رمان فئودال پارت 57 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

نریمان جلو رفت، عصبانیت از صورتش می‌بارید.

یقه ی مرد را چنگ زد ، بین دندان های کلید شده غرید:

 

– درست حرف بزن ببینم!

قسطی حرف نزن ، عصبی ام نکن مرد !

 

مرد با ترس به چشم های سرخ نریمان‌نگاه کرد، نریمان او را با حرص کنار زد و رهایش کرد.

 

– اون روز که خانمتون توی حموم بود… اون اصلاً خبر نداشت من اونجا میرم.

ایشون بی گناهه، نجابتش لکه داره نشده بلکه لکه دارش کردن.

 

نریمان متعجب شد، قلبش انگار از حرکت ایستاد.

نگاهش عصبی شد، انگار از درون منفجر می‌شد. دست به صورتش کشید و نفسش را محکم بیرون داد.

 

– افسانه خانم همه ی اینارو برنامه ریزی کرده بود، ایشون دستور دادن برم و حیای یه دخترو از بین ببرم.

ایشون دستور دادن مار بندازم تو کلبه و توی اتاقتون !

حتی مسموم کردن شما… کار افسانه خانم بود.

 

مرد جلوی پای نریمانِ عصبی و شوکه شده زانو زد.

 

– از وقتی زندگی یکی‌و خراب کردم خودم آب خوش از گلوم پایین نرفته.

مادرم از بین رفت.

زنم تنهام گذاشت…

 

نریمان دست هایش را مشت کرد ، رگ پیشانی اش برجسته شده بود.

 

– افسانه خانم دختر خانِ روستامون بود ، بهم پول زیادی داد

منو ببخشید نریمان خان…

مجبور بودم بخاطر پول هرکاری بکنم.

مادرم سرطان داشت بخاطر دوا و درمونش حاضر شدم اون کارو بکنم ولی جای خوب شدنش بدتر شدم.

 

مرد مکث کرد.

 

– کسی که پشت سرتون نقشه می‌کشیده افسانه خانم بوده !

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت317

 

 

 

 

 

نریمان با شنیدن حرف هایش خم شد و یقه اش را چسبید.

عصبی بود…

از خودش…

از همه و همه!

او بد کرده بود، گلین…

امان از گلینی که قلب کوچکش تحمل درد کشیدن را نداشت.

مشت محکمی بر صورت مرد زد و داد کشید:

 

– عوضی اشغال اگه مادرت نمیمرد هیچوقت فکر نمیکردی به دختری که بخاطرت اسمش لکه دار شده؟

حرومزاده!

 

فریاد میکشید و مرد را زیر مشت و لگد انداخت.

بی بی آسیه حرف هایش را شنید و اشک در چشمانش جمع شد، هیچوقت ماه پشت ابر نمی‌ماند.

ظالم هیچوقت موفق نمیشد، بالاخره یک جا تقاص پس میداد.

بی بی تعجب نکرده بود، از افسانه هر کاری بر می آمد.

پسر بی بی خودش را به نریمان رساند و بازویش را گرفت.

 

– نریمان خان کافیه میکشینش!

 

نریمان بازویش را از دست پسرک در آورد و به مرد روبه رویش اشاره کرد.

 

– این عوضی‌و از اینجا ببرین.

ببرش توی زیر زمین… باید فلک بشه.

 

پسر چشمی گفت

مگر می‌توانست دربرابر نریمان کوتاه بیاید ؟ انقدر عصبی بود که می‌توانست همه را زیر چک‌و لگد بگیرد.

مرد را برد .

بالایی ها صدایش را نشنیده بودند، باحرص از پله ها بالا رفت، او گلین پاکش را بیرون کرده بود.

افسانه به همسرش ، به گلینش تهمت زده بود.

در اتاق را باز کرد، جلوی آینه برای خودش قر میداد.

چگونه انقدر راحت و بی عذاب وجدان حال خودش را میکرد ؟

 

– اومدی خان؟

 

نریمان پوزخندی زد.

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت318

 

 

 

 

 

– اومدم… اومدم افسانه‌

 

صدایش خشم و تهدید داشت.

عصبانی بود ، اگر میخواست می‌توانست او را خفه کند.

افسانه متعجب شد از حالت چهره و لحن صدای مرد.

 

– حالت خوبه؟

 

نریمان پوزخندی زد، جلو رفت خون جلوی چشم هایش را گرفت.

موهای باز و پریشانش را چنگ زد و سر افسانه به عقب کشیده شد.

 

– حالم خوبه ؟ آره!

وقتی میبینم تو داری پشت بهم نقشه ها می‌کشی خیلی خوبم افسانه خیلی !

 

عصبی بود، چقدر احمقانه باور کرده بود بی‌وفایی گلینش را… همان دختر که حتی خجالت میکشید جلوی او لخت شود.

 

– قبر خودت‌و کندی دختر !

بدبختت میکنم.

 

افسانه با درد دستش را روی مچ قوی نریمان گذاشت.

 

– نکن… سرم درد گرفت آخ آی…

دیوونه شدی؟ چرا یهو تغییر فاز میدی !

 

با عصبانیت رهایش کرد و سیلی محکمی به صورتش زد، دست خودش هم گزگز میکرد.

 

– چرا گلین‌و به اون حال انداختی؟

چرا کاری کردی از خونه زندگیش بیرونش کنم؟

 

سیلی دیگری به صورتش زد و فریاد کشید:

 

– دِ لعنتی!

بهت قدرت میدادم نفوذ میدادم…

بازم چشمت به گلین بود؟ آدمی که زندگی خودش‌و بدون ایجاد هیچ حاشیه ای میکرد؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 145

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خلسه

    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
فاطمه
3 ماه قبل

الان حالم جا اومد لطفا بیشتر پارت بذار و طولانی رمانت خیلی خیلی خوبه

hosna
hosna
3 ماه قبل

من که خودم به شخصه کمتر طرفدار رمانتم نسبت به اوایل پس خواهشا پارت ها رو طولانی تر کن اگه بازم می خوای فاصله پارت گذاری زیاد باشه

راحیل
راحیل
3 ماه قبل

خیلی خیلی عالی بود این قسمت دلم حنک شه باید افسانه رو خفه کنه بی ناموس رو، چقدر نریمان بیشعور بود از گلین چشم پوشید و افسانه کثافت رو تایید کرد هیچ فکر نکرد شاید گلین بیگناه باشه ممنون عزیزم کیف کردم خیلی عالی بود فقط کوتاه و دیر به دیر پارت میذاری یکم طولانی تر و زودتر دیگه حرف نداره

Yas
Yas
3 ماه قبل

اوایل خیلی بیشتر پارت میگذاشتین
الان کوتاه و دیر به دیر

رضا
رضا
3 ماه قبل

وااااای خیلی پارت کوتاه می‌ذاری،خب یا بیشتر بذار یا زودتر بذار

خسته
خسته
3 ماه قبل
پاسخ به  رضا

کلا مثل اینکه این شده یه رسم وعادت تو این سایت چند قسمت‌ اول رمان هم زود به زود میزارند وهم پارتها طولانی تره به مرور هم دیر به دیر میزارند هم خیلی کوتاه.به نظرم باید به این نتیجه برسیم که از خیرش بگذریم بریم دنبال رمان های پر محتواتر وآموزنده وقانونمندتر .

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x