رمان ماهرخ پارت 80 - رمان دونی

 

 

 

ترانه با لبخندی ضربه ای به بازوی شهیاد زد: چطوری گل پسر…؟ مراحمی جانم… بیا تو که قهوه های ماهرخ خوردن داره…!

 

 

شهیاد حین نشستن روی مبل های تمیز شده، سری تکان داد: بله واقعا جدا از قهوه اش، دستپخت بی نظیری هم داره…!

 

 

ماهرخ دسته چمدانش را گرفت و سمت اتاق خوابش رفت که صدای موبایل شهیاد بلند شد…

ایستاد و کنجکاو نگاهی بهش کرد.

شهیاد با دیدن شماره شهریار سر بالا آورد و نگاه ماهرخ کرد…

– بابامه…!

 

ماهرخ اخم کرد: خب جوابش و بده…!

 

شهیاد تماس را وصل کرد…

– سلام بابا…

 

شهریار با حالی خراب و عصبانیت گفت: می دونم پیش ماهرخی… بهش بگو اون گوشی وامونده اش و برداره…!

 

 

شهیاد لب گزید و نگاه ماهرخ کرد.

-بابا…؟!

 

شهریار غرید: بزن رو اسپیکر…

 

شهیاد به ناچار روی اسپیکر زد و شهریار با ناراحتی و خشم سعی کرد صدایش بالا نرود: ماهرخ نباید این کار و می کردی… فقط امیدوارم دلیل قانع کننده ای داشته باشی وگرنه…

 

ماهرخ جلو رفت، گوشی را گرفت و از اسپیکر برداشت…

بغل گوشش گذاشت…

– وگرنه چی شهریار…؟!

 

 

شهریار از عصبانیت دستش مشت شد: چرا رفتی ماهرخ…؟!

 

-گفته بودم تحمل اون عمارت و آدم هاش رو ندارم…!

 

-اون عمارت هرچی باشه امن ترین جای ممکن برای توئه…!!!

 

-شهریار من دیگه اون بچه ترسو نیستم که از مهراد می ترس داشت… من حتی دیگه اون آدمی هم نیستم که از رابطه می ترسید…!

 

-ماهرخ….؟!

 

-من بلدم از خودم محافظت کنم…!

 

شهریار با خشم فریاد زد: نمی تونی لعنتی… ماهرخ همین الان بر می گردی عمارت…!

 

 

 

 

 

ماهرخ از حرفش کوتاه نیامد.

– نمیرم شهریار…!

 

شهریار داشت دیوانه می شد.

دخترک سوار خر شیطان بود و به هیچ صراطی هم مستقیم نبود.

 

-نکن ماهرخ… من ازت دورم، نذار فکرم مشغول تو باشه…!!

 

-از چی می ترسی شهریار…؟!

 

شهریار ساکت شد…

هرچه می گفت، دخترک حرف خودش را می زد…

انگار اصرار زیادی بدتر او را سر لج می انداخت.

 

– خیلی خب… هرجور صلاح می دونی خانوم شهسواری… خداحافظ…!

 

شهریار خیلی سریع خداحافظی کرد و در کمال ناباوری بدون انکه مهلت حرف زدن به ماهرخ بدهد، گوشی را هم قطع کرد.

 

ماهرخ بغض کرد.

توقع این حرکت را نداشت.

ولی خودش هم می دانست شهریار ادمی نبود که منت کسی را بکشد ولی برای او و برگشتنش به عمارت اصرار کرد…!

 

 

گوشی را به طرف شهیاد گرفت…

ترانه متوجه ناراحتی اش شد.

کنارش امد و دستش را گرفت.

– ماهرخ حالت خوبه…؟!

 

 

چشمان دخترک پر از اشک شد.

بغض کرد.

بی خیال نشستن در کنار انها شد.

-خوبم… میرم بخوابم، صدام نکن…!

 

 

سپس دستش را از تو دست ترانه بیرون کشید و سمت اتاقش رفت.

 

به محض بسته شدن در شهیاد رو به ترانه گفت: شک ندارم که از الان اون روی خشن بابام بدجور ناراحتش کرده…!

 

ترانه ناراحت شد.

-نمی دونم حق رو به کدومشون بدم ولی هرچی باشه ماهرخ دوستمه…!

 

-بابام فقط ناراحته وگرنه ماهرخ رو دوست داره…!!!

 

 

 

 

شهریار چیزی تا دیوانگی فاصله نداشت.

دیگر حتی مسابقه و برنده شدن برایش مهم نبود.

ماهرخ را از دست نمی داد.

 

 

فردا برنده مشخص می شد.

او چطور می توانست تا فردا صبر کند…؟!

 

 

وقتی نصرت بهش زنگ زد و خبر رفتن ماهرخ را داد، حالش بدجور خراب شد و قفسه سینه اش تیر کشید.

 

 

خواست در اولین فرصت بلیط بگیرد و برگردد ولی متاسفانه تا فردا شب باید صبر می کرد…

 

 

دلش شور می زد.

دستی به صورتش کشید.

دخترک چشم سفید لجبازی کرد و گفت برنمی گردد…

اخ که اگر دم دستش بود ان گردن خوش فرمش را توی دستان بزرگش می گرفت و با تمام توانش می فشرد…

 

 

نمی توانست همین طور بنشیند و دست روی دست بگذارد.

گوشی اش را برداشت و زنگ حاج عزیز زد…

چند بوق خورد تا صدای محکم پدرش در گوشش پیچید…

 

-بله شهریار…؟!

 

عصبانی بود: آقاجون چرا گذاشتی بره…؟!

 

حاج عزیز پا روی پا انداخت و بی خیال گفت: نمی توتستم به زور مجبورش کنم که بمونه…!

 

 

شهریار با حرص خندید: حاجی چی داری میگی…؟! همین خودتون بودین که مجبورم کردین زنم بشه، اونوقت نمی تونستین نگهش دارین تا من بیام…؟!

 

 

حاج عزیز اخم داشت.

-نتونست نیش و کینه های شهناز و شهین رو تحمل کنه…!

 

 

شهریار از کوره در رفت.

– خب می زدی تو دهن دوتا دخترات تا زن من و آزار ندن… نه اینکه زنم وقتی من نیستم جا بزاره و بره…!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ۲۸ گرم به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

    خلاصه رمان:   راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل

چرا انقد ماهرخ رو مخه شهریار از دهنشم زیادیه

سارا
سارا
1 سال قبل
پاسخ به  Tina&Nika

چرازیادیه شهریار یبارازدواج کرده مجردبودماهرخ بخاطر خواهرش مجبورکردقبول کنه شهریاروهمه جوره سره به شهریارشماچرا که خودت یه خانمی مرتبه خانمارونمیبری بالا عزیزم

Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل
پاسخ به  سارا

میدونم عزیزم ولی ماهرخ الان داره خودخواه بازی در میاره ماهرخ دیگه یک دختر مجرد نیست شوهر داره یک زن وقتی متاهله باید به شوهرشم اهمیت بده ماهرخ خودسر عمل می کنه و در واقعا شهریار رو هیچی حساب نمیکنه

Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل
پاسخ به  سارا

حرفتون و قبول دارم 😊

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x