رمان ماهرخ پارت 148 - رمان دونی

 

 

 

 

-کی مادر…؟!

 

-یه خر گوش دراز… ولش کن ماهی هیچی نداری بخورم…؟!

 

 

سرش را تکان داد…

-بیا تو آشپزخونه برات غذا گرم کنم…!!

 

 

ماه منیر جلوتر سمت آشپزخانه رفت…

ناخودآگاه نگاهی به سرتاسر سالن انداختم و بوی عطر شهریار به دماغم خورد که قلبم ضربان گرفت…!!!

 

 

یک جوری شدم…

آب دهان قورت دادم.

دنبال ماه منیر رفتم…

 

-شهریار اینجا بوده…؟!

 

 

جا خورده سمتم برگشت…

-تو از کجا فهمیدی…؟!

 

 

خواستم بگویم بوی عطرش که زبان به دهن و ضربان تند شده قلبم را نادیده گرفتم…!!!

-هیچی فقط حدس زدم…!!! چطور مگه کاری داشت…؟!

 

 

 

نفسش را بیرون داد…

-چی بگم مادر منم وسط شما دو تا گیر کردم… تو دنبال اونی و اونم دنبال تو… این وسط فقط نمی فهمم جرا طاقچه بالا میزارین…؟!

 

 

لب گزیدم و پشت میز نشستم…

حق داشت و منم دقیقا حالم را نمی فهمیدم…

دل تنگ شده بودم…

 

-نمی خواد گرم کنی… بده بخورم خیلی گشنمه…!!!

 

 

ماه منیر غذایم را جلویم گذاشت و خودش هم پشت میز نشست…

بهم خیره بود که نگاهم را بهش دادم…

ابرو بالا داد…

 

– حالا قشنگ برام تعریف کن ببینم چته…؟! به شهریار مربوطه…؟!

 

#پست۶۴۱

 

 

 

نمی توانستم خودم و احساسم را لو بدهم…

من دقیقا داشتم چه غلطی می کردم که خودم هم نمی فهمیدم…؟!

 

 

نگاهم به غذایم بود و اشتها نداشتم…

نگاه سنگین ماه منیر را حس می کردم…

-نمی خوای حرف بزنی…؟!

 

 

حرف داشتم اما چیزی نبود که بخواهم به کسی بگویم…!!!

 

-چیزی نیست عزیزم… بی خیال…!!!

 

غذا را به جلو هل دادم و از پشت میز بلند شدم…

ماه منیر صدایم زد…

-ماهرخ اون چیزی که مثل خوره افتاده به جونت رو برام تعریف کن…!!!

 

 

روی سرش را بوسیدم…

-حرفی برای گفتن نیست، خودم حلش می کنم…!!

 

 

هوای ویلا برایم سنگین بود.

ترجیح دادم توی حیاط کمی قدم بزنم…

رفتنم به حیاط مصادف شد با داخل امدن دخترها…

 

 

تا مرا دیدند تعحب کردند…

ابروهایم بالا رفت و این نگاهشان زیادی مشکوک بود…

 

 

ترانه در را بست…

-اومدی استقبال…؟!

 

 

-همچین تحفه ای نیستی که بخوام سلسله مراتب برات بجا بیارم…!!!

 

 

ترانه چشم غره رفت…

-دیوث تر از تو تاریخ بشریت نیومده…! انگار خودش چه تحفه ایه…؟!

 

 

سر تکان دادم…

-لابد یه تحفه ای هستم که این یارو مرده اسمش چی بود…؟! آهان سامیار موی دماغم شده…؟!

 

 

مهوش چشم باریک کرد…

-دیدمش… چیزی گفته…؟!

 

-می خواد باهام رفیق شه…!!!

 

#پست۶۴۲

 

 

 

ترانه گفت: مگه کور بوده شهریار رو ندیده…؟!

 

شانه بالا انداختم…

-نمی دونم اما بدرقمه رو اعصابمه… امروز یه مشت زدم تو صورتش… خیلی دارم خودم رو کنترل می کنم اما آدم نیست…!!!

 

 

مهوش اخم کرد…

-محلش نده خودش میره…!!!

 

 

چشم در حدقه چرخاندم…

-این دیوث اگه می خواست بره، می رفت… نه اینکه پاپیچم بشه…؟!

 

 

مهگل سمتم آمد و دستم را گرفت…

-چون از شهریار دوری می کنی…!!!

 

 

اخم کردم…

-من با هیچ کدوم کاری ندارم…!!!

 

 

مهوش از کنارم رد شد…

-شهریار هیچ کدوم نیست که با بقیه قاطیش می کنی… شوهرته چون اسمت تو شناسنامشه…!!!

 

 

بعد هم بدون هیچ حرف اضافی با ترانه داخل ویلا شدند…

 

مهگل پر حرف نگاهم کرد و او هم رفت…

 

من باید دقیقا چه می کردم…؟!

کجای زندگی را بگیرم که بقیه راه را در آرامش باشم…؟!

 

اصلا مگر آرامش هم پیدا می شد…؟!

 

شهریار…؟!

چرا دوباره تمام فکر و ذهنم از این مرد پر شده بود…؟!

من که دیگر او و زندگی با او را نمی خواستم…؟!

 

 

چشم می بندم و سر به آسمان می برم…

خدایا خودت یک راهی جلوی پایم بگذار…!!!

گلرخ کمکم کن…!

 

 

من نه می توانم با او باشم نه می توانم بدون او زندگی کنم…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 120

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به توچه بی ناموس
به توچه بی ناموس
6 ماه قبل

بابا این چه کاریه بعد از یک هفته یه پارت میزاری اونم انقد کمه که شروع نکرده به آخرش میرسی یا طول پارت هارو بیشتر کنید یا حداقل یک روز درمیان پارت گزاری بشه بعد یه هفته یادت میره پارت قبل چی شده دوباره باید بری یه نگاه به پارت قبلی بندازی تا بفهمی چی به چیه اصلا تنها این رمانه نیست همه رمانا همینن هرچقدرم که میگی انگار نه انگار هیچ کس براش مهم نیست هرکس به فکر نفع خودشه بابا یکی رسیدگی کنه این دیگه چه وضعشه ناموسا

Mahsa
Mahsa
6 ماه قبل

بعد یه هفته همش همین!؟
ده پارت یه بار ماهرخ میگه دیگه شهریارو نمیخوام طلاق میخوام هی با خودش فکر میکنه
داره تکراری میشه دیگه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x