نریمان از خانه بیرون زد ، با ماشین میرفت.
– سوییچو بده.
سوئیچ را از راننده گرفت و خودش پشت رول نشست. هربار که تصویر گلین جلوی چشمانش می آمد به خود لعنت میفرستاد چگونه توانسته بود او را بیرون کند ؟
استارت را زد و ماشین را به حرکت در آورد
تند میراند و میخواست زودتر به مقصد برسد.
لعنت به خودش… لعنت به افسانه..
………….……..
– نریمان چی میگفت؟ تو واقعا همچین کاری کردی ؟
افسانه هق زد و روی زمین نشست.
– مادر جون خودت میدیدی چجوری به گلین نگاه میکرد و به من بی توجهی میکرد !
فیروزه بانو سرش را تکان داد، از گلین متنفر بود اما هیچوقت این کار را دوست نداشت، خودش هم دختر داشت و نمیخواست به ناحق دامنی را لکه دار کند.
– تو این مورد نمیتونم بهت کمک کنم، بد کردی !
افسانه پای فیروزه را گرفت، وقتی ابرویش در خطر باشد عزت نفس به چه کارش می آمد؟
– مادر جون لطفاً نذار خان منو بفرسته خونهی بابام!
خودت میدونی این مردم میگن دختر رفت خونهی شوهر باید با کفن برگرده !
نارین ابرویش را بالا انداخت.
– ولی تو اون دخترو با سر پایین فرستادی خونهی باباش!
افسانه اخم کرد ، با چشم های گریان به نارین نگاه کرد. از گلین متنفر بود، اگر میدانست چه کسی او را لو داده حتماً دارش میزد!
– لیاقتش همون بود، اومده بود وسط زندگی ما!
– نارین بیا بریم بیرون!
نارین سرش را تکان داد و دنبال مادرش از اتاق بیرون رفت ، افسانه را تنها گذاشتند .
افسانه برای از دست دادن نریمان ناراحت نبود… او ناراحت از دست دادن جایگاهش بود.
برایش قدرت ارجعیت داشت به همه چیز !
– مامان ، دلم برای اون رعیت سوخت!
مادرش سر تکان داد، او هم یک زن بود مگر آدم نباشی تا بتوانی تهمت به همجنست را ببینی و دلت نلرزد.
مگر بی وجدان ترین آدم باشی که مردی را لخت و عور بفرستی سروقت یکی دیگر !
– دلم سوخت ، نباید اینکارو میکرد. نریمان کجا رفته؟
نارین خودش را به مبل کوبید.
در عمارت هربار یک اتفاقی می افتاد ، میتوانستند از اتفاقات زندگی شان فیلمنامه بنویسند.
– حتماً رفته دنبال اون رعیتزاده.
نارین لبش را جلو داد، انگشتش را به دسته ی مبل زد
– نه دوباره؟
دیگه حوصلهاش رو ندارم.
فیروزه حرفش را تأیید کرد، دلش برایش سوخته بود اما دلیل نمیشد او را بعنوان عروس در خانه اش قبول داشته باشد. او تا آخر عمر یک رعیت میماند نمیخواست وارث پسرش خون رعیت در رگ هایش جاری باشد.
– اگه اون وخترو بیاره مجبوریم تحملش کنیم.
حرفی باهاش نمیزنیم همونجور که نریمان میخواد. نه بعش تیکه میندازیم نه باهاش خوب میشیم!
اون تااخر عمر تو چشم ما رعیت زادهست.
نارین لبش را کج کرد.
– نمیشه بهش کنایه ننداخت دختره!
ولی سعیمو میکنم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 140
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دوهفته شده دقیقا
نمیخواین پارت بدین؟
چرا پارت جدید نیمدههههه
بعد از دو هفته اگرم پارت بدی چند خط می نویسی
حداقل لطفا یکم طولانی باشه
پارت این هفته کو پس؟
شصت رو بده دیگه
تو روح هرچی آدم بی نظم
الوووووووو..
چرا بی نظم و بی مسئولیت شده ای نویسنده جان
بابا شما که دیر به دیر میذاری پارتی کوتاه میدی قصد دست به سر کردن مارو نداری ایشالا 🤨
همین؟ این چس پارتو کجای دلم بزارم
واقعا بعد ی هفته همین چند خط؟؟؟؟
کاش همینم نمیذاشتی
یعنی این نارین و ننه اش لیاقت ندارن دختری مثل گلین عروسیشون باشه همون افسانه عجوزه قد و قواره شونه 🙄 😂