رمان ملورین پارت 27 - رمان دونی

 

 

از محبتش قند در دلش اب شد.

خوب بود که یک نفر مانند محمد، حواسش به ریز و درشتش بود.

 

لبخند به لب سر به سینه‌اش تکیه زد و با چشم‌هایی بسته عطرِ پیراهنش را به مشام کشید.

 

دست‌های محمد دور کمرش را در بر گرفت و کنار گوشش به آرامی زمزمه کرد:

 

– مینو که بیدار شد بریم داروهاشو بخر، دورش بدیم، ببریمش شهر بازی یه خورده روحیه‌ی جفتتون عوض میشه، اینطوری خیلی بهتر میتونه با بیماریش مبارزه کنه، مطمئن باش مینو مثل خودت قویه، امکان نداره کم بیاره!

 

به نشانه‌ی تشکر از روی پیراهن قفسه‌ی سینه‌اش را بوسید و همانجا زمزمه کرد:

 

– نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم!

– ولی من میدونم!

 

جمله‌اش را با شیطنتی نامحسوس بیان کرده بود، سرش را بالا گرفت و خیره در نگاه نافذ محمد زمزمه کرد:

 

– چی تو فکرته!

 

پوزخندی از خنده کنج لبش شکل گرفت و گفت:

 

– وقتی محرم شدیم نشونت میدم در ضمن…

 

سرش را کمی نزدیک برد و کنار گوشش به ارامی لب زد:

 

– خودتو حسابی باید آماده کنیا! زن من باید قدرت بدنی بالایی داشته باشه! من به یه راند قانع نیستم، الان میگم که بعدا نزنی زیرش بگی نگفتی!

 

سرخ شده چشم غره ای به چشم‌های پر از شیطنتش رفت و با تشر صدایش زد:

 

– محمد!

 

 

 

دندان روی هم ساباند تا بخاطر محمد گفتن بی پروایش به جانش نیفتد!

 

کمی از دخترک فاصله گرفت و دستی لای موهای پر کلاغی و خوش حالتش کشید و گفت:

 

– تضمین نمیدم اگه چند دقیقه‌ی دیگه اینجا بمونیم کارتو یه سره نکنم!

 

حرفش را زده و سپس بی توجه به ملورین که مات و مبهوت رفتارش مانده بود، از اتاق خارج شد.

 

مینو پیچانده شده در پتو کنار بخاری به خواب رفته بود و اخم‌های در همش نشان از دردش میداد.

 

نگران به سمتش گام برداشت و کنار جسم مچاله شده و کوچکش روی زمین نشست و چشمش به صورت عرق کرده اش افتاد.

 

به ارامی کف دستش را روی پیشانی کوچکش قرار داده و از داغی صورتش تعجب کرد:

 

– مینو؟ عمو جون؟ وا کن چشاتو ببینمت!

 

جسم کوچکش تکانی خورد اما پلک باز نکرد، نگران پتو را از روی تنش پایین کشید و دوباره صدایش زد:

 

– مینو دختر؟ وا کن چشاتو ببینمت!

 

همان لحظه صدای ملورین از پشت سر به گوشش رسید:

 

– چیشده؟

 

سرش را به سمت ملورین چرخاند و گفت:

 

– یه دفعه‌ای تب کرده! صورتش خیس از عرق شده.

 

ملورین ترسیده خودش را به مینو نزدیک کرد و با دیدن عرق روان شده روی سر و صورتش ترسیده تن کوچکش را از روی لحافت بلند کرد و صدایش زد:

 

– مینو ابجی؟ میشنوی صدامو؟

 

 

 

نگران به نیمِ رخ ترسیده‌ی ملورین و پس از ان به صورت غرق در عرق مینو خیره شد.

برای تسکین خاطر ملورین گفت:

 

– چیزی نیست ملو، برو لباس بپوش یه چیزی هم بیار دور تن بچه بپیچیم ببریمش بیمارستان، بدو دختر.

 

گیج از روی زمین بلند شد و خیره به مینو خودش را به اتاق رساند.

 

سعی کرد بغضی که داشت ته گلویش خودکشی می‌کرد را قورت دهد و دم دستی ترین لباس‌هایش را برداشت.

 

بافت کوچک مینو را هم در دست گرفت و از اتاق بیرون زد، مینو میان دست‌های محمد مشغول هذیان گفتن بودن!

 

اخم های در همش نشان از دردی میداد که حتی در خواب هم دامن گیرش بود.

بافت را به ارامی دور تنش پیچید و هول شده گفت:

 

– بب…ببریمش! خوب میشه؟

 

سعی کرد برای تسکین خاطرِ ملورین هم که شده لبخندی روی لبش بنشاند و گفت:

 

– معلومه که خوب میشه! چیزی نشده یه سرماخوردگی سادست!

 

وسط تابستان و سرما خوردگی ساده؟

یک سرماخوردگی ساده باعث تب کردن یکهویی مینو شده بود؟

 

سعی کرد خودش را قانع کند و لبخندی کج و کوله روی لب‌هایش نشاند و گفت:

 

– آره…آره… از حموم اومده بود بیرون موهاشو خشک نکردم، سرماخورده! آره سرماخورده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لمیا
لمیا
1 سال قبل

خواهرش مریضه خانم خانما مشغول لاس زدنه

Same
Same
1 سال قبل

تا حالا رمانی به این مضخرفی ندیدم .قند در دلش اب شد . بابا برو گمشو با این طرز نوشتن

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

چرا پارت گذاری مرتب نیست؟
خوشتون میاد مردم رو سر کار بزارید؟

.......
.......
1 سال قبل

مگ چهار شنبه و شنبه پارت گذاری نمیشد؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x