– سزارین؟

 

نریمان سر تکان داد که یاسر‌ ادامه داد.

 

– اونکه زایمانش طبیعی بود !

 

نریمان شانه بالا انداخت، یاسر بااو بیشتر وقت گذرانده بود.

یاسر از همه ی دوران حاملگی خواهرش باخبر بود و در جمع کردن ساک زایمانش کمکش کرده بود اما نریمان همه چیز را از دست داده بود.

 

– انگار لگنش کوچیک بوده ، نشده طبیعی بدنیا بیاد.

 

یاسر نفسش را محکم بیرون داد و پدرش را مجبور کرد روی صندلی انتظار بشیند ، روبه نریمان زمزمه کرد:

 

– ممنون که به موقع اوردیشون بیمارستان  و نجاتشون دادی !

 

 

نریمان اخم کرد ، حرف یاسر بد نبود اما به او بر خورد.

اخم‌هایش را درهم کشید.

 

– اونا زن و بچه ی منن

وظیفمه و نیازی به تشکر نیست.

 

یاسر سرش را تکان داد که با بازشدن در اتاق عمل هرسه از جا پاشدند ، کودکی را پتو پیچ کرده بودند ، لباس های آبی تن داشت و پوستش انقدر صاف و نازک بود که هرسه می‌ترسیدند به او دست بزنند‌

هر سه خوشحال بودند، عشق وصف نشدنی در دل نریمان رخنه کرد ، پدر بودن این بود نه؟

سرش را بالا گرفت و به پرستار نگاه کرد

 

– زنم‌و چرا نیاوردین ؟ اون کجاست؟ حالش خوبه؟

 

پرستار بالبخند سرش را تکان داد‌

 

– حال مادر بچه خوبه، دکتر داره بخیه میزنه خانمتون‌و.

 

نفسش را با خیال آسوده بیرون فرستاد‌.

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت346

 

 

 

 

 

– حالت خوبه؟

 

گلین نگاهش را به نریمان دوخت ، پدرش و برادرش بیرون رفته بودند انگار می‌خواستند این دو نفر را تنها بگذراند‌

به پسرش نگاهی انداخت، شکمش تیر میکشید انقدر درد داشت که میخواست جیغ بکشد و برخلاف درد زیادش لبخندی زد.

 

– خوبم‌‌…

 

نریمان خندید ، موهای پسرشان فر بود و طلایی!

صورتش مانند مادرش بود ، سفید و بور!

 

– نسخه ی دوم از خودت‌و تحویلم دادی موطلایی!

 

دخترک آرام خندید، سرش را تکان داد ، پسرک کچلش فقط چند تار موی طلایی داشت.

دست های کوچک زیبایش را بالا سرش نگه میداشت

 

– دلم میخواد مثل باباش قوی باشه و لایق هر چیزی باشه!

 

پشت دستش را روی صورت دخترکش کشید ، نرم بود. او را مانند یک شیء قیمتی دوست داشت ، دلش نمی آمد دست به تن سفید گلین بکشد می‌ترسید به او آسیب برساند.

 

– پدرش لایق هرچیزی نیست… پدرش آدم احمقیه که مادرش‌و باور نکرد !

 

چشم های گلین لبالب اشک شد، آمدن و رفتن هایش دلش را بدست آورده بود. مخصوصا دیروز که او را در آن شرایط سخت به بیمارستان برده بود اگر نریمان نبود نمیدانست چه اتفاقی می افتاد…

 

– مادرش دلش میخواد همه چیزو فراموش کنن.

 

چشم های نریمان برق زد، هردو آرام بودند.

پسرشان کنارشان خواب بود و خودشان در نگاه یکدیگر غرق بودند.

 

– پدرش بهت قول میده آدم خوبی برات باشه، دونه ی انارم.

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت347

 

 

 

 

روی کاناپه ، به کمک نریمان دراز کشید.

فیروزه بانو و نارین یک سلام خشک به او داده بودند ولی بادیدن اهورا، پسر گلین و نریمان حسابی سرحال شده بودند‌.

 

– ماشالله ماشالله

خدا از چشم بد دورش کنه.

 

نریمان آرام خندید ، بعد از چندین ماه امروز را می‌خندید، حالا که پای بچه در میان بود و نریمان با آمدن گلین خندان شده بود و خبری از نریمان خشک و منزوی نبود هردو تلاش میکردند که بالین در نیفتند. ناراحتش نمیکردند.

 

– مامان الان متوجهی که داری از زیبایی زن من تعریف میکنی؟

 

فیروزه بانو اخم کرد ، راست می‌گفت پسرک به مادرش رفته بود.

 

– باشه حالا !

بذار من با نوه ام کمی خلوت کنم.

 

گلین درد داشت، چیزی از اطراف نمیدانست ، بی بی آسیه ، به آنها می‌رسد و شیر داغ را به دست نریمان داد.

 

– آقا دورت بگردم این‌و بده دخترم بخوره،  شیرش بیشتر شه.

 

گلین نمی‌توانست حرکت کند ، آنقدر که درد داشت.

مادر بودن همین بود ؟ باوجود درد خونریزی داشت. هر نیم ساعت یکبار دو نوار بهداشتی عوض میکرد.

نریمان کمکش کرد نیم خیز شود.

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت348

 

 

 

– این‌و بخور گرمتم میشه

 

گلین با کمک نریمان شیر داغ را خورد ، تنش خسته و کرخت بود .

 

– مرسی ، دستت درد نکنه.

 

با گریه ی اهورا فیروزه بانو به سمت گلین رفت و کمک کرد به پسرش شیر بدهد، سرد بود اما دیگر کنایه نمیپراند.

دیگر اذیتش نمی‌کرد و از لفظ رعیت استفاده نمی‌کرد.

 

 

– داداش… مبارکه تبریک میگم !

 

نریمان دست قیصر را فشرد، چهل روز از زایمان همسرش میگذشت،  دیگر حالش بهتر شده بود و بخیه هایش جذب شده بودند.

 

– ممنون قیصر ، خوش اومدی نبودی این مدت.

 

 

قیصر آرام خندید ، گلین کنارشان نشسته بود ، قیصر باخجالت زمزمه کرد:

 

– داداش انگار پسرامون باهم بزرگ بشن !

 

نریمان ابرو بالا انداخت ، دست زیر چانه اش برد و زمزمه کرد:

 

– خیر باشه؟

 

قیصر آرام خندید ، فیروزه پیش خواهرش رفته بود و نارین به شهر رفته بود برای درس خواندن.

فقط خودشان دو نفر بودند و قیصر.

 

– خیره داداش…

قبول کرد زنم بشه، منم پسرش‌و مثل بچه ی خودم دوست دارم… منم صاحب بچه شدم، نمیدونی چقدر تپله !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 116

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
23 ساعت قبل

دیگه یادم رفته بود که این رمان هم هست

رها
رها
1 روز قبل

😐😑
توی روستایی که خیلی ها سواد ندارن و حتی یه مدرسه هم نیست و بهشم میگن مکتب نوشتن چیزای دیگه توی رمان یه ذره عجیبه
کلا زمان اتفاقات و امکانات توی رمان با هم همخونی نداره
به هر حال خسته نباشید

ناشناستونم
ناشناستونم
1 روز قبل

بعد این همه مدت فقط همین؟

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x