رمان ملورین پارت 3 - رمان دونی

 

 

در فکر فرو رفت، مینو چطور با آن سرعت رفت در حمام قایم شد….

 

 

-زهره خانم مگه چی شده؟! بچه بودن دعوا کردن دیگه! اتفاقی نیوفتاده که….

 

چادرش را میان دندان هایش می گیرد و با چشمان گرد شده سر خونین پسرش را اشاره می‌کند:

 

-تو به این میگی بازی؟ درسته میگن بازی اشکنک داره سر شکستنک داره ولی دیگه نه این که خواهرت و وِل بدی تو کوچه با پسر مردم برن به کِلاف هم که…..

 

 

سعی کرد خونسردی اش را حفظ کند ،آرام گفت:

 

-بچه بودن زهره جان! اینقدر بزرگش نکن لطفاً! حالا سر چی بوده؟

 

یک لحظه پنجره ی بیرونی حمام باز شد و صدای مینو آمد

 

 

-به من گفت آجیت چه لعبتیه! منم عصبانی شدم…….

 

پسرک با سر زخمی خطاب به مینو داد زد:

 

-خب مگه دروغ میگم

 

 

 

با تعجب خیره ی علی شدند! زهره گوش سالمش را گرفت و محکم پیچاد .

پسرک بیچاره، چنان دردش گرفت که به التماس افتاد.

 

-آی آی مامان ،آی آی درد می‌کنه نکن.

 

زهرا با عصبانیت فریاد کشید.

 

-پدرسوخته، این حرفارو کی بهت یاد داده ؟

توله سگ…

علی مثل پرنده بالا و پایین می پرید و التماس می کرد.

 

-هیچ کس مامان به خدا هیچ کس یاد نداده خودم یاد گرفتم…

آی آی مامان نکن…..

 

مستأضل خیره مادر و پسر می شود و چیزی نمی‌گوید.

 

-اره این حرفارو خدا دادی ارثی از ما تو مغزت مونده! بگو ببینم پدرسگ تا به آقات نگفتم!

 

علی دیگر صبرش تمام شده بود گفت:

 

-آی آی مامان میگم غلط کردم میگم….

اینو بابا گفت به خاله ملورین! به خدا بابا گفت اوف عجب لعبتیه

 

ملورین، گوشش سوت کشید از حرف علی…

مادرش با بهت به او خیره شد:

-چرا دروغ میگی بچه؟ بابات کی از این حرفا میزنه؟

 

علی با ترس لب زد:

 

-مامان به خدا خودش داشت می‌گفت! می گفت عجب لعبتیه! از زنم بهتره…

 

 

با سکوت به پسرش خیره شد .

یک لحظه سرش را بلند کرد و با نفرت خیره ی ملورین شد.

 

-کی گورتو از این محل گم می‌کنی؟ به فکر خودت باش بدبخت یه مشت چشم هیز پشت سرته!

شوهر های مارم از راه به در نکن! خودت گمشو فقط ، با خواهرت جمع کنید از اینجا برین!

 

چادرش را زیر چانه اش سفت کرد و به سمت خانه اش رفت .

 

ملورین، در را بست و همانجا پشت در سر خورد و با چشمان اشکی خیره ی مینوی کوچک شد.

 

 

 

مینو از پنجره ی بزرگ حمام بالا آمد و به پایین پرید . سریع به طرف خواهرش قدم تند کرد.

 

_اجی؟ چی شده؟ چرا گریه می‌کنی؟

من حرف بدی زدم؟ اشتباه کردم فرار کردم اومدم خونه؟

 

 

مینو را نزدیک خودش برد و اورا در بغلش فشرد.

 

-نه قربونت برم ، اتفاقا کار درستی کردی! دوست دارم مثل همیشه شجاع باشی مینو جانم!

 

 

-اجی! علی گفت تو لعبتی! من بدم میاد عین باباش خیلی بد نگاه می‌کنه! با آجر محکم زدم تو سرش….

 

سرش را در بغلش گرفت و اورا به سکوت دعوت کرد.

خسته شده بود دیگر…..

 

 

************

 

 

موهایش را از پشت سر در دست گرفته بود و محکم ضربه می زد.

صدای ناله زنِ ناشناخته تمام خانه را پر کرده بود.

 

محمد هیچ لذتی نداشت، فقط درد می‌کشید.

دست بر روی سینه های زن گذاشت و سرعتش را بیشتر کرد.

 

 

یک لحظه بی حوصله فریاد کشید:

 

 

-گمشو اونور بابا! اینقدر گشادی که هیچ لذتی نمی‌برم! فقط به خواجه حافظ شیرازی ندادی ،نه؟

 

 

 

زن، بدون این که توجه کند ،از پایین تخت با بدن لخت/ش به طرف او آمد.

 

 

-من فقط این ماه با تو بودم عزیزم! تو خودت یکم خشنی این بلارو سرم آوردی!

 

رویش را جمع کرد و با حالتی چندش آور به او خیره شد.

 

 

-گشاد که هیچی غار علی صدر شدی بابا! به خاله میگم جای دیگه بفرستت به درد من نمیخوری…..

 

ترس در چشمان زن پدیدار شد، سریع به سمت او حرکت کرد و اورا روی تخت دراز کرد و رویش نشست.

 

گاه و بی گاه ناله های الکی و پوچ سر می‌داد.

محمد، فقط می خواست تمام شود.

 

چشمانش را بست تا کارش را ادامه دهد.

یک لحظه. تن و بدن سفید و بی نقض دختر چَشم سبز پشت چشمانش پدیدار شد….

 

صدای ناله های آن شبش در گوشش پی چید.

عرق از سر و صورتش سرازیر شد.یک لحظه حس کرد دخترک، جای این زنه ست.

 

سریع از جایش برخواست و جایشان را عوض کرد و سریع شروع به ضربه زدن کرد…..

 

 

هیکل سفید و زیبای ملورین را تصور کرد و یک لحظه در حال حرکت شیره ی وجودش میاد بدن زن خالی شد.

 

محمد به سرعت خودش را بیرون کشید.

باز بی احتیاطی کرده بود ، باز گند زد.

همانطور سریع بدون توجه به زن نالانِ روی تخت به سمت آشپزخانه حرکت کرد و قرص اورژانسی را با یک لیوان پر از آب برداشت و به سمت اتاق حرکت کرد.

 

-پاشو،پاشو تن لشتو جمع کن این قرص و بخور.

 

صدای ناله ی بی حالش نشان از لذت بی حد و مرضش داشت.

 

-حوصله ننه من غربیم ندارم ، پاشو جلو پلاستو جمع کن گورتو گم کن!

 

قرص را از لای دندان های سفید زن به داخل دهانش فشرد و آب را به زور به خوردش داد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوفر جذاب من
دانلود رمان شوفر جذاب من به صورت pdf کامل از الهه_ا

    خلاصه رمان شوفر جذاب من :   _ بابا من نیازی به بادیگارد ندارم! خواستم از خونه بیرون بزنم که بابا با صدای بلندی گفت: _ حق نداری تنها از این خونه بری بیرون… به عنوان راننده و بادیگارت توی این خونه اومده و قرار نیست که تو مخالفت کنی. هر جا که میری و میای باید با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Same
Same
1 سال قبل

شخصیت پسره خیلی مزخرفه

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x