رمان فئودال پارت 61 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

– پسر؟ من از تو… پسر دارم؟

 

گلین عصبی مشت های کوچک و بی جانش را به سینه ی ستبر مرد زد ، فریاد کشید انگار به جنون رسیده باشد.

هورمون هایش انگاری جابه جا شده باشند.

اما حق داشت.

اورا ناجوانمردانه بیرون کرده بودند ، نمی‌توانستند او را ببخشد، قبلا فکر میکرد با دیدن نریمان خودش را در آغوشش بیندازد ولی حالا..‌

حاضر نبود حتی یک لحظه کنارش باشد.

مرد را دوست داشت عاشقش بود…

اما ترسیده بود.

مکان امنش دیگر آغوش او نبود.

 

– چه پسری؟

پسری که مادرش و با نامردی بیرون کردی؟

طبل روسواییم‌و زدین !

نقل محل شدم ، با چه رویی اومدی دنبالم ها؟

 

جیغ کشید و گریه کرد ، بی جان مشت هایش را به نریمان می‌کوبید و نریمان حرکتی نمی‌کرد چیزی نمی‌گفت.

 

– فکر کردی فوراً دستت‌و میگیرم و دِ بزن که بریم؟

 

نریمان دستش را گرفت، می‌ترسید عروسکش دردش بیاید.

پشیمانی از سر و رویش می‌بارید ولی حالا زخم دل دخترک باز شده بود.

 

– نمیتونم ازت دست بکشم،  نمیتونم گلین !

 

گلین هق زد ، به یاد روزهایی که ویار شوهرش را داشت، یاد روزهایی که از دلتنگی نمیدانست چه کند‌

به یاد روزهایی افتاد که در اوج احمق بودن امید داشت به آمدنش.

 

– ولی چهار ماه من‌و رها کردی.

حتی برات مهم نبود ببینی من زنده ام یا مرده؟

 

صدای نریمان برخلاف گلین که با داد حرف هایش را میگفت ، آرام بود.

 

– گلین… هیچوقت همچین چیزی‌و تجربه نمیکنی.

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت330

 

 

 

 

 

– برو بیرون از اینجا نمیخوام ببینمت !

 

نریمان به شیر ماده‌ی جلویش خیره شد ، گلین آرامش را اینگونه عذاب داده بود.

عذاب وجدان داشت جانش را می‌گرفت.

جلوی پای گلین زانو زد.

 

– گلین خانمم… من‌و ببخش!

تقصیر خودم نبود، منه احمق چیزی‌و که دیدم باور کردم.

 

گلین هم کنارش نشست، از نظر نریمان ، گلین زیباترین زنی بود که به عمرش میدید حتی بااین شکم گردالی جذابش!

 

– آخه مرد حسابی!

چند بار پام‌و کج گذاشتم که فوراً ننگ خرابی زدی رو پیشونیم؟ هوم؟

از اینجا برو ، عصبانیت برای بچه ام خوب نیست‌ نمیخوام بخاطر تو خودم‌و اذیت کنم.

 

نریمان نگاه خیس و سرخش را به او دوخت، یعنی وجودش او را آزار میداد.

 

– برگرد بهم‌… کاری میکنم همه چی‌و فراموش کنی!

 

در چشم های مرد نگاه کرد ، خیره و عصبی‌

 

– اگه میخوای بهم لطف کنی برو!

 

نریمان سرش را تکان داد ، دست لرزانش را روی صورت نرم و سفید دخترک گذاشت.

 

– میرم گلینم… ولی بازم برمیگردم.

 

نریمان گریه میکرد ، حالش خراب بود و بدنش میلرزید.

اشتباه کرده بود و حالا چوب اشتباهش را میخورد.

گلین نگاهش را از او گرفت، نریمان از جا بلند شد.

 

– پاشو دردت به جون نریمان… غذات سرد میشه، برو .

 

با رفتن نریمان و بسته شدن در هق زد، کاش می‌توانست او را ببخشد.

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت331

 

 

 

 

 

– اومد اینجا اذیتت کرد؟

 

به یاسر نگاه کرد ، یاسر در واقع یک ساعت بعد دوباره پیش خواهرش آمده بود.

گلین تلخ خندید.

 

– نه. میگفت برگرد.

 

یاسر ابرویش را بالا انداخت، می‌دانست این حرف هارا می‌زند.

 

– تو چی گفتی؟

 

گلین اشک هایش را پاک کرد، فکر میکرد اگر نریمان بیاید به آغوشش میپرد اما همه چیز انقدر آسان نبود.

او را دید یاد روزی که او را بی رحمانه از خانه پرت کرده بود می افتاد.

 

– معلومه گفتم نمیام

 

یاسر سرش را تکان داد ، احساس می‌کرد گلین بزرگ شده و با مادر شدنش قوی شده است.

 

– چرا نمیری پیشش؟

مگه نمیخواستیش؟ مگه دنبال ثابت کردن بی گناهی‌ت نبودیم که برگردی پیشش؟

الان ثابت شده بی‌گناهی، چی عوض شده؟

 

گلین بینی اش را بالا کشید ، لبش را روی هم فشرد و پلک هایش را  روی هم فشرد.

 

– داداش… من وقتی دیدمش همه چیز یادم افتاد.

بیرون کردناش‌و!

نگاه های تحقیر آمیز خواهر و مادرش و زنش‌و !

چجوری میتونم انقدر راحت ببخشمش؟

 

یاسر حرفش را تأیید کرد.

 

– تا تو نخوای کسی نمیتونه بهت زور بگه !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 139

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ترانه
ترانه
2 ماه قبل

😑 😑 😑 😑
اینم شده عین رمان حورا، همونقدر کم محتوا و مزخرف با حسی مشترک که هم گلین به نریمان داره ، هم حورا به قباد

Baran
Baran
2 ماه قبل
پاسخ به  ترانه

دقیقا . فقط نریمان برا گلین زرشک پلو با مرغ نمیاره😂

𝓜𝓪𝓮𝓭𝓮𝓱
𝓜𝓪𝓮𝓭𝓮𝓱
2 ماه قبل
پاسخ به  ترانه

چون نویسندش همون نویسنده حوراس😂💔

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x