رمان ماهرخ پارت 103 - رمان دونی

 

 

 

حاج عزیز اخم کرد و ماهرخ در حالی که به شانه شهریار تکیه داده بود، گفت: بزار حرفاش رو بزنه، من حالم خوبه…!

 

 

شهریار بهش توپید: اره دارم می بینم اونقدر خوبی که اگه من نگرفته بودمت پخش زمین می شدی، اینقدر لجباز نباش دختر…! بعدا هم میشه حرف زد…!

 

 

ماهرخ بی توجه به شهریار رو به حاج عزیز گفت: چطوری مهراد رو مجبور کردین که بره…؟!

 

 

شهریار با اخطار نامش را صدا زد اما نگاه ماهرخ از حاج عزیز جدا نشد.

 

حاج عزیز نگاه اخم های پسرش و سپس صورت بی حال و لجباز ماهرخ کرد و لبخند محوی زد.

دخترک لجباز بود.

-با یه صحنه سازی براش پاپوش درست کردم…!

 

 

ماهرخ چشمانش کمی درشت شد.

حاج عزیز را نباید هیچ وقت دست گرفت.

ماهرخ اما نفس خسته و عمیقی کشید: ای کاش قبل از آنکه دیر می شد، اقدام می کردین…!

 

صفیه آمد و با لیوان آبی به سرعت کنار شهریار رفت و قرصش را داد…

ماهرخ قرصش را خورد و کمی چشم بست تا آرام گیرد اما ضربان قلبش بالا بود و چشمانش تار می دید…

 

 

حاج عزیز سمت ماهرخ رفت و پوشه سفید را به سمتش گرفت…

– نمی خواستم اذیتت کنم اما برای تبرئه از خودم باید باهات حرف می زدم… تو برام مثل گلرخی…! من هرکاری کردم چون نخواستم از دستت بدم اما عصیان و خشم تو قابل کنترل نبود…!

 

 

ماهرخ فقط نگاهش کرد وگرنه درونش پر از حرف بود.

حرف ها آنچه را که در دلش بودند را نمی توانستند نشان دهند، پس سکوت کرد و با چشم ها دردهایش را فریاد زد…

 

حاج عزیز هم عمیق و پر نفوذ نگاهش کرد و بعد از مکثی گفت: مراقب خودت باش… تو دختر گلرخی و به همون اندازه هم قوی هستی…!

 

گفت و در مقابل چشمان مبهوت بقیه رفت.

حتی به شهریار فرصت تعارف و پذیرایی برای ماندن نداد…

ماه منیر نگاه عمیقی به برادرش انداخت و اشکش را پاک کرد.

سپس با همان نگاه رو به ماهرخ برگشت…

– داداشم عاشقته ماهرخ… حاج عزیز دلتنگته….!!!

 

 

 

 

شهریار دستی به موهایش کشید و پیشانی اش را بوسید.

ماهرخ همانجا بعد از رفتن حاج عزیز روی مبل به خواب رفت.

شهریار رو انداز رو درست کرد و از کنارش بلند شد.

 

 

پوشه سفید در دستش بود و داخلش را نگاه کرد. با دیدن دفتر کوچک قدیمی و کهنه ای ان را بیرون کشید…

متعحب شد و در حالی که نگاهش به دخترک بود عقب عقب رفت که صدای ماه منیر را از پشت شنید.

 

-حاج عزیز امشب یه جور عجیبی بود.

 

شهریار برگشت.

-برای اولین بار بود که می دیدم داره در مورد چیزی به کسی اونم ماهرخ توضیح میده…!

 

ماه منیر پوزخند زد: پس انگار نمی دونی…؟!

 

شهریار چشم باریک کرد: چی رو…؟!

 

ماه منیر نیم نگاهی به ماهرخ و سپس به دفتر کهنه کرد: اون چیزی که توی دستته همه زندگی حاج عزیزه…!

 

شهریار جا خوزد: یعنی چی…؟!

 

ماه منیر لبخند تلخی زد: یعنی اینکه حاج عزیز اونقدر عاشق بود که تا آخر عمرش هم به عشقش وفادار موند…!

 

 

چشم های شهریار درشت شد…

-عاشق شده اونم حاج عزیز…؟!

 

 

ماه منیر سری تکان داد: من اون دفتر رو خوندم… داداشم عاشق زنی شد که مادر گلرخ بود اما بعد از آنکه گلرخ به دنیا آمد، اون زن هم مرد و داغ بر دل حاج عزیز گذاشت اما بعد از یه مدت گلرخ شد دنیای حاج عزیز…!

 

 

شهریار اخمی روی پیشانی نشاند…

-می دونستم پای یه زن در میونه ولی اینکه مادر گلرخ اون زن باشه رو نمی دونستم…!

 

 

ماه منیر تیز نگاه شهریار کرد.

-گلناز هرزه نبود و برعکس اونقدر خانوم بود و حجب و حیا داشت که وقتی داداشم عاشقش شد که اون یه زن شوهر دار بود….!

 

 

 

 

شهریار شوکه شده نگاه ماه منیر کرد.

حاج عزیز عاشق یک زن شوهردار شده بود…؟!

 

دست درون موهایش برد و متعجب گفت: باورم نمیشه من فکر کردم اون زن…

 

 

ماه منیر تیز نگاهش کرد.

-اون زن از برگ گل پاک تر بود. گلناز خوشگل بود، خیلی هم خوشگل بود… شاید باورت نشه اما گلناز زیباییش رو برای دختر و نوه اش به ارث گذاشته…

 

 

شهریار مبهوت تر گفت: اینکه ماهرخ عین گلرخه رو دیدم و می دونم ولی گلناز…!

 

 

-گلناز عمرش به دنیا نبود و زود رفت اما حاج عزیز وقتی عاشقش شد، از همون برزخ هم نجاتش داد…!

 

شهریار کنجکاو شد: چه اتفاقی افتاده بود…؟!

 

ماه منیر لبخند زد: گلناز هم بهش تجاوز شده بود که مجبور شد با اون مرد متجاوز ازدواج کنه…!

 

 

شهریار وا رفت.

اصلا نمی توانست برای خودش هضم کند که این اتفاق چطور می توانست باز هم در حق دخترش تکرار شود.

 

 

-حاج عزیز خودش شاهد بدبختی گلناز بوده و بعد گلرخ رو هم…؟!

 

 

ماه منیر ناراحت سری تکان داد: اره عزیزم نمی خواست ولی مجبور شد چون مهراد تهدیدش کرده بود…!

 

 

_مهراد با چی تهدیدش کرده بود؟!

 

-با شهین تهدیدش کرد و گفت آبروش رو میبره…!

 

 

شهریار ابرو در هم کشید.

گذشته گره کور زیادی داشت و با این حرف ها حاج عزیز باز هم نمی توانست خودش را تبرئه کند، چرا که بخش اعظم این مشکلات به دست خودش درست شده بود اما خب می توانست درک کند عشق که به میان می آید، ادم را جور عحیبی به انجام هرکاری وا میدارد.

چون خودش هم عاشق ماهرخ بود…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

بلاخره هویت گلرخ معلوم شد

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x