_ واسه خرج کردن پول خودمم باید جواب پس بدم؟

زحمت کشیدم نقاشی کشیدم فروختم، دلم میخواد بسوزونمشون اصلا…

هیچی ام که واسه دعوا نباشه شماها میگردین، میگردین، میگردین، بالاخره یه چیزی پیدا میکنین!

 

دلیل جبهه گیری ام آن ترسی بود که از مواجهه با پدرم داشتم.

ترس از خودش نه، ترس از حرفهایی که میزد…

 

همان زمزمه های در گوشی اش با مادرم در مورد ازدواج من!

 

عقیده داشت چون یکبار ازدواج کرده ام و به قول خودش شناسنامه ام سیاه است، باید کسی را پیدا کنند که منِ بیوه را گردن بگیرد!

 

عاقبت خوشی در صحبت هایش نمیدیدم و کاش او دیگر عذابم نمیداد…

 

_ توبه توبه، بیا منو بزن خجالت نکش!

کارت گیر بودنی خوب مظلوم میشی، خرت که از پل میگذره مثل سگ پاچه میگیری!

خودت میدونی و بابات!

 

«غرق جنون»

#پارت_۹۰

 

لبهایم را روی هم فشردم تا بیش از این برای خودم جنگ اعصاب درست نکنم.

 

اولین بار نبود، ما معمولا زبان هم را نمی فهمیدیم. صبح هم دلش برایم سوخته بود.

 

خودم را با چیدن خوراکی ها در کشوی کمدم سرگرم کردم و ته دلم انگار رخت میشستند.

 

اصلا برای رو به رو شدن با پدرم و شنیدن حرفهایش آماده نبودم…

اما تقدیرم با بدبختی گره خورده بود انگار…

 

در اتاقم که بی هوا باز شد، دستپاچه خواستم بلند شوم که شکمم به کشوی باز برخورد کرد و نفسم را در جا گرفت.

 

ناله ی بلندی کردم و مقابل کمد به حالت سجده وا رفتم. دستم را روی شکمم فشردم که صدای پدرم بلند شد.

 

_ چیشد دخترم؟ چرا حواست به خودت نیست؟

 

چشمانم عین دو توپ گنده بیرون زد، به یاد نداشتم پدرم آخرین بار کی اینطور با من صحبت کرده بود.

 

از نوع حرف زدنش فهمیدم چاله ای که برایم کنده بزرگ و گشاد است!

 

به سختی سر جایم نشستم و از میان دندان های چفت شده ام جوابش را دادم.

 

_ در یهو باز شد، ترسیدم…

 

_ لابد واسه باز کردن در اتاق دخترمونم باید اجازه بگیریم!

چی تو مغز شما جوونا کردن، الله اعلم!

 

کاش کسی زنگ زدگی مغز خودش را به رویش می آورد. آن مغز عقب مانده ای که مرا بیوه میدانست و همچون کالایی دسته دوم نگاهم میکرد.

 

_ خبر دارم که از حرفای من و مادرت چند و چون ماجرا دستت اومده پس مستقیم میرم سر اصل مطلب.

 

قلبم شروع به بی قراری کرد و در و دیوار سینه ام را شکافت و او بی توجه به حال زارم، سرنوشت شومم را رقم زد.

 

_ یکی از هم خدمتیام، زنش خیلی وقت پیش به رحمت خدا رفته.

دو تا بچه داره که از آب و گل در اومدن، دنبال یه همدم واسه خودشه.

توام که بیوه ای و مورد بهتر از این برات پیدا نمیشه!

 

اوه😢

 

«غرق جنون»

#پارت_۹۱

 

زانوانم را در آغوش کشیده و خیره به نقطه ای نامعلوم، چهره ی همسر آینده ام را تصور میکردم.

 

میخواستم تا چند سال آینده ام را هم کنارش تصور کنم اما ذهنم یاری نمیکرد.

 

ذهنم قفل شده بود در لحظه ای که خواستگار پر و پا قرصم خبر بارداری ام را میشنید!

 

مطمئن بودم جنجالی برپا میشد تماشایی!

پدرم حتما قول دختری بکر و دست نخورده را به هم خدمتی اش داده بود و باوانِ باردار مثل بمب میترکید.

 

گیج بودم و جز تصور کردن بدبختی هایم کاری از دستم بر نمی آمد.

اگر کودکم نبود هزاران راهی که پیش رو داشتم را میرفتم اما یک ثانیه ی دیگر در این خانه ی ویران نمیماندم.

 

حضور او دست و پایم را بسته بود، حتی فکر آواره شدن با نوزادی در آغوشم هم ترسناک بود.

 

اگر خودم بودم شرایط فرق میکرد، اما قول داده بودم برای او بهترین ها را فراهم کنم.

 

_ چرا داری خودتو گول میزنی؟! خودت خوب میدونی تهش چی میشه!

 

صدای پیچیده در مغزم داشت دیوانه ام میکرد.

کاش حداقل او لال میشد و دردی روی دردهایم نمی گذاشت.

کاش آینده را محکم توی صورتم نمی کوبید…

 

آمده بود نشسته بود وسط مغزم و مدام میگفت آوارگی برای هر دویمان بهتر است.

میگفت آینده ی ماندن در این خانه را روشن نمیبیند.

 

میگفت میبیند آن روزی را که مجبورم میکنند کودکم را با دستان خودم به کام مرگ بکشانم تا مبادا همسر آینده ام خم به ابرویش بیاید!

 

میگفت و میگفت و نمیدید حال منِ درمانده را…

 

دست روی شکمم گذاشتم و با بیچارگی پلک هایم را روی هم فشردم.

 

_ چیکار کنم مامانی؟ کاش تو یه راهی جلو پام بذاری…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۵ / ۵. شمارش آرا ۱۰۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yas
Yas
14 روز قبل

چرا رمان فئودال و رزهای وحشی رو نمیذارید ؟؟؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
14 روز قبل

فاطمه جان از آووکادو پارت نداری ؟
سال بد رو بذار😂😂🙏

لیلا
لیلا
14 روز قبل

چقدر یه پدر میتونه لجن باشه😶😶

خواننده رمان
خواننده رمان
15 روز قبل

خدایا هم خدمتی باباش😤😤

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x