امروز قرار بود بریم کورس چون سهند تنها بودی انقدر به رهام اسرار کردیم تا بیاد، بلاخره کی چی باید یکم جوونی کنه یا نه، چون رهام خیلی به باباش وابسته بود و از قضا توی تصادف مرد یه مدت شدید افسردگی داشت، از قضا بابای منم تو ماشینی بود که بابای رهام میروند یعنی هر دوتاشون با هم عمرشونو دادن به شما، خب من چون توی بعضی مسائل منطقی رفتار میکنم، سعی کردم خودم رو کنترل کنم تا زیاد صدمه نبینم، سپهر هم چوم بلاخره باید بالاسر ما میموند خودش رو سر پاه نگه داشت اما مامانم خیلی زجر کشید سرش اما خب بلاخره سر عقل اومد دیگه اما خالم برای مرگ شوهرش زیاد ناراحت خب بلاخره دوسش نداشت زیاد،ازاون موقع تا الان هر دوتاشون خاستگار های زیادی داشتن، اما خب بخاطر بچه هاشون رد کردن، آخه خب کی دلش میخواد تا آخر عمرش مجرد باشه؟ مامانم که میگفت من باید تو رو شوهر بدم شوهر کردن خودم دیگه برا چیه؟ و خب من خودمم اصلا دوست نداشتم مامانم حامله شه و بعد یه بچه دیگه بیاد چون اصلا این حرکت دوست ندارم، تصمیم گرفتم امروز کاری کنم تا سپهر و ویانا بهم برسن، سپهر علاوه بر کله شقیش که مامانم میگفت به بابامون رفته آدم کاملا احساسی بود، روی کسایی که خیلی دوسشون داشت حساس بود وقتی فهمیدم که سپهر ویانا رو دوست داره دقیقا وقتی بود که ویانا از پله ها افتاد ولی چیزیش نشد خلاصه که وقتی این خبر به سپهر رسید خودشو بهم رسوند گفت یه کاری کنم تا بریم خونهی خاله منم که قضیه رو گرفتم رفتم مامانو خام کردم تا بریم اونجا، چون منو ویانا صمیمی بودیم یه جورایی گفتم بریم تا اونجا بهش سر بزنیم، وقتی سپهر ویانا رو دید که صحیح و سالمه قشنگ خوشحالی و خیال جمعی و میشد تو چشاش خوند، همونجا بود که فهمیدم ویانا هم دوسش داره اما بهشون چیزی نگفتم، تا اینکه دیروز بهم گفت دیوانه وار عاشق سپهره، واقعا این دوتا زن و شوهر خوبی میشن، وای خدا بچشون، بچشون خیلی با نمک میشه، یعنی میشه منم کسیو پیدا کنم که اینجوری منو دوست داشته باشه؟ همین لحظه آراد اومد توی ذهنم ولی خب اون یکی دیگه رو دوست داره، باید هر چه سریعتر اونو از فکرم بیرون کنم چون واقعا اینجوری یک گناه بزرگ مرتکب میشم،اونم باید به کسی که دوسش داره برسه دیگه.
رفتم یه دست لباس اسپورت پوشیدم تا راحت باشم برای مسابقه و شرط بندی که کردن هر کس باخت، همه رو شام مهمون میکنه و هر کی برد میتونه به بازنده ها دستور بده اونم فقط دوتا دستور به هر کدوم کلا عالی رفتم یه تیشرت سیاه که روش نوشته بود shut up. به معنی خفه شو داشت رو پوشیدم با ساق دست های سفیدم و یه شلوار ورزشی که از لباسای سپهر کش رفته شده بود کلا تیپ خوب بود موهامم که کوتاس پس بازش گذاشتم اما محظ احتیاط یه کش مو انداختم تو جیبم شاید لازم شه ویانا هم مثل من پوشیده بود با این تفاوت که اون تیشرتش صورتی بود و کلاه صورتی شلوارشم قرمز بود اصلا کاملا تیپ گوگولی مگولی داشت
رفتم تو اتاق پسرا که دیدم اونا هم مثل ما تیپ زدن با این تفاوت که اونا ساق دست نداشتن چی دارم میگم ساقدست به کجاشون میخوره آخه عسل خل دیوانه اههه
-سریع حاظر شید بیریختا اهه چرا آراد نمی یاد دنبال من سپهر شمارشو بده بهش زنگ بزنم
شماره آراد رو از سپهر گرفتم و بهش زنگ زوم که صداش پیچید تو گوشم
-بله
هول کردم دلیلشم نمی دونستم
-علو، بله؟
با من من گفتم
-ام چیز الو سلام آراد خان چرا نمیای دنبال من؟؟ معطل تو شدم اهه
-عه عسل تویی؟
-نه روحمخ داره صحبت میکنه باهان میخواد بیای تا خفت کنه
صدای خندش بلند شد، وایی چه خوب میخنده، هیس ساکت عسل خفه شو فکر نکن بهش
-باشه باشه اومدم شمارهی خودته دیگه؟
-نه بازم شماره عممه خب معلومه ماله خودمه دیگه
-باشه اومدم یه ده دقیقه دیگه میرسم پیشت بای
-زود بیا،بای
خب توی این ده دقیقه چیکار کنم؟بزار ببینم شیر کاکائو داریم یانه هوس کردم تازه گشنمم شد اوفف
رفتم توی آشپزخونه هیچکس اونجا نبود لابد زنا رفته بودن بیرون خرید تنها مردی که الان اینجا بود عمو سامان بود بیچاره تنهاس،رفتم در یخچال باز کردم و دیدم به به شیر کاکائو که نداریم هیچ، غذا هم درست نکردن این خانوما من الان چی بخورم؟ بهتره برم بهشون خبر بوم قبل از مسابقه چرتی که قراره بزارن بریم یه چیزی بخوریم،مثلا پیتزا پیتزا بهترین گزینه اس همیشه عاشق پیتزا بودمو هستم رفتم بالا و بهشون خبر دادم بریم یه پیتزا بزنین تو رگ قبل از کورس اونا هم قبول کردن، اصلا مگه کسی هم هست جلوی پیتزا کم بیاره؟؟ خب صد در صد که نیست
ده دقیقه با تموم خستگی هاش گذشت و آراد اومد دنبال من ، یه تیپ خیلی خوشگل زده بود که خیلی قشنگ و جذابش کرده بود، یه تیشرت سفید که مارک نایک بود با شلوار ورزشی مشکی اصلا عالی نشستم تو ماشینش
-آقا آراد خوشتیپ بدو برن سمت فست فودی سر کوچه که اصلا روده بزرگه داره کوچیکه رو میخوره
-سلامت و خوردی جوجه؟
-پشت تلفن بت سلام دادم لزومی نداره دوباره بهت سلام بدم
همراه گفتن این حرف شونه هامم بالا انداختم
خندید و گفت-عه نه بابا خب اگر من الان اینا رو بپیچونم و بریم یه جای بهتر پیتزا بخوریم تنهایی موافقی؟
-اصا عالی بشوت بریم
-چیکار کنم؟
-بشوت،تا بریم
-حله
همینجوری داشتیم میرفتیم و آهنگ هم با صدای بلند میخوند یه آهنگ آمریکایی بود، فکر کنم از امینم بود نمیدونم
یکهو آراد صدای آهنگ رو قطع کرد و گفت
-عسل، عسل ترمز نمیگیره نمیتونم سرعتمو کم
ترسیدم با بهت گفتم
-چ،،چی داری میگی؟الان چیکار کنیم؟؟؟
-نمی دونم نمی دونم بخدا وایییی
برای چند لحظه به جلو پرت شدم و بعدشم سیاهی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده جون لطفا یک پارت دیگه بزار
میشه؟😍
اععععع واییییی نههه کاش هیچیشون نشه💔🥺🥺🥺💔
میدونی عسل جون منم مثل تو مان مینویسم ولی به نظرم الان پخشش نکن
چون هنوز حرفه ای نیستی
خداییش من پیگیر رمانت بودم و خوندم قشنگ معلومه تازه کاری
اول رمانتو کامل بنویس ! بعد باز از اول دوباره
انگار دوبار بازنویسی کن رمانتو
و اینکه خیلی صحنه ها رو تند میری
مثلا تصادفشون باید خواننده رو شوک زده کنه ولی اینطور نبود
امیدوارم بد برداشت نکنی قصدم فقط کمک واسه بهتر شدنت بود
دقیقا درست میگی
اوهوم میدونم، نه چرا بد برداشت کنم فقط، اگر رمانم رو پخش نکنم و از یه جایی شروع نکنم، اگر دیگران اشتباهاتم رو نگن، چجوری میتونم تو کارم وارد شم؟؟ بخاطر همین میگم هر چی بود و نبود تو کامنت ها بهم بگید من آدم رکیم پس میخوام باهام رک باشید انشاله توی رمان های بعدی…
صحیح فقط من یه سوال دیگه داشتم … چجوری رمانتو وارد سایت کردی؟؟
بچه ها الان رمان رودوباره خوندم اما نمیدونم چرا نقدراشتباه تایپی داره به بزرگی خودتون ببخشید دیگه🥲
ن بابا مشکلی نیست پیش میاد ❤🤍
نهدخیلی هم خوبه افرین هرروز بزار عالیه