رمان قایم موشک پارت 23 - رمان دونی

 

 

– اومدم کیش… یکی از بچه ها فهمید. دعوتم کرده ویلاش.

 

نیم نگاهی به ساعتم می‌ندازم و با ایما و اشاره به دیارا می‌گم:

 

– زود باش شب شد!

 

و بعد توی تلفن به مجید می‌گم:

 

– خب که چی؟

 

دیارا خونسرد جلوی آینه خم می‌شه و رژ قرمزش رو چند دور روی لباش می‌کشه.

 

– خب و زهر مار! ریدم تو هیجانت. بابا با طرف راحت نبودم گفتم به امیر قول دادم برم پیشش.

 

دیارا سمتم می‌چرخه و چندبار لباشو بهم می‌ماله و لبخند دندون نمایی برام می‌زنه‌.

چشم غره‌ای حواله‌ش می‌کنم و به مجید می‌گم:

 

– من به گور تو بخندم اگه بخوام ببینمت.

 

یه دستمال کاغذی برمی‌دارم و سمت دیارا می‌گیرم.

بی صدا لب می‌زنم:

 

– پاکش کن تا سگ نشدم!

 

مجید با لحن خبیثی جواب می‌ده:

 

– د نه د که جناب! گفت با امیر جون تشریف بیارید.

 

از صداش که یهو نازک کرد، چشمم گرد می‌شه.

بلند می‌پرسم:

 

– طرف دختره؟

 

 

 

گردن دیارا صد و هشتاد درجه تو کسری از ثانیه سمتم می‌چرخه.

 

صداش رو مثل سلیطه ها می‌ندازه رو سرش:

 

– کی دختره؟

 

مجید چند لحظه مکث می‌کنه.

ترسیده می‌گه:

 

– یا حضرت ایوب. صاحابش پیداش شد.

 

دستامو مسالمت آمیز سمت دیارا می‌گیرم.

 

– آروم باش توضیح می‌دم.

 

دستشو به کمرش می‌زنه و منتظر نگاهم می‌کنه.

تماس رو روی بلندگو می‌زنم.

 

– مجید دلبندم… خودت بگو.

 

مجید به تته پته می‌افته.

 

– من؟ من آخه چی بگم نامسلمون؟

 

دیارا اینبار خطاب به مجید می‌پرسه:

 

– کی دختره؟

 

– والا یکی از دوستای دختر من، من و امیر و شما رو دعوت کرده مهمونیشون.

 

چرخی به چشمام می‌دم.

دیارا با خونسردی می‌گه:

 

– اوکی بریم. ساعت چند؟

 

 

 

چند بار از نوک پا تا فرق سرم رو از نظر می گذرونه و هرلحظه احتمال می‌دم مثل بمب بترکه‌.

 

دهنشو چندبار باز و بسته می‌کنه.

 

منتظرم یه چیزی بگه تا سریع در جوابش بگم به تو چه؟ تو رو سننه؟ چیکارمی؟

 

ولی مثل اینکه اونم خوب روی لجبازم رو می شناسه که سعی می کنه با ملایمتی کاملا مصنوعی بگه:

 

– این چه کوفیته پوشیدی عزیزم؟

 

چشممو ریز می‌کنم و گارد گرفته می‌گم:

 

– چشه؟ خیلی هم خوبه!

 

تند تند نفس عمیق می‌کشه.

 

یعنی منی که امیر رو از خودش بهتر می‌شناسم می‌دونم الان داره جه زجری رو تحمل می‌کنه.

 

چند بار از نوک پا تا فرق سرم رو از نظر می گذرونه و هرلحظه احتمال می‌دم مثل بمب بترکه‌.

 

دهنشو چندبار باز و بسته می‌کنه.

 

منتظرم یه چیزی بگه تا سریع در جوابش بگم به تو چه؟ تو رو سننه؟ چیکارمی؟

 

ولی مثل اینکه اونم خوب روی لجبازم رو می شناسه که سعی می کنه با ملایمتی کاملا مصنوعی بگه:

 

 

 

– این چه کوفیته پوشیدی عزیزم؟

 

چشممو ریز می‌کنم و گارد گرفته می‌گم:

 

– چشه؟ خیلی هم خوبه!

 

تند تند نفس عمیق می‌کشه.

 

یعنی منی که امیر رو از خودش بهتر می‌شناسم می‌دونم الان داره جه زجری رو تحمل می‌کنه.

 

می زنه در منطق.

 

همیشه یه شگرد ناجوانمردانه داره!

 

الان یه سخنرانی بالا بلندِ مثلا منطقی تحویلم می‌ده و من اگه قبول کنم که خب اون به خواستش می‌رسه و اگه قبول نکنم خودمو جلوش یه آدم کاملا بی منطق نشون می‌دم‌.

 

بدبختی یعنی رابطه‌ی من و امیری که از بچگی باهم بزرگ شدیم و همدیگه رو مثل کف دست بلدیم اما لجبازی هامون باعث می‌شه از این شناخت توی راه کثیفی استفاده کنیم.

 

مثل امیر که با یه حالت بی تفاوت می‌گه:

 

– به من ربطی نداره ها… تن و بدن خودته، لباس خودته، عقاید خودت. منم که فقط یه سال قراره با یه اسم صوری تحمل کنی بعدم انگار نه خانی اومده نه خانی رفته…

 

دست به کمرم می‌زنم و با سر حرفاشو تایید می‌کنم.

 

چند لحظه سکوت می‌کنه.

 

می‌خواد بهترین و تاثیر گذار ترین کلمات رو انتخاب کنه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

چطور شد ادامه ی تارگت شد قایم موشک

Roya
Roya
1 سال قبل

بعد چند روز می‌زاری اونم دو خط لطفا کمی پارت هارو بیشتر کن خیلی خوبه

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x