رمان ناسپاس پارت 134 - رمان دونی

 

 

 

 

وقتی فهمید میخوام کنارش بشینم نیم خیز شد و پاهاش رو جمع کرد و آورد پایین.

به صورتش خیره شدم و گفتم:

 

 

-من متاسفم…

 

 

پرسشی نگاهم کرد و با زدن یه لبخند پرسید:

 

 

-متاسفی؟تو چرا متاسفی؟

 

 

نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

 

 

-آره…بابت وقتی که میتونستیم ایران باشیم وازت حمایت کنیم اما نبودیم…حتی بابت همین حالا که به خاطر من وادار به مروز گذشته ای شدی که برات دردآدره…

 

 

لبخندی زد و گفت:

 

 

-مهم نیست بابا..

 

 

خیلی جدی گفتم:

 

 

-چرا مهم…واسه من خیلی مهم!

من همیشه میخواستم ازت حمایت کنم همیشه میخواستم گذشته رو برات جبران کنم اما هیچوقت موفق نبودم!

چون هیچوقت نمیدونستم تو کجایی…

 

 

مکث کردم و با تاسف بیشتری ادامه دادم:

 

 

– سلدا…بخاطر داشتن یه گذشته ی بد واقعا متاسفم اما.. اما قول میدم برات آینده ی خوبی بسازم اگه تو بخوای!

 

 

چشمهاش درخشیدن.

لبخندش عمیقتر شد و پرسید:

 

 

-پس میخوای جبران کنی؟

 

 

سرمو تکون دادم و گفتم:

 

 

-آره! من اینکارو واسه تو انجام میدم

 

 

اینو گفتم و درآغوشش کشیدم.

سرش رو گذاشتم رو شونه خودم و آهسته و حتی نوازش کردن موهاش گفتم:

 

 

-من دیگه نمیزارم سختی بکشی…نمیزارم…

 

 

 

 

*****

دستشو سمت صورتم دراز کرد اما من ناخوداگاه بدون اینکه خودم بفهمم و انگار که این رفتار کاملا غریزی و در دفاع از خودم در برابر یه غریبه باشه ،واکنش نشون دادم و سرمو بردم عقب.

دستش تو همون حالت موند.

متعجب تماشام کرد و بعد هم لبخندی زد و با پایین آوردن دستش گفت:

 

 

-گاهی وقتها کنار خانواده انقدرها هم که فکرشو میکنی خوش نمیگذره…مثلا من ترجیح میدم کنار تو باشم تا کنار مادرم که نمیدونم الان تو کدوم کشور داره خوش میگذرونه یا خواهرم که نمیدونم باز کجا و پیش کیه و چه آتیشی میسوزونه یا حتی پدرم که غرق در جمع کردن پوله و خوش گذرونی با دوستاش!

من بودن با تورو به هر چیزی ترجیح میدم!

فعلا که مودم اینه!

 

 

پس ممکنه این مود تغییر هم بکنه و اگه تغییر بکنه چه فرقی میتونه به حال من بکنه جز اینکه شرایطم اسفناکتر بشه !؟

بدون حرف بهش خیره بودم که پرسید:

 

 

-شام خوردی !؟

 

 

آهسته جواب دادم:

 

 

-نه

 

 

جوابم خوشحالش کرد چون با رضایت گفت:

 

 

-بهتر…من موندم تا شام رو باهم بخوریم! برو لباستو عوض کن و بیا …میگم شام رو …

 

 

پریدم وسط حرفش و گفتم:

 

 

-اما من گشنه نیستم…

 

 

یه لبخند ترسناک زد و گفت:

 

 

-ولی من منتظر بودم که تو بیای و شام دو کنار هم بخوریم پس فقط باید یه کار کنی.

عوض کردن لباست و اومدن پیش من ! عجله کن…

 

 

اون لبخند هیستریک ترسناک و اون نگاه جدی منو فقط وادار به یه کار میکرد.

اطاعت کردن.

اخم ظریفی مابین دو ابروم نشست.

به اجبار و با صدای خیلی آروم و ضعیفی گفتم:

 

 

-باشه…

 

 

سرش رو با رضایت جنبوند و گفت:

 

 

-کار خوبی میکنی!

 

 

ناچار گونه از کنارش رد شدم و رفتم تا لباس عوض کنم و برگردم اینحا که شام رو کنارش کوفت بکنم.

 

 

 

به گزینه های انتخابی خودم نگاهی گذری انداختم.

به چیزایی که میتونستم اینجا بپوشم.

تقریبا هیچ لباس آستین بلندی تو کمد وجود نداشت.هیچی!

یا لباسهای مجلسی بود و یا لباسهای خونگی با آستینهای کوتاه و حتی بی آستین!

دستم ناخوداگاه به سمت تیشرت گلبهی که وسطش عکس کیتی و شلوار سه خط مشکی آدیداس رفت.

اینا نسبتا پوشیده تر بودن .

در هر صورت انتخاب دیگه ای وجود نداشت.

هرچی بود همینها بودن.لباسهایی که هیچ کدوم دلخواه من نبود.

موهام رو دو طرف پشت گوش جمع کردم و بعد هم از اتاق بیرون رفتم.

 

چی میشد اگه امشب پیش مامان می موندم !؟

چی میشد اگه شب رو کنارشون می موندم و تا خود صبح تماشاشون میکردم؟

قدم زنان و به آرومی از پله ها پایین رفتم و خودمو به سالن غذاخوری رسوندم.

یه میز مستطیلی خوشگل وسط اون سالن آرامشبخش بود و دیوارهای اطراف پر از شمع های روشن بودن…

روی میز میشد انواع غذا دید و واقعا چه نیازی به این موردها بود وقتی ما فقط دونفر قرار بود پای اون میز بشینیم!؟

این تجمل گرایی اصلا مورد پسند من نبود خصوصا اینکه میدونستم قرار نیست همه ی این غذاها خورده بشن و چه آدمایی زیر آسمون این شهر بودن که قطعا امشب رو با شکم گشنه میخوابیدن!

 

روی صندلی بدون قوز نشسته بود و دستهاش رو دو طرف رو میز گذاشته بود و انگشتهاش رو ریتمیک تکون میداد.

آب دهنمو قورت دادم و بهش نزدیک و نزدیکتر شدم.

متوجه حضورم که شد نگاه خیره اش رو از وسایل برداشت و با بلند کردن سرش گفت:

 

 

-پس اومدی…بشین!

 

 

با بی میلی رو به روش نشستم. حتی اگه گشنه هم بودم باز نمیخواستم اونجا بشینم و خوش خوشان غذا بخورم و یا بهتر بود بگم میلی به خوردن نداشتم.

لبخند زد و با برداشتن چنگال و چاقو گفت:

 

 

-غذا خوردن در کنار تو یه چیز دیگه اس…استیک که دوس داری هوووم !؟

 

 

سرم رو به آرومی تکون دادم و آهسته گفتم:

 

 

-اهوم ..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نفس
نفس
2 سال قبل

یعنیااااااا شیطونههههه میگهههههه برممممم اونجااااااا او دیگهههههههههه کـ…….
هیچ ادامه نمیدم 😂 😂 😂 😐

Parham
Parham
2 سال قبل

نویان ،عاشق ساتین
ساتین،عاشق سام
سام،عاشق سدا
و خب سلدا هم عاشق پول که نویان زیادشو داره
چه ترکیب سمی شد

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Parham
neda
عضو
2 سال قبل
پاسخ به  Parham

راس میگیا 😂😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x