در خانه‌ی خیر الله را زد و صدایش را بالا برد.

 

– گلین؟ گلین؟

 

خیرالله با شنیدن صدای نریمان اخم کرد ، دوست داشت برود و سیلی محکمی به گوشش بزند.

در را باز نکرد ، صدای پریشانِ نریمان باز هم بلند شد.

 

– گلین… غلط کردم.

نفهمیدم… من چیزیو که دیدم باور کردم، هرکاری میکنم تا منو ببخشی

 

بازهم جوابی دریافت نکرد. بازهم به در زد.

 

– آقا خیرالله؟

لطفاً تو پدری کن و با گلین حرف بزن.

 

دلش نمیخواست در را برایش باز کند و او را سر جایش بنشاند.

اما باید همه چیز را به گلین میسپرد، گلین دیگر صاحب فرزند شده بود.

 

– میدونم خونه اید .

یکیتون جواب بده. خیرالله نفس عمیقی کشید

 

خیرالله نفس عمیقی کشید و جوابش را داد.

 

– برو پسر !

دخترم اینجا نیست برو .

 

دست درون موهایش فرو برد‌ ، عصبی بود زنش کجا رفته بود.

 

– اینجا نیست کجاست  اقا خیرالله ؟

 

خیرالله دست پشت گردنش برد، شاید باید خوشحال باشد که بالاخره لبخند واقعی به لب دخترش مینشست.

باید حالش خوب باشد که برق نگاه را در چشم های دخترش میدید.

 

– اگه دخترم‌و بخوای، خودت میتونی پیداش کنی !

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت۳۲۵

 

 

 

 

 

از آنجا دور شد، جلوی پنجره ی اتاق گلین ایستاد ، اتاقش تاریک بود اما می‌توانست ببیند کسی آنجا نیست.

دستش توسط کسی کشیده شد.

 

– اینجا چیکار میکنی؟

 

صدای یاسر او را به خودش آورد.

به یاسر عصبانی نگاه کرد ، اخم داشتند هردو

 

– اومدم زنم‌و ببرم!

 

یاسر نیشخندی زد، اگر فک و دهانش را پایین می آورد خواهر قطعاً غصه می‌خورد پس ترجیح میداد دستش را به خون این مرد آلوده نکند.

 

– زنت؟ کدوم زنت؟ همونی زنی که نصف شب با بدن خیس انداختیش بیرون؟

یه جو غیرت داشتی اینکارو باهاش نمیکردی ، میفهمی؟

 

مرد به سمتش یورش برد و یقه اش را محکم گرفت.

 

– تو که درک نمیکنی !

چیزی‌و که دیدم نمیفهمید!

 

یاسر او را از خود جدا کرد ، باید کمی این داماد را اذیت میکرد ، نه که خواهرش را اذیت کرده بود.

 

– کسی که اعتماد داشته باشه می‌شینه ببینه گناه زنش کجاست بعد اولدورم بلدورم میکنه !

 

یاسر نفس عمیقی کشید، خسته روی تنه ی درخت که لعاب کاری شده بود نشست.

ازوقتی که یاسر آمده بود باغشان زیباتر شده بود.

مثلا همین تنه های درخت را به شهر برده و از آن ها صندلی ساخته بود و لعاب کاری کرده بودند.

 

– یه بارم ازش پرسیدی؟

تو بدون حرف اضافه بیرونش کردی!

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت۳۲۶

 

 

 

 

 

یاسر سرش را پایین انداخت و موهایش را چنگ زد، خودش همه ی این هارا می‌دانست.

قضاوت کردنش را…

ولی چرا کسی او را درک نمی‌کرد؟

آن حرامزاده را در آغوش زنش دیده بود، آن هم لخت !

 

– هرکس دیگه ای بود همون فکرو میکرد ، جای من نیستی بفهمی!

 

یاسر پوزخندی زد.

 

– مطمئن باش اول می‌پرسیدم بعد عین ترسوها زنم‌و بیرون مینداختم.

 

نفس های پی در پی کشید، نگاه سرخش را به یاسر دوخت.

حالش خوب نبود، هنوز به آن روز فکر میکند عذاب میکشد. اگر واقعیت را می‌دانست جای بیرون کردنش، تکیه گاهش میشد، مرهم زخمش می‌شد.

هربار که نگاه ترسان دخترک جلوی نگاهش زنده می‌شود دلش مرگ می‌خواهد.

 

– میدونم… خودم همه چی‌و میدونم مرد حسابی!

ولی هر آدمی جایز الخطاست!

 

یاسر سرش را تکان داد ، دستی به لباسش کشید و موهایش را بالا داد.

 

– خواهرم به چه امیدی باید تورو ببخشه؟

به امید اینکه بازم تقی به توقی بخوره پرتش کنی بیرون؟

 

لبش را روی هم فشرد.

 

– من… همه اونایی‌ که برای زنم نقشه کشیدن تقاص پس میدن، زنم کجاست؟

 

یاسر پوزخندی زد ، این مرد را تاکنون انقدر  درمانده ندیده بود.

 

– نمیدونم‌‌‌… راحت باش اصلاً ازم بخواه خودم بیارمش تو عمارت؟

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت۳۲۷

 

 

 

 

 

یاسر او را تنها گذاشت.

دستی به صورتش کشید ، چیزی او را به سمت باغ میکشید ، همان باغ که برای خودش بود و گلینش.

از جا بلند شد و به سمت ماشین رفت ، به راه افتاد قلبش تند تند میزد.

از اینکه دخترکش را انجا‌ پیدا نکند وحشت داشت.

ندانست مسافت را چگونه طی کرد و چگونه جلوی در کلبه ایستاد.

چراغ ها روشن بود، اصلاً یادش نمی آمد کی به آنجا سر زده است؟ کلیدش را در آورد و در را باز کرد، این کلید هر لحظه کنارش بود.

نفسش را بیرون داد و وارد خانه شد.

بوی قورمه سبزی را استشمام کرد و لبخند زد.

روح در خانه جریان داشت.

گرمای مطلوبی به صورتش خورد ، هوای بهاری روستا کمی سرد بود.

به سمت آشپزخانه رفت ، صدای ظریف دخترک در گوشش چرخ خورد.

 

《- پسر گل یکی یکدونه پسر چراغ هر خونه پسر عزیزتر از جونه پسر یکی یکدونه

پسر عصای دستاته همیشه هرجا باهاته پسر رفیق و همراه پناه و تکیه گاه

پسر گل منی تو جون منی تو عمر و امیدم

من اون چشمای پرنازتو به صد دنیا نمیدم》

 

به دیوار تکیه داده بود و گوش میکرد به صدای زیبای زنی که داشت چای دم میکرد.

بوی خوش قورمه سبزی او را گشنه کرده بود.

چشم هایش را ریز کرد، دخترک پیراهن سفیدی پوشیده بود و موهای بلندش را بافته بود.

باخود فکر کرد دخترک چاق شده است؟

دستش را مشت کرد که نرود و درآغوشش نگیرد.

نمیخواست دخترک را بترساند اما حتی اگر صدایش میزد انقدر در خواندن آهنگ فرو رفته بود که میترسید.

نفسش را رها کرد و قبل از اینکه دخترک برگردد صدایش زد:

 

– دونه‌ی انارم؟

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت۳۲۸

 

 

 

 

 

دخترک ترسیده به سمت صدا برگشت. باورش نمیشد آمده بود؟

بغض کرد و چشم هایش لبالب اشک شد، به کابینت تکیه داد و نگاهش را خیره ی مرد بی‌وفایش کرد.

نریمان با دیدن وضعیت دخترک شوکه شد ، نگاهش را به شکم برآمده اش دوخت، این دختر… باردار بود؟

لب هایش بهم دوخته شد ، نمیدانست چه بگوید.

صورتش تپل تر بور تر شده بود، موهای طلایی بافته شده اش دلش را می‌برد و امان از چشم های رنگی اش.

گونه ها و بینی اش قرمز تر بودند.

 

– گلین… گلینم…

 

گلین به خودش آمد و به سمت مرد حرکت کرد ، از او دلخور بود.

 

– چرا اومدی اینجا؟ مگه من… مگه یه عوضیِ هرزه نبودم؟

 

صدای نازکش بغض داشت.

 

– اومدم ببرمت… اشتباه کردم گلین.

 

گلین دیوانه شد ، هرچقدر این مدت خودش را کنترل کرده بود بس بود.

دیوانه شده بود انگار!

برای آمدن مرد ثانیه شماری میکرد و الان…

انگار بیزار بود از وجودش…

انگار میخواست سر به تنش نباشه.

دلتنگ بود و نبود.

دوستش داشت و در عین حال از او متنفر بود.

 

– کی‌و ببری؟

من‌و؟

آره دیگه حق داری !

گلین احمق هرکاری باهاش میکردی فوراً میبخشید، خر می‌شد خام می‌شد!

 

پوزخند زد ، به سینه اش زد و داد کشید:

 

– ولی اون گلین مرد…

من کشتمش ، تو کشتی اش

گلین احمق‌و پسرم از بین برد ، برو بیرون از اینجا !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۴ / ۵. شمارش آرا ۱۳۷

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰ تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hosna
hosna
3 روز قبل

باز این انتظار شروع نشه من که دیگه رمانتو بیخیال شدم

در انتظار...
در انتظار...
3 روز قبل

میشه دقیقا بگی کی قراره پارت بدی ؟
قبلا جمعه ها میزاشتی
حداقل بگو چندشنبه پارت میزاری که ما هر روز هر روز سایتو چک کنیم !

رضا
رضا
پاسخ به  در انتظار...
3 روز قبل

بشین تا جواب بده بهت

حال بد
حال بد
9 روز قبل

یکی دیگه بده من خیلی رمانتو دوست دارم

رضا
رضا
9 روز قبل

آخیییییی خیییییییییلی خسته نباشی دست و پنجه ت درد نکنه یکم ماساژ بده بعد رمان رو ادامه بده ن اینکه خیلی طولانی بود ی وقت اذیت نشی چون تو این ۳ هفته ی سره داشتی پارت می‌دادی اونم چ پارت هایی

آخرین ویرایش 9 روز قبل توسط رضا
آرام
آرام
9 روز قبل

وا😒

آنه شرلی
آنه شرلی
10 روز قبل

و بعد از دو هفتههههههههههه🙄

mobina
mobina
10 روز قبل

بعد از ۱۶ روز همییین؟؟
حس نمیکنین خیلی کمه؟

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x