رمان فئودال پارت 53 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

– گفتن مکتب داره آماده میشه، آره داداش؟

 

نریمان به او نگاه کرد ، آبمیوه‌ی پرتقال تازه را نوشید. عادتش بود که سر میز صبحانه آبمیوه باشد.

 

– آره،  چرا؟

 

نارین لبش را روی هم فشرد، در حد خواندن و نوشتن بلد بود، میخواست بیشتر بداند. مثلاً پزشک شود.

 

– میخوام… درس بخونم داداش.

 

نریمان سر تکان داد، اوهم میخواست خواهرش درس بخواند مانند خودش به شهر برود و خودش را بالا بکشد.

هیچ دلش نمیخواست خواهرش را مدام درحال آشپزی و بچه داری ببیند.

فیروزه اخم کرد.

 

– یعنی چی؟ درس خوندن از کجا در اومد؟ فردا پس فردا باید شوهر کنی الانم دیر شده!

 

نریمان مشتش را روی میز کوبید، هرسه با ترس نگاهش کردند، عصبی بود. اخم داشت، این پسر کی میخواست درست شود؟

این همه نفرت را در وجودش جا داده بود و از او یک مرد خشن و زورگو در آمده بود. کسی که فقط اخم داشت بدون هیچ رحمی.

 

– من نظر میدم نه شما !

میگم یکی بیاد بهت یاد بده، تو شهر ثبت نامت میکنم برو بخون.

ولی…

 

مکث کرد و‌نگاه اتیشنش را به نارین داد. مرد به همه بی اعتماد شده بود، به هیچکس باوری نداشت.

 

– ولی اشتباهی ازت ببینم دارت میزنم.

 

افسانه پوزخندی زد.

 

– همونجور که اون دخترو دار زدی؟

داره ول میچرخه تو روستا، معلوم نیست با کی روهم ریخته !

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت301

 

 

 

 

فریاد نریمان باعث شد دهانش را ببندد.

 

– داری بیشتر از کوپنت حرف میزنی افسانه. من‌و عصبی نکن چون بدجور اذیت میشی… نمیخوای که برگردی خونه‌ی بابات؟

 

افسانه چشم غره ای به او رفت.

 

– آره،  هروقت دلت خواست من‌و تهدید کن، فقط چون خانی .

 

نریمان به او توجهی نکرد و لقمه ی آخرش را خورد، دور دهانش را با دستمال پاک کرد و از جا بلند شد.

از همه خداحافظی کرد و خانه را ترک کرد.

تا وقتی اسب بود نمیخواست با ماشین بچرخد، دستور داد اسبش را بیاورند.

 

– آقا دیگه چیزی نمیخواین ؟

 

نریمان سرش را تکان داد.

 

– نه، میتونی بری!

 

سوار اسبش شد، دستش را به گردن اسب کشید. نفسش را بیرون داد.

 

– برو پس!

 

آرام به پهلوی اسب زد و افسارش را گرفت و اسب تاخت.

سرعت گرفتن بااسب را دوست داشت… گلین را سوار کرده بود.

پوزخندی زد، او با گلین همه کار انجام داده بود، چرا سیری ناپذیر بود؟ چرا با یکی دیگر به او خیانت کرده بود ؟

افسار را بر بدن اسب کوبید ، اسب تند تر رفت .

حرصش را با سرعت خالی میکرد، گلین کاری بااو کرده بود که نه گذر زمان حالش را خوب میکرد نه هیچ چیز دیگری!

شاید فقط با مرگ آرام می‌شد.

وقتی به مکتب نزدیک شد، افسار را کشید.

 

– آروم پسر !

 

اسبش خسته شده بود، دستش را به یالش کشید . اسبش را دوست داشت.

 

– براش آب بیارین.

 

مرد کمی خم شد و ” چشم ” گفت.

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت302

 

 

 

 

 

– درخواست فرستادیم.

دوتا معلم میاد، یکیش یه خانمه که برای کارآموزی میاد یکیش هم سرباز معلمه !

 

تاک ابرویی بالا انداخت خوب بود.

کلاس ها را دو شیفت چرخشی میکرد.

یک شیفت مخص دختر و شیفت دیگر پسرها بود.

چون هیچکدام به مکتب نرفته بودند پس همه از یک مقطع شروع میکردند. همه کلاس اول را می‌خواندند حتی خانم یا آقای بیست سال هم می‌توانست ثبت نام کند.

 

– اینجوری خوبه، معلم خانم برای دختر ها و آقا برای پسرهامون.

اینجوری کسی هم گیر نمیده.

 

مرد سرش را تکان داد.

 

– خدا ازت راضی باشه آقا.

لطف بزرگی دربرابر جوون‌هامون کردین.

هیچکس نمیتونست درس بخونه چون بودجه‌ی شهر زیاد بود برامون.

 

نریمان دستش را روی شانه اش گذاشت.

فکرهای زیادی برای روستایشان داشت، حتی میخواست درخواست کارخانه بدهد.

نسل های قدیمی فقط به فکر ازدواج و تمیزی روستا بودند و جدید تر ها به فکر پیشرفت.

 

– انشالله مردم هم استقبال کنن تا بتونیم کارای بیشتری انجام بدیم.

 

مرد حرفش را تأیید کرد ، خان می‌توانست یک روستا را به سمت پیشرفت یا پسرفت ببرد.

او شهر رفته بود، می‌دانست چگونه باید رفتار کند،  ذهنش بازتر بود.

 

– بریم داخل کلاسارو ببینیم؟

البته فقط چهار کلاس لازم داریم، یکی برای مربی‌هامون دوتا برای دانش اموزها، یکی هم برای کلاس ورزش !

 

– خوبه ، وسیله های ورزشی خودم میرم شهر میخرم ، فقط معلم برای ورزششون چی پس؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 117

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا
لیلا
4 ماه قبل

سلام نویسنده عزیزم جان من یکم طولانی تر پارت گذاری کنی ممنونت میشم دو خط همش یعنی چی

بی نام
بی نام
4 ماه قبل

جانم گیر بده. کی؟ کجا؟

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x