رمان فئودال پارت 46 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

به سمت گلین رفت و بازویش را گرفت.

 

– چرا خیانت کردی ها؟

 

اولین بار بود که اینگونه سر دخترک فریاد میکشید، مانند بید میلرزید . گلویش به خس خس افتاده بود انقدر که فریاد کشیده بود.

 

– بهت نرسیدم؟

 

 

جلوی پای گلین تف انداخت، باورش نمیشد نزدیک ترین و قابل اعتماد ترین آدم زندگی اش… گلینش به او خیانت کرده است‌

خودش آن ها را دیده بود

غیرتش باد کرده بود ، غرورش خدشه دار شده بود، بی بی آسیه را صدا زد. بی بی که جلوی حمام گریه میکرد، از جا بلند شد و داخل حمام شد.

با دیدن گلین مات شده و لرزان جلو رفت.

 

– آقا دورت بگردم… گلین اینجوری نیست… فداتشم بذار توضیح بده

 

نریمان با چشم های خون آلودش به بی بی آسیه خیره شد، رگ پیشانی و گردنش باد کرده بود، نعره کشید.

 

– این عوضیِ بی چشم و رو رو ببر بیرون بی بی…

یا خودم همینجور لخت و عور پرتش میکنم بیرون.

نمیخوام تو عمارت باشه.

 

بی بی دخترک را بغل کرد، میلرزید حتی برایش مهم نبود لخت بودنش، برایش قضاوت شدن مهم بود، ذهنیت نریمان مهم بود.

آشک هایش میریختند

 

– من کاری نکردم خان… توروخدا !

با من این‌کارو نکید… من….

 

هق زد و با رفتن نریمان، صدا در گلویش خفه شد.

 

 

 

 

 

 

 

– از اول جات اینجا نبود دختره ی هرزه‌ی هرجایی!

گورت‌و گم کن تو سوراخ موشت

 

افسانه بود که این حرف ها را بارش میکرد.

افسانه روبه فیروزه و نارین زمزمه کرد:

 

– بریم پیش خانَم…

الان بهمون نیاز داره مادر جون.

 

هر سه از آنجا رفتند ، گلین ماند و بی بی.

کمر گلین خم شده بود ، هق میزد ، سکسکه میکرد.

 

– من‌… کاری… نکردم…

به جون نریمان… به جون خودش که… نباشه نمیخوام… نمیخوام دنیا باشه… من خیانت… خیانت نکردم!

 

بی بی آسیه همان لباس های قلبی اش را پوشاند ، دستش را به کمر دخترک گرفت.

 

– هیس آروم باش… توکلت به خدا باشه دخترم، معلوم نیست کی برات پاپوش درست کرده.

بالاخره همه چی روشن میشه!

 

از پله ها پایین رفتند ، هنوز گریه میکرد و می‌ترسید.

اگر آن مرد به او تعرض میکرد چه؟ اگر نریمان سر نمیرسید چه؟

اشکش با سرعت بیشتری ریخت.

آخ نریمان… آخ!

باور کرده بود، فکر میکرد دانه ی انارش اهل خیانت است.

خواست نرود.

دست بی بی را گرفت و التماس کرد.

 

– بی بی من بیگناهم … توروخدا!

 

با کشیده شدن دستش توسط نریمان و صدای فریادش به خود لرزید.

 

– حضورت‌و تو این عمارت نمیخوام گمشو برو بیرون !

 

از عمارت بیرونش کرد و برنگشت چشم های گریان و پر از التماس دخترک را ببیند.

 

 

 

 

 

 

 

– انگار مهره ی مار داشت دختره !

 

نارین پوزخند زد و ادامه ی حرف مادرش را گرفت .

 

– اصلاً چه معلوم همین خلیل بیچاره رو دختره از راه بدر نکرده و الکی فلک کردی بنده خدا رو !

 

افسانه پوزخند زد، با حال خوش لز رفتن گلین روی کاناپه نشست و نفسش را بیرون داد.

خوشحال بود ، از اینکه گلین را کنار زده است.

 

– آره والله، خان مثل پروانه دور اون می‌گشت،  به من که میرسید دور می‌شد!

الان متوجه شدید کدوم همسرتون بدردتون میخوره و میتونه مادر خوبی برای وارثتون بشه.

 

نریمان از جا بلند شد مانند دیوانه ها شده بود، کنترلی برروی صدایش نداشت.

 

– دهنتون‌و ببندین.

دیگه از اون دختر حرفی نمیزنید، هیچکس در موردش چیزی نمیگه !

 

هرسه سکوت می‌کنند.

قیافه اش وحشتناک بود و آنهارا ترساند.

 

– جای اینکه سر ما داد بزنی میرفتی اون دختره رو جمع میکردی و حقشو کف دستش میذاشتی!

 

نریمان نیم نگاه عصبی به مادرش انداخت و به سمت اتاقش رفت.

سرش در حال ترکیدن بود ، باورش نمیشد.

در کمد ها را باز کرد ، با دیدن لباس هایش داغ دلش تازه شد

بدن عریان دخترک، چسبیده به آن مرد

داد زد، وسیله های روی میز آرایشی را همه پرت کرد. میخواست عصبانیتش را اینگونه بیرون بریزد.

مشتش را به اینه کوبید و برایش مهم نبود که دستش زخمی شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در خانه بلند شد، کسی محکم و تند تند به در خانه میزد.

خیرالله و یاسر از جا پریدند ، یاسر دستش را روی شانه ی پدرش گذاشت.

 

– خودم میرم تو بشین، اقا خیرالله

 

هنوز عادت نکرده بود به بابا گفتن.

خیرالله با قدردانی نگاهش کرد، لبخندی زد و یاسر رفت. با باز کردن در، گلین لرزان را باحالی آشفته دید.

 

– گلین؟

 

دخترک ترسان خودش را در آغوش برادرش پرت کرد. دست یاسر دور کمر گلین حلقه شد و لبش را به موهای خیسش چسباند.

 

– گلینم… خواهرم !

چیشده ؟

 

گلین زار زد، آغوشی را میخواست که در آن خودش را خالی کند، هنوز باور نمی‌کرد که خان او را از خانه بیرون کرده است.

برایش سخت بود، هضم کردن اینکه نریمان او را از خانه بیرون کرده است… شاید حق داشت گلین گرمای تن آن مرد را حس کرده بود و مردش، با دیدن آنها آمپر چسبانده بود… باید منتظر می‌ماند تا بدانند بی‌گناه است.

 

– گلین داری من‌و میترسونی؟

 

دخترک سر از سینه ی برادرش جدا کرد، عروس دو ماهه بود و بااین سر و وضع برگشتنش عجیب بود.

 

– ه… هیچی د.. داداش

 

صدای خیرالله بلند شد.

 

– باباجان؟ کی اومده؟

 

یاسر اشک های خواهرش را پاک کرد و روی پیشانی اش را بوسید.

 

– گلینه بابا!

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 150

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
6 ماه قبل

خارخاری عصبانی میشود قضیه نریمانه ها

یلدا
یلدا
6 ماه قبل

چرت & پرت

کودکی زیر باران؛
کودکی زیر باران؛
6 ماه قبل

اون نریمانی که انقد حرف از عشق و عاشقی میزد کو پس ؟ خوبه خودش میدونه دشمن دارن و همه منتظر یه فرصتن که رابطه‌ی این دوتارو خراب کنن😶

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

عشق آتشین نریمان همین بود به همین راحتی قبول کرد گلین خیانتکاره با وجود دشمنان زیاد گلین تو اون عمارت از خان یه ولایت بیشتر انتظار میرفت

آگاتا
آگاتا
6 ماه قبل

حتما باز با افسانه خوب میشه باهاش رابطه برقرار می‌کنه مث رمان حورا نویسندش که یکیه معلومه رماناش چیه

لیلا مرادی
6 ماه قبل

یعنی به بدترین شکل ممکن😂 بابا خواننده مسخره و احمق نیست‌هاااا. این پارت رو هم همون اولش رو خوندم تا بفهمم همون چیزی که فکر می‌کردم میشه یا نه.

خدا رو شکر که دیگه از شر دلارای و حورا و … . راحت شدیم. این‌قدر رمان‌های پرمحتوا و زیبا موجوده که وقتمون رو برای این چنین اثراتی نذاریم. این نظر رو هم صرفاً دادم که بگم نویسنده جان هیچ‌وقت یک شخصیتی رو که از اول عاشق‌پیشه و فریفته ساختی در یک لحظه تغییرش نده، این خلق‌‌و‌خو با نریمان تناقض شدیدی داره

آگاتا
آگاتا
6 ماه قبل

میشه زودتر پارت بدین

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x