رمان ناسپاس پارت 32 - رمان دونی

 

شنیدم که گفت”عجب” ولی اهمیت ندادم و راه افتادم سمت در…
گهی خوب و گهی تلخ و گهی بد! این بود حکایتی که من با امیرسام مرصاد داشتم.
دست دراز شده ام ، دستگیره ی رنگ و رو رفته رو لمس نکرده بود که دوباره با حرف بعدیش همونجایی که ایستاده بودم متوقفم کرد:

-من گفتم بری که سر خر کج کردی!؟

کوفت بشه اون پولی که امیرسام بابت دستمزد میداد.که البته همون روهم که به جرم نکرده ازم محروم کرد.
سرمو برگردوندم سمتش و پرسیدم:

-چی میخوای ازم !؟

خداروشکر شلوارش رو پوشیده بود.دست به پهلو قدم زنان اومد سمتم و رو به روم ایستاد.دوتا کله باید رو کله ی من میگذاشتن تا به کله ی امیرسام میرسید!
حکایت کله به کله!
لب پایینیشو که گوشتی تر و کلفت تر بود به دندون گرفت .حالت صورتش کمی متفکر بود.بعداز چندثانیه وقتی نگاه من همچنان پی لبش بود گفت:

-یه کار جدید برات دارم! این یکی دیگه دستمزد داره…پول گنده ای بهت میدم…پولی که بتونی باهاش استقلال مالی پیدا بکنی…کارو کاسبی راه بندازی و حتی خونه رهن کنی و دیگه تو این آشغال دونی نمونی

نمیدونم چیشد که تصمیم گرفت همچین پولی به من بده برای همین بلافاصله پرسیدم:

-خلاف ؟

پوزخند زد و با طعنه پرسید:

-کی گفته ی همه ی پولدارا خلافکارن ؟ نه…نگران نباش.خلافی تو کار نیست…یه نفر هست که میخوام بی سروصدا برام پیداش بکنی یه سری سرنخ هم بهت میدم…پیداش کردی چک سفیدامضا میزارم جلوت سوادت تا هرچقدر راضیت کرد همون قدر بنویس!

دیگه کم کم داشت منو متعجب میکرد. کنجکاو شده بودم این یه نفر کی بود که اون حاضر بود بخاطرش اینجوری ریخت و پاش راه بندازه به همین خاطر پرسیدم:

-خب…کی !؟

یک گام به سمتم اومد.گردن بلند و کلفتش رو خم کرد و جواب داد:

-یه تفر به اسم سلدا!

بعداز یکی دو دقیقه سکوت پرسیدم:

-دختر !؟

گوشه ی لبش رو داد بالا و طعنه زنان جواب داد:

-انتظار داشتی مرد سبیل کلفت باشه !؟

اهسته لب زدم:

-نه خب ولی….

یه اسم ساده منو ریخت بهم.میلیونها فکر جورواجور حمله ور شد به مغزم که آخه این کیه چیه چیکارس که نسبتی داره که اینجوری با جدیت از من میخواد پیداش بکنم…..
از فکر بیرون اومدم و پرسیدم:

-اون کیه!؟

از فکر بیرون اومدم و پرسیدم:

-اون کیه!؟

سام مرصاد بیش از حد رک بود.در اون حد که هر حرفی رو که عشقش میکشید در هر لحظه و زمانی که دلش میخواست به هر شخصی مهم و غیر مهمی میزد.
اون لحظه هم درحالی که از من کاری رو میخواست تا براش انجام بدم ولی با لحن تند و زننده ای که با رفتار آروم چند لحظه پیشش مغایرت داشت جواب داد:

-اونش دیگه به تو ربطی نداره! فقط کاری که بهت گفتم رو انجام بده!

چقدر عصبی کننده شده بود تو اون لحظه! حرفهایی میزد که قابل درک نبودن و منی که ذاتا آدم آروم و صبوری بودم رو هم کفری کرد.از سر حرص زیاد نفس عمیقی کشیدمو پرسیدم:

-بنظر خودت تو عجیب نیستی سام مرصاد هان؟تو یه کار به من میسپری که انجامش بدم بعد وقتی در موردش ازت سوال میپرسم میگی به توچه!؟
تو فقط یه اسم به من دادی و وقتی میپرسم خب این کیه همچین جوابی میدی! ببینم.اصلا چرا خودت نمیری دنبالش!؟

دستشو از دو طرف پهلوهاش برداشت و جواب داد:

-باهوووش! اگه خودم میتونستم و وقتش رو داشتم برم دنبالش خب به تو نمیگفتم!
بجز این…دلم نمیخواد به خاطر من اسیبی بهش برسه

حالا دیگه همه چیز برام شک برانگیز، مبهم و عجیب شده بود.سرمو تکون دادم و درحالی که برای گرفتن پاسخ سوالهام بیصبر بودم پرسیدم:

-چرا باید آسیبی بهش برسه ؟

شونه هاش رو بالا انداخت و بعد لبهاشو ازهم باز کرد و جواب داد:

-خب…تو حرفه ی من همیشه هستن رقبایی که بخوان یه نقطه ضعف ازم پیدا کنن که بهم آسیب برسونن و ماوقفم کنن!

بهش خیره شدم و آهسته گفتم:

یعنی اون دختر نقطه ضعفته!؟

جوابمو که نداد هیچ با سرانگشت یه ضربه که واقعا درد داشت به نوک بینیم زد و گفت؛

-زیادی داری سوال میپرسی!

نوک بینیم رو آهسته مالیدم و با چشم تعقیبش کردم.
شک کرده بودم از اول که اون یه آدم بیکار و لاابالی و یا یه پسر سوسول که با پول باباش مدام درحال سیدو سفر، نیست و تجارت مخصوص خودش رو داره اما اون کارو تجارت هرچی که بودو، رو نمیکرد!
دستمو از رو دماغم برداشتم و خطاب به اون که پشت به من جورابهاشو میپوشید پرسیدم:

-خب اون دختر کیه؟ من باید چیزای بیشتری در موردش بدونم!

پاچه لول شلوارش رو داد پایین و گفت:

-به موقعه اش بهت میگم حتی اینکه از کجا باید شروع کنی…

سوئیچ و پاکت سیگار و فندکش رو برداشت و قدم زنان اومدسمتم.
براندازش کردم و پرسیدم:

-کجا داری میری!؟

نمیدونم کجای سوالم عجیب بود که با اینکه از کنارم رد شده بود اما عقب عقب برگشت و روبه روم ایستاد و پرسید:

-چی؟ هان؟ کجا دارم میررررررم !؟؟؟؟ من تا حالا بابام هم این سوال رو ازم نپرسید بعد تو چطور باخودت به این نتیجه رسیدی میتونی این سوالو ازم بپرسی و احتمالا جواب هم بگیری!؟

این شدت از خودپسندی و خودسری نوبر بود.آخه من چه میدونستم همچین خصوصیاتی داره و از چی خوشش میاد و از چی بدش.با کمی ترس عقب رفتم و لب زدم:

-ببخشید…منظورم این بود مگه برای شام نمیمونی؟

چشماش رو صورتم به گردش دراومد و جواب داد:

-به تو چه! تو واسه من شام بزار حالا یا میام یا نمیام یا دیر میام

میترسیدم تو چشمهاش زل بزنم برای همین گفتم:

-باشه!

فکر کردم با زدن ابن حرف میره اما انگار که تازه متوجه یه سری چیزاشده باشه پرسید:

-عینکت کو هان ؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شادی
شادی
2 سال قبل

چرا پارت بعدی رو نمیزاری فاطمه خانم

neda
neda
2 سال قبل

من هرموقع میام این رمانو بخونم عکس هانده رو میبنیم، دلم ضعف میره براش.. چقد نازه آخه.
حالا این شبیه کدومشه، سلدا یا ساتو؟

ارام
ارام
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

توروخدا سلدا نباشه
ازش بدم میاددد
این دختر ب این ناااازی بایدشبیه ساتو باشه پلیز

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
پاسخ به  ارام
2 سال قبل

آخه ساتو عینکیه

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x