رمان ملورین پارت 9 - رمان دونی

 

 

ساعت طرف های یازده شب شده بود و محمد کلافه!

بی طاقت پایش را بر زمین می کوبید!

 

با صدای پدرش سر بلند کرد و خیره ی او شد:

 

-بله بابا جان!

 

-محمد، من امشب حاج رضا رو این جا دعوت کردم به یک منظور!

 

جمع در سکوت رفته بود! نکند باز نقشه ای دارند؟

-حمع شدیم دور هم برای امر خیر، چند وقتی بود که دنیا خانم از آلمان برگشته و من دیدمش!

مهرش به دلم نشست، گفتم شب دعوتشون کنم ، توهم دختر گلمون و ببینی و مثل من مهرش به دلت بشینه!

 

کیش و مات!

این حرف ها یعنی مهر اتمام! پدرش در تله ی بزرگ اورا آنداخته بود.

به من من کردن افتاده بود، سرش را چرخاند و خیره ی چشمان امیر شد،مه با حرکات دست بر گردنش نشان میداد کارش تمام است!

 

-والا ما هر چی از کملات و زیبایی دنیا خانم بگیم کم گفتیم!

 

سرش را بالا می آورد و خیره ی چشمان وحشی دنیا می شود‌‌.

 

-مهر که بعداً به دل میشینه! باید ببینیم خدا چی می‌خواد.

 

 

حاج رضا با خوش رویی به محمد گفت:

 

-علف که به دهن بزی شیرین بیاد ، دیگه تا تهش شیرینه!

دهنمون و برای این شیرینی شب، شیرین کنیم؟!

 

دیگر کیش و مات نبود! آخر آخر تمام بدبختی ها ، یعنی همین جا بود!

 

 

 

نمی داند کجا بود، که از دهانش پرید:

 

-من حرفی ندارم ، دنیا خانم هر چی نظر بده همونه!

 

یک لحظه صدای کِل زدن زن عمو و مادرش به همراه منیره خانم، از خواب و خیال اورا بیرون کشیدند!

 

تمام شد، در چند دقیقه!

 

-یه نشون دست عروس قشنگم کنم! ماشالا ماشالا چشم نخوری دخترم!

 

نشان؟ نشان چی؟ نه حرفی، نه شرایطی!

همین؟

تمام شد؟ یعنی الان نامزد شدند به راحتی؟؟

دهان باز کرد به اعتراض که مادرش گفت:

 

-محمد، مادر با دنیا برین تو اتاق پایینی حرفاتون رو بزنید!

 

حرف امیر درست بود، برایش خواستگار آورده بودند! تصمیم گیرنده او بود، یا دنیا؟

 

به سختی از جای بلند شد و قدم به سمت مبلِ تک‌نفره ی دنیا بر داشت!

 

-بفرمایید راهنماییتون کنم!

 

با دست به اتاق کنار آشپزخانه اشاره کرد. دنیا، با عشوه ای بسیار، از روی صندلی بلند شد و به سمت اتاق رفت!

 

محمد ، به قصد احترام قدمی سریع تر بر داشت و در اتاق را برایش باز کرد.

دنیا به داخل رفت، لحظه آخر محمد، چشمانش باز خیره ی چشمان ملورین در آشپزخانه شد.

 

صبر را جایز ندانست و به داخل اتاق رفت.

 

دنیا بر روی تخت تک نفره نشسته بود و به در و دیوار نگاه کرد.

به سمتش رفت و بر روی صندلی میز تحریر نشست و خیره ی او شد و لب زد:

 

-خب، برامون بریدن و دوختن! شما حرفی ، شرطی ، سخنی، چیزی ندارین؟

 

دنیا لبخندی روی لب‌‌هایش نشاند و دستی نوازش‌گرانه به پایی که روی دیگری انداخته بود کشید.

 

-والا خودمم یه خورده شاک شدم.

 

محمد پوزخندی روی لب‌هایش‌ نشست طوری با لهجه بعضی از کلمات را ادا می‌کرد که انگار بچه ناف اروپا بود، شوک را شاک تلفظ کردن نوبر بود‌.

 

-ببخشید من حرفی زدم شما پوزخند می‌زنی؟

 

محمد به رسم ادب لب و لوچه‌اش را جمع کرد و بی‌تفاوت شانه‌ای بالا انداخت.

-پوزخند؟ من؟ نه اصلا همچین کاری نکردم، شما می‌فرمودید.

 

دنیا بار دیگر چشم‌هایش را دور تا دور اتاق گرداند بلکه چیزی نظرش را جلب کند اما هیچ چیزی آنقدر در این اتاق خاص نبود، خود محمد هم اگر جوان رعنا و زیبارویی نبود که دل گِرواش گذاشته بود هرگز نگاهش نمی‌کرد بس که عقاید مزخرفی داشت.

 

حتی لحظه‌ای سرش را بالا نمی‌آورد تا به چهره‌اش نگاهی بیندازد، این بار او بود که پوزخندی زد و گفت:

-آم من حرفی ندارم بهتر شما بزنید.

 

محمد که دوست داشت از این همه عشوه بالا بیاورد به زور پرسید.

-انتظارات شما از شوهرتون چیه؟

 

دنیا که انگار تمام هَم و غمش ازدواج با محمد بود شانه‌اش بالا انداخت و گفت:

-والا خیلی انتظار ندارم، صداقتش بیشتر برام مهمه. شما چطور؟

 

محمد گردنش را کمی به راست و چپ چرخاند و صدای استخوون‌هایش را در آورد، بدجور کلافه بود بنابراین با حرفی که زده بود رسم مهمان‌نوازی را فراموش کرد و گفت:

 

 

 

-بسیار خب حالا که اینطوره من از خودم بگم بیشتر باهام آشنا بشید. اولا که من شب‌‌ها دیر به دیر میرم خونه حتی خونه خودم چه برسه به اینجا! شده گاها چند شبی هم خونه نرفتم. خیلی وقت‌ها پیش اومده با دوست و رفیق یهو بی برنامه مجردی رفتیم سفر، گفتید صداقت دیگه؟ هیچی بهتر از صداقت نیست راست می‌گید. من اخلاق درست درمونی هم ندارم یهو پاچه طرفو جوری می‌گیرم که مثل سگ پشیمون بشه از اینکه چرا اصلا باهام آشناییت داره.

 

لبش را با زبانش تَر کرد و ادامه داد:

-توی زندگیم اولویتم اول خانوادمه، بعد رفیق‌هام. شده تمام داراییمو به یکی از دوستام دادم و خودم شب سر گرسنه گذاشتم رو زمین، خونه‌امم با دوستام مجردی مهمونی می‌گیرم و از اونجا که کنسول بازی دارم تا صبح باهم دیگه فوتبال می‌زنیم‌.

 

سرش را کمی بالا آورد و به جای دنیا به پشت سرش خیره شد و گفت:

-البته ببخشید که انقدر رکم، ولی هیچی مثل صداقت ارزش نداره.

 

دنیا که انگار بدجوری در بهت فرو رفته بود لبخند تصنعی برای خالی نبودن عریضه زد، فکرش را نمی‌کرد محمد اینگونه آدمی باشد به راستی که نباید انسان‌ها را از ظاهرشان قضاوت کرد.

 

محمد دوباره سر به زیر شد در دلش قهقه‌ای زد، بدجور دختر را آچمز کرده بود‌. هیچ دختری با همچین ویژگی‌هایی که از خودش گفته بود، خودش را بدبخت نمی‌کرد و بلافاصله جواب رد می‌داد، با دست‌هایش بازی می‌کرد و گذاشت دنیا خوب با حرف‌هایش بسوزد تا بلکه از این ازدواج کذایی دست بردارد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

پارت بعدی کی میاد🥺🥺🥺

Hana
Hana
1 سال قبل

این یکی شده بخاطر پول و خوشتیپی محمد که نویسنده گفته.
بلههههه رو میده….

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

محمد یک دل نه صد دل به ملورین دل باخته دس از سر بدبخت ور نمیداره اونم با خودش میکشونه تو این آشوب ……… هی خدا همه این رمان همینن هااا
ولی از حق نگذریم این رمان حرف نداره دمت گرم نویسنده جان

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

اوه اوه الان بله رو میده و محمد میمونه اعصاب بهم ریخته و سرنوشتی که الکی الکی واسش ساختن
نچ نچ وای وای

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x